آخرش که چی
من اگه یه روزی یه فیلمی بسازم، حتمن این صحنه رُ توش میذارم:
یه نفر داره از دست پلیس فرار میکنه، میزنه شیشهی یه ماشین رُ میشکونه و سوارش میشه. دو تا دستاش رُ میبره زیرِ فرمون ماشین و با یک حرکتِ برق آسا دو تا سیمِ سر لخت میکشه بیرون که آماده هستند به هم زده بشن و جرقه و اینا! اما هرچی سرِ این دو تا سیم رُ به هم میزنه هیچ جرقهای زده نمیشه و ماشین هم روشن نمیشه. بعد که دستگیر میشه پلیس براش توضیح میده که اینجوری که میخواستی ماشین رُ روشن کنی فقط توی فیلمهاست! از حالا به بعد هم هر حرفی بزنی توی دادگاه علیه خودت استفاده میشه. دزده هم میگه من بدون حضور وکیلام یک کلمه هم حرف نمیزنم. این دیالوگ آخری که بینشون شکل میگیره هم در واقع فقط توی فیلمهاست ولی یه جورایی این دو نفر با نگاه کردن تو چشای هم دیگه به توافق میرسند که دیگه به این یه تیکه گیر ندن. ماشین که روشن نشد حداقل تهِ دلشون شب که میرن خونه وقتی از پنجره به بیرون نگاه میکنند و پرده رُ میکشند و میرن پرت میشن روی تخت احساس خوبی توی قلب و روحشون هست... بله...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
خیلی ممنون که میخوای یه چیزی بگی، حتا اگر میخوای فحش هم بدی خیلی ممنون