the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۹ دی ۲۷, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

زاهدی مهمان پادشاهی بود

ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
کین ره که تو می‌روی به ترکستان است
استاد: خب، اگر کسی در مورد این بیت صحبتی نداره ادامه بدیم
دانشجوی اول: استاد به نظر من این جمله که می‌گه «ترسم نرسی» غلطه
استاد: چرا؟
دانشجوی اول: چون ترس همیشه ناشی از عدم ِ اطمینانه. وقتی من می‌دونم که این راهی که تو داری می‌ری به سمتِ ترکستانه، دیگه چرا باید بترسم که به کعبه نرسی؟ من که می‌دونم تو نمی‌رسی. دیگه از چی باید بترسم؟
دانشجوی دوم: من مخالف‌ام با این حرف
استاد: چرا؟
دانشجوی دوم: من فکر می‌کنم که شاعر از این ترسیده که اعرابی دیر به کعبه برسه، نه این‌که هیچ‌وقت نرسه. مثلن من وقتی دیرم شده باشه می‌گم: می‌ترسم به کلاس نرسم. وقتی همچین چیزی می‌گم منظورم این نیست که نمی‌رسم. منظورم اینه که می‌ترسم دیر به کلاس برسم. این‌جا هم شاعر شاید منظورش این بوده که ممکنه اعرابی وقتی به کعبه برسه که مراسم حج تموم شده باشه
استاد: بچه‌ها [عینک‌اش رُ با نوک انگشت‌اش می‌ده بالا] افلاطون می‌گه: ...
یکی از دانشجوها در حالی‌که سرش رُ تکون می‌ده و به استاد نگاه می‌کنه، توی دل‌اش: باریک.... باریک... (منظورش اینه که باریکلا)
یکی دیگه از دانشجوها برای خودش می‌خونه: چون به مقام خویش آمد، سفره خواست تا تناولی کند. پسری صاحب فراست داشت گفت: ای پدر، باری به مجلس سلطان در، طعام نخوردی؟
گفت: در نظر ایشان چیزی نخوردم که به‌کار آید.
گفت: نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که به‌کار آید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.