the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

بد آمده است

- اصلِ حال‌ات چه‌طوره؟
- اصلِ حال‌ام خوب نیست
- چرا؟!
- چون پول ندارم یه خونه توی فرمانیه بخرم
- خب خونه توی فرمانیه می‌خوای چی‌کار؟
- می‌خوام یه خونه‌ی بزرگ باشه. هزار متر حداقل
- خب که چی بشه؟
- که بتونم توش مهمونی‌های بزرگ بگیرم. می‌خوام یه سالنی داشته باشه که هر وقت مهمونی می‌دم مهمونا توش منتظرم بمونن. و من از پله‌ها بیام پایین. در حالی که کت و شلوارِ سیاه تنمه و یک پیراهن‌ ِ سفید که پاپیون به یقه‌اش هست. همین‌طور که از پله‌ها پایین می‌آم همه برام دست می‌زنند
- خب به‌تره بری دنبال آرزوهای دیگه. چون حتا اگر این خونه رُ هم بخری بعید می‌دونم کسی برات دست بزنه

فک کنم یه جایی توی همین دنیا، یا شاید هم یه دنیای دیگه، یه اتفاقِ بدی افتاده. یه اتفاقی که همه چیز به حالت تعلیق در اومده. عده‌ی زیادی از یه چیزی ناراحت هستند. نمی‌دونم از چی. نمی‌دونم چی شده. یه اتفاقی افتاده که به سختی می‌شه خرابی‌هاش رُ جبران کرد. چند روزه با هر کسی حرف می‌زنم جنازه‌ی اون شخص رُ می‌بینم که توی سردخونه دراز کشیده. بعد صدای لااله‌الاالله به گوش می‌رسه و می‌بینم که دارند اون شخص رُ به سمتِ خاک می‌برند. فرقی نمی‌کنه با کی حرف می‌زنم. با هرکی حرف می‌زنم جنازه‌اش تشیع می‌شه توی ذهن‌ام. حالِ من شاید به این خاطر خوب نیست که فکر می‌کنم «من» مسئول قتلِ همه‌ی این آدم‌ها هستم. من! شیطانی که حاضر نیست نیمه‌ی دومِ چیزی رُ که بقیه زیرِ جنازه فریاد می‌زنند به زبون بیاره

[گذشته‌ات را از یاد می‌آوری]

محصولِ ۱۳۸۹ آبان ۴, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

سفر به عالم هپروت

حدود سه چهار ساعت پیش اتفاقی برام افتاد که لازم دونستم اون رُ با شما در میون بذارم. از دیشب که شام خوردم یه چیزی چسبیده بود به سقفِ گلوم که هر چی خخخخخخخ خخخخخخ می‌کردم کنده نمی‌شد. باسه همین یه فکری به ذهن‌ام رسید. گفتم یک کم آب از دماغ‌ام بکشم بالا توی گلوم. شاید با این کار اون چیزی که چسبیده تهِ گلوم با جریان آب از بین بره. خلاصه رفتم دست‌شویی، دست‌ام رُ پر از آب کردم و کشیدم بالا. جفت چشم‌هام قرمز شد. یکی دیگه کشیدم بالا. راهِ نفس‌ام سنگین شد. یکی دیگه کشیدم بالا، آقا دیگه رفتم هوا... دیگه جاتون خالی بود... سرم سبک شده بود. انگار همه‌ی رگ‌های مغزم گشاد شده باشه. همین‌جور خون به مغزم پمپاژ می‌شد و بالاتر می‌رفتم... سبک شده بودم. احساس خیلی خوبی داشتم. با خودم گفتم برم یه کم دراز بکشم. همین که چشم‌هام رُ بستم رفتم تو عالم هپروت. خیلی چیزها دیدم. خیلی صداها شنیدم. یادمه یه لحظه خودم رُ توی یه مجلس عزا دیدم که همه توش سیاه پوشیده بودند و با ریتم تندی سینه می‌زدند. صدای سینه زدن‌شون توی گوشم می‌پیچید و محو می‌شد. ذهن‌ام به طرز مشخصی بیش‌فعال شده بود. توی همین حالت خواب و بیداری بودم که ذهن‌ام شروع کرد به جمله ساختن. همین‌جور کلمه‌ها رُ ترکیب می‌کرد و جمله‌های معنی‌دار و بی‌معنی می‌ساخت. با خودم گفتم چه خوبه که پاشم و چند تا از این استتوس‌ها رُ همین الان توی فیس‌بوک بنویسم. همین که از جا بلند شدم سکندری خوردم و تلپ افتادم زمین. سکندری رُ از این ور اون ور خونده‌ام و یادگرفته‌ام وگرنه خودم هم نمی‌دونم دقیقن معنی‌اش چیه. خلاصه. خوردم زمین و همون لحظه خواب‌ام برد... جاتون خالی عجب خوابی کردم! از خواب که بیدار شدم انگار دیگه هیچ غمی توی این دنیا نداشتم. فکر کردم صبح شده. کاملن پر انرژی بودم. به ساعت نگاه کردم. فقط نیم ساعت خوابیده بودم! نیم ساعت خوابیده بودم ولی انگار که چهل و هشت ساعت خوابیده باشم، هیچ خستگی‌ای توی بدن‌ام احساس نمی‌کردم!

حالا تصمیم گرفته‌ام از این به بعد هر شب برم هوا. تازه یه چیزی هم فهمیده‌ام. اگر یادتون باشه توی سریال شب‌های برره یه نفر بود به نام نظام دوو برره که گردِ نخود می‌کشید توی دماغ‌اش و می‌رفت هوا و یه چیزهایی می‌دید که بقیه نمی‌دیدند! درسته که شب‌های برره یک سریال طنز بود اما این قسمت‌اش واقعن حقیقت داشت! چیزی که من فهمیده‌ام اینه که اصلن مهم نیست آدم چی بکشه بالا. هر چی باشه کار خودش رُ می‌کنه. چه آب باشه. چه نخود باشه. چه هر کوفت دیگه‌ای باشه (هرویین رُ هم این‌جوری می‌کشن؟). فقط مشکل این‌جاست که اون نفر اولی که کوفتی کشیده، فکر کرده هوا رفتن‌اش به خاطر کوفتی بوده، باسه همین بقیه هم رفته‌اند سراغ ِ کوفتی. غافل از این‌که مهم بالا کشیدنه، نه چیزی که بالا کشیده می‌شه.

حالا تنها نگرانی من اینه که اگه هر روز برم دست‌شویی و با چشم‌های قرمز بیام بیرون دیگران ممکنه فکر کنند من می‌رم اون تو چیزی می‌کشم! ولی زیاد مهم نیست. مهم اینه که به خواستِ خدا دریچه‌های تازه‌ای به روی من باز شده.

از همه‌ی این‌ها که بگذریم، نمی‌دونم با اون بدبخت چی‌کار کنم که هنوز چسبیده تهِ گلوم و هرچی خخخخخخخ خخخخخخ می‌کنم کنده نمی‌شه لامصب!

محصولِ ۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

** زبان امروز **

گذشته‌ی استمراری در زبان انگلیسی به دو صورت می‌تونه ساخته بشه. برای نمونه، من یک جمله‌ی فارسی رُ برای شما دو بار به انگلیسی می‌نویسم.

وقتی ما بیرون از شهر می‌رفتیم آن‌ها از خانه‌ی ما مراقبت می‌کردند

They would watch our home while we were out of town
They watched our home while we were out of town

در مورد روش اول یعنی would watch مطمئن هستم که درسته. اما در مورد جمله‌ی دوم یعنی watched نود درصد مطمئن هستم و کمی شک دارم. من از یک آمریکایی پرسیدم که آیا این دو جمله یک‌سان هستند؟ و او گفت بله هستند. البته من به سوادِ آلفونسو زیاد اطمینان ندارم چون یک‌بار به جای impolite گفت unpolite. آلفونسو یک پسر مکزیکی است که وقتی کودک بود همراه مادرش به آمریکا مهاجرت کردند.

محصولِ ۱۳۸۹ مهر ۲۳, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

از گندابی، به چه می‌نازی؟

تردیدی وجود نداره که ما، یعنی ساکنینِ کنونیِ سرزمینِ ایران، جزوِ بی‌فرهنگ‌ترین و پرادعاترین آدم‌های روی کره‌ی زمین هستیم. حتا شما دوستِ عزیزی هم که دارید این نوشته رُ می‌خونید، مستقل از این‌که چه گـُهی هستید و الان کجا هستید و به چه کاری مشغولید از این دایره خارج نیستید مگر این‌که ایرانی نباشید و برحسبِ اتفاق، به زبونِ فارسی علاقه‌مند شده باشید که در این‌صورت باز هم هیچ گهی نیستید! یعنی ما که ایرانی هستیم هیچ گهی نیستیم حالا شمایی که ایرانی نیستی که دیگه همون گهی که ما نیستیم هم نیستی!

اولین نکته‌ای که در مورد آب وجود داره اینه که منابعِ آب بر روی کره‌ی زمین بسیار محدوده و ما هم به آب زنده هستیم. پس باید درست مصرف کنیم. درست مصرف کردن هم چیزی نیست که فطری باشه و مثلِ لذتی که در شاشیدن هست از ابتدای آفرینش در نهادِ انسان‌ها قرار داده شده باشه. پس باید آموزش داده بشه. هیچ فرهنگی هم بدونِ زور نهادینه نمی‌شه، نهادینه هم که شد تبدیل به عادت و رفتاری می‌شه که دیگه برای انجام‌اش به دلیل نیازی نیست حتا اگر دیگه زوری بالا سرِ کسی نباشه. شما اگر امروز از یک راننده‌ی آمریکایی یا اروپایی بپرسید چرا کمربند ایمنی می‌بنده یا چرا بینِ خطوط رانندگی می‌کنه؟ هیچ‌وقت جواب‌اش این نیست که چون این‌جوری به‌تره! بلکه به شما می‌گه که چون پدران‌ام کمربند می‌بستند و چون پدران‌ام بینِ خطوط رانندگی می‌کردند من هم این کار رُ می‌کنم! این تجربه‌ایه که کاملن آزمایش شده و جواب خودش رُ هم پس داده. تا همین چند سال پیش کسی در تهران کمربند ایمنی نمی‌بست اما بعد از مدتی با زورِ جریمه این حرکت تبدیل به چیزی شد که حالا می‌شه ازش به عنوان یک فرهنگ نام برد که به پسران هم ارث خواهد رسید بدونِ جریمه.

پس باید در مصرفِ آب صرفه‌جویی کرد. در این مورد به‌تره اول از خودمون شروع کنیم. اگر در خونه‌ای زندگی می‌کنیم که توی اون شیر آب وجود داره حواس‌مون باشه که اون شیر خراب نباشه و آبی ازش چکه نکنه. یادمون باشه که وقتی شیر آب بازه هر دقیقه ۱۸ لیتر ازش آب می‌ره. اگر الگوی مصرفِ روزانه‌ی آب برای هر نفر ۱۵۰ لیتر باشه ۱۸ لیتر واقعن عدد بزرگیه. حواس‌مون باشه وقتی مسواک می‌زنیم شیر آب باز نمونه. و یادمون باشه آبی که باهاش ماتحت‌مون رُ می‌شوریم آبیه که تصفیه شده و خیلی جاهای دنیا الان برای به‌دست آوردن‌اش جنگه.



اگر آدمِ پولداری هستید که از خدا می‌ترسید و یه روز به غسل نیاز پیدا کردید به‌تره به جای این‌که دوش بگیرید توی استخری که در یکی از طبقات خونه‌تون دارید بپرید و غسل ارتماسی کنید تا شیری باز نکرده باشید و آبی هدر نداده باشید. اگر تمامِ بدن‌تون ناگهان در آب فرو بره آبِ کمتری مصرف می‌شه تا این‌که نخست سر و گردن و سپس نیمه‌ی راستِ بدن‌تون شست‌وشو داده بشه. در رابطه با فرهنگ‌سازی بهتره که گشت‌های آب در سطح شهر در حرکت باشند و آبِ کسانی که کوچه یا ماشین‌شون رُ می‌شورند قطع کنند. هزینه‌ی مصرف آب چیزی نیست که بشه با سهل‌انگاری از کنارش رد شد. این هزینه باید اون‌قدر بالا باشه که کسی جرات نکنه بی‌دلیل حتا برای چند ثانیه شیر آب رُ بیش‌تر باز بذاره. آموزش به کودکان هم اهمیت خیلی زیادی داره ولی در مورد اثربخش بودن‌اش تردید جدی وجود داره همون‌طور که در سی سال گذشته هزینه‌ی زیادی برای فرو کردن خیلی چیزها در ذهنِ بچه دبستانی‌ها صرف شد و تقریبن نتیجه‌ی عکس گرفته شد. برای همین باید به شروع ِ فرهنگ‌سازی برای مصرفِ درستِ آب از مدارس با تردید نگاه کرد. به نظر می‌رسه خانواده نقشِ مهم‌تری از مدرسه در این مورد داشته باشه. اما خانواده که بی‌فرهنگ باشه بچه هم خود به خود بی‌فرهنگ بار می‌آد. پس به‌تره برای فرهنگ‌سازی از پدر و مادرها شروع کرد که البته همون‌طور که گفته شد این کار بدونِ زور و اجبار ممکن نیست.



آبِ نوشیدنی چیزی نیست که به‌طور مساوی بینِ همه‌ی کشورها نقسیم شده باشه. در بعضی کشورها (مثلِ بیش‌ترِ کشورهای اروپایی) به خاطر بارندگی و منابع آب زیادی که وجود داره به نظر نمی‌رسه تا سال‌های سال آب به یک مسئله‌ی جدی تبدیل بشه. اما در بعضی کشورهای دیگه مثل ایران که از آب و هوای خشک و بیابانی برخوردار هستند مسئله‌ی کمبودِ آب همین الان هم به‌عنوان یک بحرانِ جدی خودش رُ نشون داده. احمقانه است اگر روزی به خاطر مرزی که بین کشورها کشیده شده جنگ بر سر آب به‌وجود بیاد.




آب چیزی نیست که محصولِ یک کشور یا حاصلِ دست‌رنجِ مردم ِ یک سرزمینِ خاص باشه! آب در اقیانوس‌ها وجود داره و توسط ابرها به‌صورت ناعادلانه در نقاط مختلف زمین پراکنده می‌شه. من فکر می‌کنم برای همه‌ی مردم جهان آب به اندازه‌ی کافی وجود داشته باشه فقط برای این‌که کسی روی زمین تشنه نمونه یا جایی جنگی برای به‌دست آوردن آب شکل نگیره نیاز به یک مدیریت جهانی برای منابع آب وجود داره که در حال حاضر تنها از عهده‌ی سازمان ملل بر می‌آد. البته با توجه به تجربه‌ی موفق انتقال آب از طالقان به تهران، ایران می‌تونه در زمینه‌ی انتقال آب از نقاط آب‌خیز جهان به نقاط کم‌آب‌تر به سازمان ملل مشاوره بده (شوخی کردم).



این بود انشای من در زمینه‌ی آب و آب‌خیزداری. امیدوارم فردای پر آب و زیبایی در انتظار زمین باشه :)


[نوشته‌های مرتبط]

محصولِ ۱۳۸۹ مهر ۲۲, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم

من هفته‌ی پیش توی [این سایت] دو تا لباس برای خودم طراحی کرده بودم و سفارش داده بودم که دیروز به دست‌ام رسیدند. البته این سایت معمولن هیچ سفارشی به سمت ایران قبول نمی‌کنه اما از یکی از دوستان‌ام شنیده بودم که اگر ازشون خواهش کنیم برای بعضی محصولاتِ خاص این گزینه در نظر گرفته شده که از راه امارات (دُبی) به ایران فرستاده بشن که خوشبختانه محصولی که سفارش داده بودم دیروز به دست‌ام رسید. بیایید با هم یک نگاهی به لباس‌ها بیاندازیم:



آیا شما هم طرحی برای لباسِ دل‌خواه‌تون در نظر دارید؟ پس همین حالا دست به‌کار بشید و لباسِ خودتون رُ طراحی کنید. فقط یادتون نره موقع ِ سفارش دادن خواهش کنید وگرنه فکر نمی‌کنم چیزی به‌دست‌تون برسه. البته این رُ هم بگم که من فکر می‌کنم دوست‌ام با من شوخی کرده که باید خواهش کنیم چون یک کم بی‌معنی به‌نظر می‌رسه و احتمالن همین‌جوری هم لباس‌ها به ایران فرستاده می‌شه. حالا شما امتحان کنید دیگه. یه بار همراه با سفارشی که می‌دید ازشون خواهش هم بکنید و یه بار هم فقط سفارش بدید و اصلن هیچ صحبتی در موردِ خواهش و این‌جور حرف‌ها به میون نیارید ببینید چی می‌شه. می‌تونید تجربه‌ی خودتون رُ همین‌جا با ما در میون بذارید!

محصولِ ۱۳۸۹ مهر ۱۸, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

هواپیما گریز

این‌که بشر اول می‌آد رادار رُ اختراع می‌کنه، بعد خودش می‌آد یه هواپیمایی اختراع می‌کنه که توی رادار دیده نشه، و بعد هم تلاش می‌کنه رادارهایی بسازه که بتونه این هواپیماهای رادارگریز رُ توی صفحه‌ی رادار نشون بده، کاملن نشون می‌ده که انسان رو به خودزنی آورده و دیگه امیدی هم به بهبودش نیست. اما به هر حال ناامیدی اصلن چیزی خوبی نیست و باید امیدوار بود که یه روزی یه درمانی برای این مرض پیدا بشه. تا اون روز هم می‌شه از یه سری مُسکن برای کاهشِ درد استفاده کرد تا بعد ببینیم چی می‌شه. مثلن می‌شه یه سری رادار ساخت که هواپیماها رُ توی صفحه‌ی خودش نشون ندن. یعنی به‌جای این‌که هواپیمای رادار گریز بسازیم می‌شه رادارهایی ساخت که یه جورایی هواپیماگریز باشند. قشنگ می‌شه پارامترهای مختلف رُ بالا پایین کرد و باهاشون بازی کرد تا این‌که بالاخره یه درمانی پیدا بشه. به هر حال نباید ناامید بود!

تصویر چند دانشمند

تصویر پت اسکن از یک بیمار روان گسیخته


یوجین بلولر روانپزشک سوییسی

محصولِ ۱۳۸۹ مهر ۱۷, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

صلـَـوات ختم کــُــن

با این‌که من رُ با یه نفر دیگه اشتباه گرفته بودند
اما از این‌که برای سلامتی‌ام صلوات فرستاده بودند اصلن پشیمون نبودند
غریبه که نبودم
یه جورایی از خودشون شده بودم دیگه

محصولِ ۱۳۸۹ مهر ۱۵, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

Blog Action Day 2010

۱۵ اکتبر هر سال روز جهانی مزخرفی است که توی اون هر کسی در مورد یک موضوع خاص اگر نظری داره می‌گه. امسال موضوع‌اش «آب» هست. شما هم اگر دوست داشتید، نظرتون رُ در مورد آب بگید تا بقیه هم بدونند. من هم می‌خوام بگم. البته خیلی باید تا اون روز فکر کنم ببینم در مورد آب چی بگم. همه چیز که شده بامبول، یه بامبولی هم برای این در می‌آریم خلاصه...
برای اطلاعات بیش‌تر به [این سایت] مراجعه کنید.


[نوشته‌های مرتبط]

محصولِ ۱۳۸۹ مهر ۹, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

فیلم

این خیلی خوبه که کارهایی که توی فیلم انجام می‌شه تاثیری توی آخر فیلم نداره. به هر حال یه فیلم‌نامه‌ای نوشته شده و، آخرش هم که معلومه چی می‌شه؛ همونی می‌شه که باید بشه. حالا اگر زندگی هم یه فیلم باشه، شاید کارهایی که ما می‌کنیم هم زیاد توی چیزی که آخرش اتفاق می‌افته تاثیری نداشته باشه. بالاخره اون چیزی که باید بشه می‌شه.
خوبه دیگه. هر دو تاش خوبه یه جورایی

جدایی نادر از سیمین

در همین زمنیه مصاحبه‌ای داشتیم با آقای دکتر که توجه شما رُ به اون جلب می‌کنم

خبرنگار: جناب! آیا این حقیقت داره که پروانه‌ی ساخت آخرین فیلم آقای اصغر فرهادی در حالی‌که بخشی از فیلم‌برداری انجام شده بوده به خاطر حرف‌هایی که ایشون در جشن خانه‌ی سینما زده بوند لغو شده؟

دکتر: [چشم‌هاش رُ ریز می‌کنه، سه چهار ثانیه می‌خنده و ناگهان خنده‌اش قطع می‌شه]: ببینید. بنده اول از همه تشکر می‌کنم از سوالِ شما. دوم این‌که مگه شما ایران بودید که بدونید فیلم‌برداری این فیلم شروع شده بوده یا نه؟ سوم این‌که ما اصلن کارگردانی به نام اصغر فرهادی در ایران نداریم، من واقعن خنده‌ام می‌گیره از این حرف‌هایی که بعضی وقت‌ها زده می‌شه. در ایران الان واقعن همه آزاد هستند که هر اظهار نظری که می‌خواهند بکنند و کسی هم کاری به کار کسی نداره. نکته‌ی دیگه این‌که ایشون فیلم‌برداری فیلم‌اش شروع شده بود و خودش از ادامه‌ی ساخت فیلم منصرف شد. یعنی چیزی نیست که ما از بیرون به کسی تحمیل کرده باشیم. خوش‌بختانه در ایران همه‌ی کارگردان‌ها آزاد هستند [تیک عصبی] که هر فیلمی می‌خواهند بسازند و من همین الان خبر دارم که در همین لحظه‌ای که ما داریم با هم صحبت می‌کنیم هزاران فیلم در ایران در حال فیلم‌برداری هستند که خیلی‌هاشون حتا ممکنه مجوز ساخت نداشته باشند! در جلسه‌ای هم که همین چند روز پیش با کارگردان‌ها داشتیم بعضی از آقایون خودشون به من می‌گفتند که این توانایی رُ دارند که چندین فیلم در هفته تولید کنند با به‌ترین کیفیت در بالاترین سطح! دقت کنید که ما الان در چنین جایگاهی قرار داریم و به سرعت هم داریم پیش می‌ریم و به حول و قوه‌ی الهی صنعت سینمای ایران در جهان حرف اول و آخر رُ می‌زنه. این حرف‌هایی هم که زده می‌شه دیگه اثر خودش رُ از دست داده و مردم ما هم این رُ خوب می‌فهمند.

مطلب ویژه

فالون دافا

«فالون دافا»، به «فالون گونگ» نیز معروف است. روشی معنوی است که بخشی از زندگی میلیون‌ها نفر در سراسر جهان شده است. ریشه در مدرسه بودا دارد. ا...

Google Analytics

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

Powered By Blogger

Google Reader

Add to Google
با پشتیبانی Blogger.