اون قدیما...
جمعه ظهر رفته بودم توی صفِ نون سنگک وایستاده بودم، صفاش طولانی بود، یعنی یه یک ساعتی توی صف بودم. بعد آدم وقتی توی صف وای میسته، گوشاش پُر میشه از واژهی «قدیما...» یعنی هر طرف رو که نگاه میکردم، یه پیرمردی دستاش میلرزید و به جَوونی که کنارش بود دربارهی قدیما توضیح میداد. یه نفر با پنج تا نون از نونوایی اومد بیرون، یه پیرمرده به پسری که کنارش نشسته بود گفت: این پنجتا نون رو میبینی؟ پسره گفت نه. پیرمرده گفت: ما قبلن یه تومن! یه تومن میدادیم پنج تا نون میخریدیم! بعد چند نفر این ور وایستاده بودند. همهشون قدیمی بودند. یکی گفت: مردم قدیما زندگی میکردنا! الان که فکر میکنم میبینم چهقدر وعضمون خوب بود! عشق و حال میکردیم. همه داشتند، خرج میکردند، آخرش هم یه چیزی باقی میموند. اون یکی گفت: امروز رفته بودم قصابی، یه زنه اومده بود نیمکیلو گوشت بگیره، قصابه بهش نمیداد. به قصابه گفتم خب بده بهش شاید نیاز داره! مردم ندارن! یکی دیگه گفت: مردم ندارن چیه! قبلن میرفتی قصابی چهقدر گوشت میخریدی؟ یه سیر! دو سیر! همهش هم بهت دُنبه میداد! تو هم راضی بودی، میرفتی باهاش آبگوشت درست میکردی. الان نیمکیلو گوشت بخوای قصاب بهت نمیده! نه که نداشته باشی بخری! قصاب بهت نمیفروشه! اون یکی گفت: الان میبینید عروسیها چهقدر کم شده؟ برای اینه که جَوونها پول ندارن ازدواج کنند. قدیما راه به راه توی خیابونها عروسی بود! پسره ۴۰۰ تومن حقوق میگرفت، ۴۰۰ تا تک تومنیها! ۲۰۰ تومناش رو میداد خونه اجاره میکرد، با زناش میرفت توش، با ۲۰۰ تومن ِ بقیه هم زندگی میکرد. یکی دیگه گفت: آقا جان! اون موقع سطح توقعات هم پایین بود! درسته که پسره با ۲۰۰ تومن میرفت یه خونه اجاره میکرد. ولی چه خونهای؟! یه اتاق اجاره میکرد! گوشهی اتاق هم یه گاز پیکنیکی میگذاشت، میشد آشپزخونه!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
خیلی ممنون که میخوای یه چیزی بگی، حتا اگر میخوای فحش هم بدی خیلی ممنون