کثافتکار
توی قطار بودم، یه نفر اومد کنارم نشست و شروع کرد با موبایلاش ور رفتن. توی دفترچه تلفناش بالا پایین میرفت. از روی کنجکاوی یه نگاهی به دستاش انداختم، و متوجه شدم که هیچکدوم از نامهای توی دفترچه عادی نیستند. چند تا از اسمهایی که دیدم و یادم مونده اینها هستند:
طولابی
طراح ِ تهران
ننه سگ
اوس علی سنگ
افغانی کار
کثافتکارِ اراک
یه خورده که گذشت زنگ زد به یه نفر. نگاه کردم ببینم به کی داره زنگ میزنه، روی صفحه نوشته بود «دوست». ولی طرف جواباش رُ نداد. شروع کرد به نوشتنِ یک پیام برای دوست. من فقط اولِ متنی که مینوشت رُ تونستم بخونم: «بذار دستم بهت برسه...». نفهمیدم تهدید بود، ابراز علاقه بود، چی بود.
وقتی میخونم نوشته هاتو ناخوداگاه ذهنم ازش " عکس " میگیره. عکس قشنگی بود.
پاسخحذف