برف
من کوچکترین اعتقادی به اختیار ندارم. شاید اگر حکم چیزِ دیگهای بود، الان داشتم روی زمین کشیده میشدم؛ یا یه گلولهی سفیدِ برفی رفته بود توی لباسام. روی زمین دراز کشیده بودم و یخ زده بود ستونِ فقراتام از سرما. اما برام مهم نبود. دلام نمیخواست حکم تغییر کنه. دَهَنام رُ باز میکردم و میذاشتم توش برف بشینه. میگرفتم همونجا میخوابیدم. خواب میدیدم قاضی برکنار شده بهخاطر حکمی که صادر کرده. اما دیگه تغییر حکمی در کار نبود
من زودتر از فردا تعطیل شده بودم
همه چیز همونجور باقی میموند
" من زودتر از فردا تعطیل شده بودم" عالــــی
پاسخحذف