the sad story of finding my lost curiosities over the years
محصولِ ۱۳۸۸ مرداد ۹, جمعه
هزینهی ساخت: ۲۵ میلیون دلار
محصولِ ۱۳۸۸ مرداد ۷, چهارشنبه
هزینهی ساخت: ۲۵ میلیون دلار
دندان
چند نوع خواب هست که من خیلی زیاد میبینیم از جمله:
زلزلهی شدید و ماندن زیر آوار
دیدن هواپیمای در حال پرواز که ناگهان سقوط میکند
بمباران هوایی و حملهی زمینی
لق شدن و افتادن دندان
این لق شدن و افتادن دندون از همهاش اعصاب خورد کنتره. دست میزنم به دندونم و میبینم با اینکه سالمه بدون هیچ دلیلی لق شده. یک کم که تکوناش میدم از جاش درمیآد! صبح که از خواب پا میشم میگم خدا رُ شکر دندونم سر جاشه هنوز.
اما دیشب فرق داشت. توی خواب وقتی دست زدم به دندونم و دیدم لق شده با خودم گفتم ای وای! همیشه توی خواب دندونم لق میشد و میافتاد؛ ولی اینبار واقعن دیگه توی بیداری این اتفاق داره میافته! یعنی توی خواب فکر میکردم بیدارم. یک کم دندون رُ تکون دادم و از جاش در اومد. خیلی احساس بدی بود. صبح که از خواب پا شدم اصلن خوابام یادم نبود. اما نزدیکهای ظهر یه چیزی در مورد دندون دیدم که یه دفعه خواب دیشب یادم اومد و کلی خوشحال شدم که باز هم خواب بودم و همهی دندونهام سر جاشون هستند هنوز.
محصولِ ۱۳۸۸ مرداد ۲, جمعه
هزینهی ساخت: ۲۵ میلیون دلار
بیمار قلبی
دیروز توی تاکسی سکته کردم ولی خوشبختانه چون نزدیک بیمارستان بودیم مسافرها بلافاصله من رُ رسوندند بیمارستان. از ماشین پیاده شدند و همونطور که سکته بودم با دست من رُ روی هوا به سمت بیمارستام بردند از بین ماشینهایی که توی ترافیک گیر کرده بودند. همینطور که کلهام از پشت آویزون بود دیدم یه بچهای توی پیاده رُ داره برام دست تکون میده. باباش هم با موبایل داشت ازم فیلم میگرفت که شب بذاره توی YouTube. وقتی رسیدیم بیمارستان بلافاصله یکی از مسافرها از آقای دکتر خواست من عمل بشم اما دکتر گفت عمل لازم نیست. آنژیو میکنیم. اون مسافر هم گفت استدعا میکنم آقای دکتر وقتی شما میگید آنژیو کافیه حتمن کافیه دیگه من کی باشم که بخوام بگم عمل بشه مریض. همون آنژیو صددرصد بهتره و ایشالا مریض (من رُ میگفت) همین امروز خوب میشه و برمیگرده پیش خانوادهاش. یه پرستاره بهش گفت ایشالا. حالا بفرمایید بیرون دور و بر بیمار باید خلوت باشه. بفرمایید بیرون! این رُ گفت و همهی مسافرها رُ از اورژانس بیرون کرد. بعد آقای دکتر اومد توی اتاق و گفت نگران نباش. من الان میخوام آنژیوت کنم. این روش اولین بار در سال... دیگه نفهمیدم چی گفت چون بیهوش شدم. وقتی بههوش اومدم دیدم قلبام کمی ورم داره و درد میکنه. کسی که توی اتاق روی تخت بغلی خوابیده بود لبخندی زد و گفت اولین بارته؟
- چی اولین بارمه؟
- آنژیو
- آره. قلبم درد میکنه. طبیعی باید باشه آره؟
- نمیدونم. من که آنژیو نکردم تا حالا. میخوای دکتر صدا کنم؟ شاید طبیعی نباشهها
- دستات درد نکنه. صدا میکنی یه دقیقه بیاد قلبما ببینه؟
- چرا که نه
این رُ گفت و دستاش رُ بلند کرد تا برسونه بهزنگ. دیدم دستاش نمیرسه. بهاش گفتم نمیخواد تو زنگ بزنی بذار خودم میزنم. گفت نه صبر کن الان خودم میزنم. همین که اومد روی دستاش بلند شه و زنگ رُ بزنه دستاش از روی تخت لغزید و با کله اومد رو زمین. صداش زدم خانوم. خانوم! بیهوش شده بود. بلند شدم توی راهرو بدو بدو رفتم دنبال یه دکتر. حالا مگه دکتر پیدا میشد؟ به یه پرستاره گفتم توی این خراب شده یه دکتر پیدا نمیشه؟ مریض از تخت افتاد! پرستار گفت یعنی چی آقا صدات رُ بیار پایین! اینجا بیمارستانه! کی به شما گفته من دکتر نیستم؟ توی کدوم اتاقه؟ برگشتم و با دستام به اتاق اشاره کردم: اون یکی! خانوم دکتر بدو بدو دوید سمت اتاق. صداش کردم: خانوم دکتر! ایستاد. برگشت.
- ببخشید بهتون گفتم پرستار! ببخشید خانوم دکتر
خیلی خسته بودم. همونجا یه صندلی بود. آبی. نشستم روش. یه پیرمردی بغل دستم نشسته بود. پاش توی گچ بود. گفت چیه پشرم؟ آنژیو کردی؟
- آره. آنژیو کردم. شما از کجا فهمیدی پدر؟
- پشرم من هم چند بار تا حالا آنژیو کردهام. میدونم چیه نشونههاش
- پدر من قلبم یه کم درد میکنه. طبیعیه؟
- آره پشرم. حتمن شَرت هم درد میکنه نه؟
- ای ول! آره. یک کم درد میکنه. چیکار کنم؟
- بگیر
یه بطری سبز رنگ بتادین بهم داد. گفت بگیر سرت رُ با این بشور. آروم میشی.
گرفتم. خواستم همونجا بریزم روی سرم. اما پیرمرد نگذاشت. گفت پشرم اینجا نه! زمین کشیف میشه. برو توی راه پلهها شَرت رُ بشور.
رفتم توی راه پلهها. گرفتم روی سرم. قطرهقطره میاومد. درش رُ باز کردم. کامل خالی کردم روی سرم. خنک شدم. خدا رُ شکر. خدا رُ صد هزار مرتبه شکر!
اون پایین توی پذیرش خانومی از یکی از بیمارها پول میگرفت که مرخص بشه. مریض داد و قال میکرد. من بیمه هستم! اینهمه پول که نباید از من بگیرید. خانوم با شما هستم! خانوم با شما هستم حواسات کجاست!
مسافرکش
چند ماهه توی مسیر میدون صنعت-شهرک مخابرات مسافرکشی میکنم. توی این چندوقت مسافرهای عجیب غریبی سوار کردهام. مثلن چند روز پیش داشتم میرفتم، یه زنه عقب سوار بود. یه جوری بود. موبایلش زنگ زد. گفت: سلامن علیکم و رحمتالله. بعد از اینکه صحبتاش تموم شد به من گفت آرومتر برو. با تعجب بهش گفتم: من که با چهل دارم میرم! خیلی آرومه! گفت ا؟ پس همین خوبه. مواظب باش تندتر نری. خیلی آروم برو. ریلکس. عین آبهویج! خیلی چرند میگفت. آخر خط که رسیدیم گفتم رسیدیم آب هویج. آخرشه.
یا مثلن یه دفعه پشت ماشین دو تا دختر سوار شده بودند با یک آقای سن و سال دار و مذهبی. دخترها هی خودشون رُ میچسبوندند به مرده و نازش میکردند. تو سر و کلهی هم میزدند. میخندیدند. بیچاره پیرمرده هم معذب بود مثل چی. نمیدونم دخترها مست بودند. چهشون بود.
یا یه بار داشتم میرفتم شهرک. یه آدم متشخص و جاافتادهای هم سوار ماشین بود. یه دفعه دیدم پرید دو دستی من رُ گرفت با گریه و زاری و خواهش و التماس که آقا تو رُ خدا از من دویست تومن بگیر (کرایه ۳۵۰ بود). گفتم خیلی خب بابا دستام رُ ول کن تو سیصد بده! باز گریه و زاری که نه من کارگرم پول ندارم. محتاجام. گفتم خیلی خب دویست بده. یه هزاری بهم داد تازه. بقیهش رُ بهش پس دادم. یه آدمایی پیدا میشن.
البته من هم بعضی وقتها مسافرها رُ اذیت میکنم. مثلن یه چهارراهی هست که بیشتر وقتها از چراغ قرمزش رد میشم. مسافرها گاهی اعتراض میکنند که آقا نگران جون خودت نیستی نگران جون ما باش! من هم که همینجوری توکل بر خدا از چهارراه عبور نمیکنم! قشنگ حواسام هست میدونم کی ماشین میآد کی نمیآد. همیشه هم بعد از رد شدن از چراغ میگم آخآخ قرمز بود؟ حالا اگر پلیس من رُ ببینه چی جواباش رُ بدم؟ تو عمرم از چراغ قرمز رد نشده بودم. بیچاره شدم! مسافرها هم دلداری میدن. میگن آروم باش بابا حالا که چیزی نشده.
محصولِ ۱۳۸۸ مرداد ۱, پنجشنبه
هزینهی ساخت: ۲۵ میلیون دلار
محصولِ ۱۳۸۸ تیر ۳۱, چهارشنبه
هزینهی ساخت: ۲۵ میلیون دلار
حقیقت اشیا
- بابا؟
- جانِ بابا؟
- این درسته که خدا به حقیقت اشیا آگاهه؟
- آری. اشیا از حیث وجود چیزی جز خدا نیستند و تنها از نظر تعین و شکل و شبح و هاذیت خود با خدا تفاوت دارند. خدا نور آسمانها و زمین است، مَثَل نور او چون چراغدانى است که در آن چراغى باشد، آن چراغ درون آبگینهاى و آن آبگینه چون ستارهاى درخشنده از روغن درخت پُربرکت مىسوزد. حقیقت نور و وجود یک چیز است، و وجود هر چیزی عبارت است از ظهور آن چیز؛ بنابراین حتا وجود اجسام نیز از مراتب نور به شمار میروند. هیچ چیز جز خدا حقیقت ندارد. خالق و مخلوق یکی هستند و حقیقت خالق است و مخلوق سایه و پرتویی از حق میباشد. اوست که موجود حقیقی و مطلق و منبع وجود است. آب نابسته، بیرنگ و بیصورت است و چونکه بسته شد، گاه صورت یخ گیرد و گاه کسوت برف و ژاله درپوشد، نظر کن که یخ و برف و ژاله همان آب بسیط بیرنگ است یا نه؟ و چون بگذارد همان آب خواهی نامید یا چیزی دیگر؟ پس هر که شناخته است و چشم حقیقتبین دارد جمیع مراتب و کیفیات را آب میداند و آنکه نادان است در بند لباس و کیفیت و غیربینی در میماند، فرق عارف و جاهل هم همین است. عارف میگوید که تمام ذرات موجودات مظهر حقیقتاند و علم به هر یک از آنها نیز در حقیقت علم به یکی از مظاهر حق است. بنابراین در کلیهی علوم جلوهی مقصود و جمال محبوب هویداست و در همه چیز میتوان حقیقت را جستجو کرد. دقت عقلی در هر علمی آدمی را به سوی حقیقت میکشاند.
- بابا؟
- جانِ بابا؟
- خدا وجود داره؟
- آره دخترم. وجود داره
- بابا؟
- جانِ بابا؟
- خدا چیه؟
محصولِ ۱۳۸۸ تیر ۲۹, دوشنبه
هزینهی ساخت: ۲۵ میلیون دلار
تولد چهار سالگی
انقدر حواسام پرت بود که یادم رفت چهار روز پیش تولد چهار سالگی این وبلاگ بود
یک بار دیگه اولین چیزی رُ که [نوشته بودم] اینجا مینویسم تا یادم نره برای چی اینجا هستم:
«شايد نوشتن
تنها راه آروم شدن يه ناآروم باشه
بدون اينکه مشتی به ديوار بکوبه
يا کسی رُ از طبقهی سوم کوی دانشگاه پرت کنه
يا دکتری از روی عصبانيت واکسن رُ تو چشم بچه بکنه بهجای دستش يا شايد هم پاش
پس می نويسم
تا کی/که آروم بگيرم»
زود میگذره. ممنون از همهی کسانی که با من بودند
محصولِ ۱۳۸۸ تیر ۲۴, چهارشنبه
هزینهی ساخت: ۲۵ میلیون دلار
نماز و آب و شربت
امروز توی باشگاه یه بطری آب گذاشته بودم کنارم. افتاد زمین همهاش ریخت. یه نفر بهم گفت آقا شربتات ریخت زمین.
بهاش گفتم آبه، نمیبینی؟
گفت میدونم آبه. اما نمیتونم که بهات بگم آبات ریخت زمین!
لبخندی زدم و گفتم: نماز جمعه میبینمات برادر.
محصولِ ۱۳۸۸ تیر ۱۶, سهشنبه
هزینهی ساخت: ۲۵ میلیون دلار
** زبان امروز **
اما در مورد کلمهی hair من چیزهایی شنیدم که به حرفی که زدم شک کردم. چند روز پیش داشتم Tyra Show میدیدم (شبکهی DubaiOne). موضوع برنامه در مورد جنس مو بود و اینکه اصلن موی خوب و بد وجود داره یا نه. طبیعتن توی همچین برنامهای تا دلتون بخواد چپ و راست کلمهی hair تلفظ میشه. چیزی که شنیدم برام عجیب بود! چون حرف i بصورت واضحی تلفظ میشد و حتا میتونم بگم گاهی hair رُ به صورت hear میشنیدم.
این رُ گفتم که یک وقت بهخاطر اینکه قبلن اطلاعات غلطی بهتون داده بودم شرمندهتون نباشم. بهخصوص شرمندهی دو سه تا از خوانندهها که قدیمیتر هستند از جمله امیر، حمید، حمید، یاشار و سهیل.
محصولِ ۱۳۸۸ تیر ۱۵, دوشنبه
هزینهی ساخت: ۲۵ میلیون دلار
معانی
قبل از اینکه اینترنت بیاد، به هرکسی میگفتی web یعنی چی، میگفت یعنی تار عنکبوت.
حالا بسیجی هم همینطوره. قبلن به هرکسی میگفتی بسیجی یعنی چی؟ میگفت بسیجی یعنی لشکر مخلص خدا. یعنی کسی که جوناش رُ میذاره کف دستاش و میره از کشور و خاک پاک میهناش تا آخرین قطرهی خون دفاع میکنه.
اما از وقتی پای قدرت و شکم و شهوت وسط اومد، یه معنی تازه به بسیجی اضافه شد: کسی که با باتوم به مردم کشور خودش حمله میکنه.
آیا ما باید از اینکه معنی بسیجی عوض شده ناراحت باشیم؟ نه! چون معنی بسیجی عوض نشده، فقط یه معنی جدید بهش اضافه شده که ممکنه زودتر از معنی که قبلن داشت به ذهن برسه.
این رُ برای آقای [القصه] نوشتم که نوشته بود:
«اما آیا این قدرشناسی است که یکباره همه چیز را زیر سوال ببریم؟ آیا دوباره قصد داریم سیاه و سفید بنگریم و گذشتهی خود را زیر پا بگذاریم؟
آیا اگه این انقلاب نبود، اصولا چنین شرایط مهیا میشد که ایران را به عنوان پرچمدار مردمسالاری در منطقه توصیف کنند؟
من ناراحتم از اینکه میبینم دیگه بسیج اون معنا و مفهومش را از دست داده و تبدیل شده به اهرمی در دست یک جناح برای سرکوب مخالفینش، و چه اشتباه بزرگی بود این کار»
با احترام به همهی بسیجیهایی که جونشون رُ فدای کشورشون کردند.
محصولِ ۱۳۸۸ تیر ۱۴, یکشنبه
هزینهی ساخت: ۲۵ میلیون دلار
جادوی اعداد
یکی از سختترین روزهای زندگی من روزی بود که معلم سوم دبستانمون از من خواست از نه تا شصت و چهار به ترتیب حروف الفبا بشمارم!
بیست، بیست و پنج، بیست و چهار، بیست و دو، بیست و سه، بیست و شش، بیست و نه، بیست و هشت، بیست و هفت، بیست و یک، پانزده، پنجاه، پنجاه و پنج، پنجاه و چهار، پنجاه و دو، پنجاه و سه، پنجاه و شش، پنجاه و نه، پنجاه و هشت، پنجاه و هفت، پنجاه و یک، چهارده، چهل، چهل و پنج، چهل و چهار، چهل و دو، چهل و سه، چهل و شش، چهل و نه، چهل و هشت، چهل و هفت، چهل و یک، ده، دوازده، سی، سی و پنج، سی و چهار، سی و دو، سی و سه، سی و شش، سی و نه، سی و هشت، سی و هفت، سی و یک، سیزده، شانزده، شصت، شصت و چهار، شصت و دو، شصت و سه، شصت و یک، نه، نوزده، هفده، هیجده، یازده
وقتی شمردنام تموم شد همهی بچههای کلاس به احترام من بلند شدند و تشویقام کردند
** زبان امروز **
شاید شما هم با سایت stumbleupon کار کرده باشید:
البته من در حد دو سه دقیقه تا حالا بیشتر با این سایت کار نکردهام و علاقهی زیادی بهش ندارم.
stumble یعنی لغذیدن و افتادن
upon هم معنی «رو» میده (on, onto)
من هم دفعهی اولی که upon رُ دیدم فکر میکردم تلفظش آپن یا به قول بعضیها آپون باشه. اما وقتی فهمیدم تلفظ درستاش چیه: اپان (EPAAN)
تا جایی که یادمه دیگه هیچوقت پیش نیومد غلطش رُ همهجا تکرار کنم.
stumble upon روی هم یک phrasal verb هست و معنی come accross میده. یعنی «تصادفی و از روی اتفاق به چیزی یا کسی رسیدن».
Researchers have stumbled (on/across/upon) a drug that may help patients with Parkinson's disease.
مطلب ویژه
فالون دافا
«فالون دافا»، به «فالون گونگ» نیز معروف است. روشی معنوی است که بخشی از زندگی میلیونها نفر در سراسر جهان شده است. ریشه در مدرسه بودا دارد. ا...
Google Analytics
ناآرام
آمار
نوشتههای بیشتر دیده شده
-
چند روز پیش یه مستند از بیبیسی دیدم دربارهی آفریقا. یه دختره راه افتاده بود توی مدارس آفریقایی و به سوالات دانشآموزان دربارهی مسیحیت پا...
-
عکسی که میبینید دیروز در سایت ناسا قرار گرفته بود. ابری به درازای ده سال نوری! اگر میخواهید در زمان سفر کنید، کافیه به این عکس نگاه کنید ...
-
انگار به تمام خواهران بدحجاب شهر من تذکر داده باشم انگار تمام توپهای شهر را من شوتیده باشم انگار تمام عزیزان شهر را من از دست داده باشم ...
-
- اصلِ حالات چهطوره؟ - اصلِ حالام خوب نیست - چرا؟! - چون پول ندارم یه خونه توی فرمانیه بخرم - خب خونه توی فرمانیه میخوای چیکار؟ - ...
-
- باید برم کچل کنم - چرا؟ - چون میخوام برم یه آموزشگاهی درس بدم، وسطش هم ممکنه برم سربازی. اگر یه روز برم سرِ کلاس شاگردها ببینند کچل کرد...
-
وااااای دیگه دارم دیوونه میشم از اینکه نمیفهمم چرا همهی [ چیزهای تازه ] دوبار پشت سر هم برام اتفاق میافتن! خدایا چرا نمیفهمم دلیلاش چ...
-
ما توی فامیلمون یه زهرا خانم داشتیم. اما من نه میدونستم کیه، نه تا حالا دیده بودماش. فقط اسماش رُ شنیده بودم. یه شب که توی خونه تنها بود...
-
خیلی وقت بود زبان امروز ننوشته بودم، راستیاتش خیلی دل و دماغ این کار رو ندارم. زبان انگلیسی از دایرهی علایقم خارج شده. اما چیز جدیدی یاد گ...
-
یه جا نوشته بود بر اساس تحقیقاتی که انجام شده افرادی که مادرزاد نابینا هستند توی خواب هیچ تصویری نمیبینند (اما بو و مزه و صدا رُ درک میکنن...
-
امروز دلار بهصورت رسمی خرید و فروش نمیشه و اگر پیدا بشه دستکم ۷۰۰۰ تومن قیمت داره. سکه حدود ۲ میلیون تومن داد و ستد میشه. امکان حوالهی ...
گذشتگان
-
◄
2023
(4)
- ◄ اکتبر 2023 (1)
- ◄ ژوئیه 2023 (1)
- ◄ آوریل 2023 (1)
-
◄
2022
(5)
- ◄ دسامبر 2022 (1)
- ◄ ژانویه 2022 (2)
-
◄
2021
(7)
- ◄ نوامبر 2021 (2)
- ◄ ژوئیه 2021 (2)
-
◄
2020
(21)
- ◄ دسامبر 2020 (4)
- ◄ نوامبر 2020 (3)
- ◄ اکتبر 2020 (1)
- ◄ سپتامبر 2020 (2)
- ◄ ژوئیه 2020 (2)
- ◄ آوریل 2020 (1)
-
◄
2019
(18)
- ◄ دسامبر 2019 (3)
- ◄ اکتبر 2019 (1)
- ◄ ژوئیه 2019 (2)
- ◄ آوریل 2019 (1)
- ◄ فوریه 2019 (4)
-
◄
2018
(29)
- ◄ دسامبر 2018 (1)
- ◄ نوامبر 2018 (4)
- ◄ اکتبر 2018 (1)
- ◄ سپتامبر 2018 (2)
- ◄ ژوئیه 2018 (2)
- ◄ فوریه 2018 (2)
- ◄ ژانویه 2018 (5)
-
◄
2017
(38)
- ◄ دسامبر 2017 (3)
- ◄ نوامبر 2017 (3)
- ◄ اکتبر 2017 (5)
- ◄ ژوئیه 2017 (3)
- ◄ آوریل 2017 (2)
- ◄ فوریه 2017 (2)
- ◄ ژانویه 2017 (7)
-
◄
2016
(32)
- ◄ دسامبر 2016 (4)
- ◄ اکتبر 2016 (4)
- ◄ سپتامبر 2016 (1)
- ◄ ژوئیه 2016 (2)
- ◄ آوریل 2016 (3)
- ◄ فوریه 2016 (2)
- ◄ ژانویه 2016 (3)
-
◄
2015
(45)
- ◄ دسامبر 2015 (2)
- ◄ نوامبر 2015 (5)
- ◄ اکتبر 2015 (4)
- ◄ سپتامبر 2015 (2)
- ◄ ژوئیه 2015 (6)
- ◄ آوریل 2015 (5)
- ◄ فوریه 2015 (3)
- ◄ ژانویه 2015 (4)
-
◄
2014
(47)
- ◄ دسامبر 2014 (9)
- ◄ نوامبر 2014 (10)
- ◄ اکتبر 2014 (1)
- ◄ سپتامبر 2014 (5)
- ◄ ژوئیه 2014 (4)
- ◄ آوریل 2014 (1)
- ◄ فوریه 2014 (1)
- ◄ ژانویه 2014 (6)
-
◄
2013
(22)
- ◄ دسامبر 2013 (3)
- ◄ نوامبر 2013 (2)
- ◄ ژوئیه 2013 (2)
- ◄ آوریل 2013 (2)
- ◄ فوریه 2013 (1)
- ◄ ژانویه 2013 (3)
-
◄
2012
(99)
- ◄ دسامبر 2012 (8)
- ◄ نوامبر 2012 (10)
- ◄ اکتبر 2012 (6)
- ◄ سپتامبر 2012 (9)
- ◄ ژوئیه 2012 (10)
- ◄ آوریل 2012 (9)
- ◄ فوریه 2012 (6)
- ◄ ژانویه 2012 (12)
-
◄
2011
(101)
- ◄ دسامبر 2011 (8)
- ◄ نوامبر 2011 (8)
- ◄ اکتبر 2011 (9)
- ◄ سپتامبر 2011 (9)
- ◄ ژوئیه 2011 (10)
- ◄ آوریل 2011 (5)
- ◄ فوریه 2011 (7)
- ◄ ژانویه 2011 (13)
-
◄
2010
(155)
- ◄ نوامبر 2010 (11)
- ◄ اکتبر 2010 (10)
- ◄ سپتامبر 2010 (14)
- ◄ ژوئیه 2010 (13)
- ◄ آوریل 2010 (14)
- ◄ فوریه 2010 (13)
- ◄ ژانویه 2010 (10)
-
▼
2009
(154)
- ◄ دسامبر 2009 (6)
- ◄ نوامبر 2009 (15)
- ◄ اکتبر 2009 (6)
- ◄ سپتامبر 2009 (14)
- ▼ ژوئیه 2009 (13)
- ◄ آوریل 2009 (13)
- ◄ فوریه 2009 (14)
- ◄ ژانویه 2009 (14)
-
◄
2008
(150)
- ◄ دسامبر 2008 (9)
- ◄ نوامبر 2008 (8)
- ◄ اکتبر 2008 (8)
- ◄ سپتامبر 2008 (8)
- ◄ ژوئیه 2008 (10)
- ◄ آوریل 2008 (10)
- ◄ فوریه 2008 (17)
- ◄ ژانویه 2008 (18)
-
◄
2007
(194)
- ◄ دسامبر 2007 (17)
- ◄ نوامبر 2007 (18)
- ◄ اکتبر 2007 (28)
- ◄ سپتامبر 2007 (14)
- ◄ ژوئیه 2007 (22)
- ◄ آوریل 2007 (8)
- ◄ فوریه 2007 (15)
- ◄ ژانویه 2007 (22)
-
◄
2006
(203)
- ◄ دسامبر 2006 (26)
- ◄ نوامبر 2006 (30)
- ◄ اکتبر 2006 (19)
- ◄ سپتامبر 2006 (24)
- ◄ ژوئیه 2006 (17)
- ◄ آوریل 2006 (4)
- ◄ فوریه 2006 (17)
- ◄ ژانویه 2006 (11)