تارها برای که به صدا در میآیند
من دیگه از نظرِ فکری به هیچ چیزی وابسته نیستم. میتونم آزاد فکر کنم. میتونم آزاد تصمیم بگیرم. میتونم در مورد هر چیزی بد بشنوم بدونِ اینکه عصبانی بشم. بدونِ اینکه تارهایی که اونقدر ناجوانمردانه از کودکی به دورِ ذهن تنیده شده بودند هنوز وجود داشته باشند. پاره کردنشون کار آسونی نبود. اما من پاره کردم. حالا راحتتر میتونم داوری کنم. اگر چه کارِ من گرفتن ِ تصمیمهای بزرگ نیست؛ اما توی همین دورِ خود گشتنها هم باز راحتتر هستم. راحتتر دورِ خودم میگردم. راحتتر ناامید هستم. راحتتر غافلگیر میشم اگر چیزی سرِ راهام باشه که انتظار دیدناش رُ نداشته باشم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
خیلی ممنون که میخوای یه چیزی بگی، حتا اگر میخوای فحش هم بدی خیلی ممنون