شرتِ خیس
چند وقته متوجه شدهام اطرافیانام نسبت به خیلی چیزها شکایت دارند. از چیزهای کوچیک و معمولی گرفته تا چیزهای بزرگتری که روی کیفیت زندگی هر آدمی تاثیر مستقیم دارند. نکتهای که هست اینه که این گِلهها برای من بیشتر شبیهِ غرغر کردن هستند؛ از جنس غرغرهای پیرمردِ هشتاد سالهای که شرتِ خیساش روی بنده و به باد فحش میده که چرا بیشتر نمیوزه! و انقدر این شکایتها برام آزاردهنده هستند که ناخواسته نسبت به شخص شکایت کننده هم احساس تنفر پیدا میکنم و سعی میکنم به اندازهای ازش فاصله بگیرم که دیگه صداش رُ نشنوم.
اما یه کم که بیشتر با خودم فکر میکنم میبینم اشکال از دیگران نیست. یعنی این خیلی طبیعیه که آدم نسبت به چیزهایی که ناخوشایندش هستند شکایت داشته باشه. خود من هم شاید تا چند سال پیش یکی از همین آدم غرغروها بودم. اما نمیدونم چی شده که دیگه شکایتی ندارم. دیگه چیزهایی که یه زمانی ناراحتم میکردند روی مخام نیستند. هرچند این وضعیت ممکنه یک وضعیت غیرطبیعی باشه که جلوی هرگونه پیشرفت فردی و اجتماعی رُ میگیره، اما خوبه اینجوری! راضیام ازم! تنها بدیاش احساس تنفریه که نسبت به دیگران پیدا میکنم که زیاد چیز مهمی نیست...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
خیلی ممنون که میخوای یه چیزی بگی، حتا اگر میخوای فحش هم بدی خیلی ممنون