عادت به شرایط
یکی از تواناییهای انسان فراموشی و عادت کردن به شرایط پیرامون است. مثلن فرض کنید کسی که محل کارش در پر رفتوآمدترین منطقهی شهر باشد. ممکن است این شلوغی و سروصدا اولاش آزاردهنده باشد اما کمکم فراموش میشود و آزاردهندگی آن با آرامشی نسبی جایگزین میگردد. یا فرض کنید کسی که برای تعطیلات نوروز بهمدت یک هفته به شمال کشور میرود. وقتی به تهران بازمیگردد تازه میفهمد که در چهشهر پر دود و دمی دارد زندگی میکند اما باز عادت میکند و به فراموشی میسپارد.
گاهی هم این عادت داشتن به شرایط خیلی هم بد نیست. مثلن یک خانوادهی پنج نفره را در نظر بگیرید که همگی در خانهای با یک اتاق زندگی میکنند. همه چیز در یک اتاق قرار دارد. تلویزیون در یک گوشه از اتاق است. یکی از بچهها برای کنکور درس میخواند. دو بچهی دیگر هم هنوز کوچک هستند و پر سر و صدا. یکی از بچهها که شب درس میخواند باید چراغ اتاق را روشن بگذارد و بقیه هم باید در کنار هم و زیر نور همین چراغ روشن بهخواب بروند. همهی اینها ممکن است برای شما کمی ناشدنی و عذابآور بهنظر برسد اما کسانی که از کودکی به زندگی در این شرایط خو گرفته باشند برایشان خیالی نیست. شاید خیلی بیشتر از کسانی که اندازهی خانهشان ده برابر است هم از زندگیشان لذت میبرند چون خو دارند، عادت کردهاند. اما کافیاست همین خانواده به خانهای برود که یک اتاق بیشتر دارد. بعد همه با خودشان میگویند در چه شرایط سختی زندگی میکردند و خودشان خبر نداشتند.
یکی از چیزهایی که شاید خوب باشد سفر است. کسی که دنیایاش در یک روستا شکل گرفته است با سفر بهشهر ذهناش باز میشود. کسی که از شهری کوچک به شهری بزرگتر میرود هم. کسی که از ایران میرود هم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
خیلی ممنون که میخوای یه چیزی بگی، حتا اگر میخوای فحش هم بدی خیلی ممنون