نشانهای از نشانهها
چند شب پیش زیر یه لوستر خوابیده بودم. نیمهشب که از خواب پا شدم دیدم چیزی شبیهِ زنگوله به چند جای لوستر آویزونه. فکر کردم دارم خواب میبینم؛ زنگوله؟ آویزون به لوستر؟ په! مطمئنم دارم خواب میبینم. صبح که از خوب پا شدم تا ظهر یادم نبود که شبِ قبل چه خوابی دیده بودم. ولی وقتی نگاهام به لوستر و زنگولههایی که ازش آویزون بود افتاد، فهمیدم که دیشب خواب نمیدیدم. رفتم جلو و با انگشت به یکی از زنگولهها ضربه زدم. صدایی که به گوشام رسید صدای یک زنگ نبود. صدایی که در فضا پیچید تا چند دقیقه ادامه داشت. شبِ گذشته هم همین صداها رُ شنیده بودم. من خواب نمیدیدم، اما از اون شب متوجهِ خوابی شده بودم که خودش رُ گاهی به شکلِ زندگی به من نشون داده بود.
حالا هروقت که به زنگولهها نگاه میکنم، بدونِ اینکه ضربهای بهشون بزنم صداشون تو فضا میپیچه و میفهمم که دارم خواب میبینم. این که بیداریم یا داریم خواب میبینیم کاملن به خودمون بستگی داره. اگه به نشونهها دقت کنیم یادمون میمونه که خواب هستیم. وگرنه همیشه فک میکنیم که بیداریم و همه چی واقعیت داره