پایان زندگی
تو میدونی آخرش چی میشه؟
مهمه؟
مهمه
رفتن رسیدن است، ساحل بهانهایست
بزن به آب، به ساحل چیکار داری؟
نمیبینی؟ خیلی وقته تو آبام
پس شنا کن... چرا همهش وسوسهی غرق شدن داری؟
تماشا کن، آخرش بالاخره میرسه
شنا کردن کافیه؟ جهتاش مهم نیست؟
تو خوب تماشا کن
روی کره که بچرخی، در هر امتدادی که باشی
باز برمیگردی سر جات، سر جای اولات
پس بهتره سر جامون بمونیم و خودمون رُ خسته نکنیم
برمیگردی سر جات، اما دیگه اون قبلی نیستی، جات هماون جاست اما خودت دیگه اون نیستی
هنوز وقت باقیست، تا چشمهات میبینه تماشا کن
و زیاد هم دست و پا نزن، چون ممکنه مثل خیلیهای دیگه غرق بشی
مگه همه الان دارن تماشا میکنن؟
نه، بعضیها پلکهاشون خیلی وقته خستهاست
افتاده روی هم
یک دزد هم تماشا میکنه؟
یه دزد نمیتونه از دست پلیس فرار نکردن رُ تماشا کنه
تا پلیس از راه میرسه باید فرار کنه، نمیتونه وایسته و پلیس رُ تماشا کنه
اما تا دلات بخواد خونهی مردم رُ از بالای دیوار تماشا کرده
مگه نمیشه به تماشای پلیس نشست؟
میشه اما دیگه دزد نیستی
یا باید فرار کرد، یا باید ایستاد
اگر میخوای بایستی دیگه دزد نیستی
چه اشکالی داره، اول به تماشای پلیس نشستن و بعد هم، به تماشای زندان...
اشکالی نداره اما...
یه دزد پشت میله، محبوس حبس زندان، دیگه یه دزد نیست، زندانیه...
...
اسممون زود عوض میشه
و عوض شدن اسم، فرصت تماشا رُ ازمون میگیره
سعی کن اسم نداشته باشی
زندانی نمیتونه آزادی رُ تماشا کنه...
من هیچ چیزی ندارم
برای از دست دادن
یه جا در یک لحظه، یکی یه چیزی میچسبونه بهت
یه چیزی که یه عمر میگی من حالا یه چیز مهم دارم برای از دست دادن
چیزی برای از دست دادن نداشتن، خودش یه چیزیه، که ممکنه یه روز از دستاش بدی. ممکنه برسه روزی که چیزی داشته باشی و اونوقت، چیزی نداشتن رُ از دست میدی
یه روزی یه اعتقاد معتقدت میکنه و میشینه به مخات
یه جا، مِهر یکی میشینه به دلات و کلک چیزی نداشتن رُ میکنه
من میخوام چیزهایی که ندارم رُ بهدست بیارم، این چیزها خیلی بیشتر از هیچ چیز نداشتن برای من هستند
هیچ چیزی بیشتر از هیچچیز نداشتن نیست
وقتی عدد نیستی، هیچکی نمیتونه بشمردت
اما تا عدد بشی همه میشمرنات
هرچهقدر هم داشته باشی شمردنی میشه
عدد شدن از صفر خلاصات میکنه
اما کابوس شمارا بودن میآد سراغات
همون اسمه که میآد روت
فرصت تماشا رُ ازت میگیره
بهنظر میآد فرصت زیادی برای تماشا دارم
فقط به نظر میآد
تا وقتی که بگن: «وقت تمومه»
بعضی وقتها قبل از اینکه پلکها کاملن باز بشن، همه چیز تموم میشه
اما یه فرضی هم هست
چی؟
که یه جای دیگه یه فیلم برات بگذارن، بگن تماشا نکردی، حالا تماشا کن
یا اینکه اونقدر اون لحظهی آخر رُ طولاش بدن، که تماشاییها رُ ببینی
اینها همهش یه فرضه، شاید هم تماشا میکنیم که وقت بگذره
بعد از اینکه همه چیز رُ دیدی چی میشه؟
تقلای بیپایانات تموم میشه
یه لیوان آب خنک میآرن و میگن: «پاشو، همهاش یه کابوس بود»
بیپایان که تموم نمیشه
این تنها بیپایانیه که تموم میشه
تو هم آروم میگی: «من خوابام میآد... این تنها خوابی بود که دیدناش خستهترم کرد...»
میخوابی
اونقدر میخوابی که فراموش کنی کابوس زندگی نکردنات رُ
انقدر خسته هستیم که باز به خواب میریم؟!
اونقدر خسته که به خواب میریم...
به خوابی که آدم رُ هربار خستهتر میکنه؟
اون که خواب نبود، یه کابوس بود
چه تضمینی وجود داره برای دوباره خوابیدن و کابوس ندیدن؟
هیچ تضمینی
اما یه چیزی هست، اگر فقط یک بار پاشی و بدونی که کابوس بوده
به هر واقعیتی شک میکنی
دیگه کابوس اثرش رُ از دست میده
و حیف که ما یادمون رفته آیا پیش از این هم از کابوسی بیدار شدهایم یا نه
اگر یادمون میاومد، شاید دیگه انقدر کابوس نبود
...
کابوس هم یهجا اثر خودش رُ از دست میده
تا کی باید بیدار شد و باز به خواب رفت؟
تا جایی که باور کنیم کابوس رُ
تا جایی که دیگه لازم نباشه چیزی ببینیم
هر بار که از خواب بیدار میشیم باور میکنیم که همهاش یه کابوس بوده، برای همینه که باز به خودمون جرات میدیم بهخواب بریم، از خستگیی زیاد
...
تو هم نمیدونی آخرش چی میشه، برای همینه که وقتی دیگه جوابی برای سوآلهای من نداری خودت رُ به خواب میزنی
...
من هم خوابام گرفته...
بخواب و فراموش نکن که نباید فریب کابوس رُ بخوری
جرات خوابیدن ندارم
جرات خسته موندن رُ چی؟
شاید اگر یه مدت نخوابیم، اتفاق تازهای بیافته، اتفاقی که هربار با خوابیدن، فرصت تجربهاش رُ از دست میدیم
وقتی همه خوابند، باید زندگی رُ بدزدیم
من اگر هر شب میخوابام، واسهی این نیست که نمیتونم پلکهام رُ باز نگه دارم، انگیزیهی دزدیدناش رُ ندارم
اما یه شب که همه خوابند، میدزدماش
دزدیدن زندگی چه ارزشی داره؟
این رُ باور کن، میتونی باور کنی؟ اصلن باور کردنی هست؟!
چی؟
تا ندزدماش نمیدونم. اما تا وقتی ندزدماش، اونقدر ارزش داره که گاهی با خودم میگم، حتمن یه شب نمیخوابم، حتمن یه شب [میدزدماش]، میدزدماش!
هیچ چیز به اندازهی پایان زندگی باور کردنی نیست
و هیچ چیز هم سختتر از باور پایاناش
سختیاش مهم نیست، اما ندزدیدناش هم کم سخت نیست
هیچ چیز به اندازهی پایان زندگی نمیتونه پایان زندگی رُ باورپذیر کنه
تا ندزدماش نمیتونم پایاناش رُ باور کنم
من میدزدماش به قیمت اینکه از دست تمام پلیسها تا ابد فرار کنم
...
...
«دنیا خوابی است که اگر آن را باور کنی پشیمان میشوی»
حضرت علی(ع)/غررالحکم/۱۳۸۴
این برزین مهر خیلی شبیه خودته
پاسخحذفگاهی فکر می کنم برزین مهر همون ناآرامه...
این پست معرکه بود.
پاسخحذفاینو خیلی دوست داشتم،سعی کن اسم نداشته باشی ...برای فرصت تماشا و همه و همه جمله هاش :)