تولد چهار سالگی
انقدر حواسام پرت بود که یادم رفت چهار روز پیش تولد چهار سالگی این وبلاگ بود
یک بار دیگه اولین چیزی رُ که [نوشته بودم] اینجا مینویسم تا یادم نره برای چی اینجا هستم:
«شايد نوشتن
تنها راه آروم شدن يه ناآروم باشه
بدون اينکه مشتی به ديوار بکوبه
يا کسی رُ از طبقهی سوم کوی دانشگاه پرت کنه
يا دکتری از روی عصبانيت واکسن رُ تو چشم بچه بکنه بهجای دستش يا شايد هم پاش
پس می نويسم
تا کی/که آروم بگيرم»
زود میگذره. ممنون از همهی کسانی که با من بودند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
خیلی ممنون که میخوای یه چیزی بگی، حتا اگر میخوای فحش هم بدی خیلی ممنون