پپسی
نمیدونم چرا بعضیها فکر میکنند اگر وقتی در یخچال باز میشه توش پر از قوطیهای سبز و قرمز پپسی باشه و هیچ چیز دیگهای هم جز اینها توی یخچال نباشه اتفاق خیلی خفنی افتاده. واقعن نمیدونم چرا بعضیها همچین فکری میکنند.
the sad story of finding my lost curiosities over the years
امروز یک نگاهی به دیکشنری لانگمن انداختم ببینم لینوکس چهجوری تلفظ میشه. به نظر میرسه که «لایناکس» تلفظ میشه! از این بهبعد هر کس به لایناکس گفت لینوکس مسخرهاش کنید. حتا اگر اهل مسخره کردن دیگران نیستید هم مسخرهاش کنید، چون داره واقعن غلط حرف میزنه!
پ.ن. آقای [عزیز] لطف کردهاند و در مورد تلفظ درست این کلمه تذکر دادهاند:
«درسته. Linux در کتاب لغت لاینکس تلفظ می شه ولی در جوامع تکنیکال غرب اصلا مصطلح نیست و همه همون لنکس تلفظ می کنن و اگه لاینکس بگی شاید یکمی عجیب و غریب نگاهت کنن. شاید به دلیل راحتی باشد»
پس دیگه اگر کسی به لایناکس گفت لنکس مسخرهاش نکنید. چون همونطور که میبینید حتا در جوامع تکنیکال غرب هم به لایناکس میگن لنکس. ولی اگر لینوکس گفتند هنوز میتونید مسخره کنید چون درستاش «لنکس» است.
امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدم شعر زیر همهاش توی کلهام زمزمه میشد (با صدای اصفهانی!)
دست از طلب ندارم... تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان... یا جان ز تن برآید
تا حالا نشده بود با یک شعر از خواب بیدار بشم. خیلی خوب بود. میگن هر وقت یک نفر با یکی از شعرهای حافظ و تازه اون هم با صدای اصفهانی از خواب بیدار بشه براش خوب میآد. حتمن برای من هم خوبه. حتمی. دعا کنید
خب من الان یکی دو ماهه دارم میرم کلاس آیلتس با دوستم. کلاسمون مختلط نیست برای همین زیاد حال نمیده. اگر پسرها هم سر کلاس باشند آدم انرژی بیشتری برای صحبت کردن داره. ولی اینجوری به درد نمیخوره. استادمون خوبه. میشه گفت اینکارهس. نکته پکته خوب میگه. استرسها رُ هم خوب رعایت میکنه. راضیام ازش (!) یه نفر تو کلاسمون هست که میخواد هرجوری شده از ایران بره. میگه اگر نمرهی لازم رُ هم نیاره از یه راه دیگه میره. من فکر میکنم از راه دریا بره. نمیدونم چهجوری، شاید با قایق. یه سر طناب رُ میبندن به ته قایق و سر دیگهش رُ هم به این یارو. بعد یه لوله هم میگذارند توی دهناش که تا اونور میرسه نمیره. یعنی همینجوری که این قایق به سرعت از ایران دور میشه و از تنگهی هرمز هم رد میشه و از کنار چند تا ناو آمریکایی هم رد میشه و به دریای عمان میرسه یک لوله هم که از آب زده بیرون بهسرعت پست سر قایق حرکت میکنه. تست آیلتس بیشتر از اینکه به زبان ربط داشته باشه به هوش ربط داره و توانایی بهکارگیری همزمان نیمکرهی راست و چپ کله. چون هنگامی که لیسنینگ میکنیم، هم چشممون باید کار کنه، هم دستمون، هم گوشمون. میبینید که هیچ ربطی به زبان نداره. برای همین استادمون میگه باید تمرین کنید چپ و راست کلهتون رُ همزمان بتونید استفاده کنید. یه راهاش اینه که به برنامهی رادیو گوش بدهید و همزمان یادداشت هم بردارید. یک راه دیگه اینه که فیلم انگلیسی ببینیم و همزمان هم به صحبتها گوش کنیم هم زیرنویس بخونیم. یه راه دیگه هم اینه که درام (جاز) یاد بگیریم. چون هنگام درام زدن باید همزمان از دست و پامون برای نواختن استفاده کنیم.
یکی از تواناییهای انسان فراموشی و عادت کردن به شرایط پیرامون است. مثلن فرض کنید کسی که محل کارش در پر رفتوآمدترین منطقهی شهر باشد. ممکن است این شلوغی و سروصدا اولاش آزاردهنده باشد اما کمکم فراموش میشود و آزاردهندگی آن با آرامشی نسبی جایگزین میگردد. یا فرض کنید کسی که برای تعطیلات نوروز بهمدت یک هفته به شمال کشور میرود. وقتی به تهران بازمیگردد تازه میفهمد که در چهشهر پر دود و دمی دارد زندگی میکند اما باز عادت میکند و به فراموشی میسپارد.
گاهی هم این عادت داشتن به شرایط خیلی هم بد نیست. مثلن یک خانوادهی پنج نفره را در نظر بگیرید که همگی در خانهای با یک اتاق زندگی میکنند. همه چیز در یک اتاق قرار دارد. تلویزیون در یک گوشه از اتاق است. یکی از بچهها برای کنکور درس میخواند. دو بچهی دیگر هم هنوز کوچک هستند و پر سر و صدا. یکی از بچهها که شب درس میخواند باید چراغ اتاق را روشن بگذارد و بقیه هم باید در کنار هم و زیر نور همین چراغ روشن بهخواب بروند. همهی اینها ممکن است برای شما کمی ناشدنی و عذابآور بهنظر برسد اما کسانی که از کودکی به زندگی در این شرایط خو گرفته باشند برایشان خیالی نیست. شاید خیلی بیشتر از کسانی که اندازهی خانهشان ده برابر است هم از زندگیشان لذت میبرند چون خو دارند، عادت کردهاند. اما کافیاست همین خانواده به خانهای برود که یک اتاق بیشتر دارد. بعد همه با خودشان میگویند در چه شرایط سختی زندگی میکردند و خودشان خبر نداشتند.
یکی از چیزهایی که شاید خوب باشد سفر است. کسی که دنیایاش در یک روستا شکل گرفته است با سفر بهشهر ذهناش باز میشود. کسی که از شهری کوچک به شهری بزرگتر میرود هم. کسی که از ایران میرود هم.
فکر میکنید تلاش انسانها چهقدر در تعیین مسیر آیندهی اونها در زندگی نقش داره؟ پاسخ این سوال بهطور کامل در ذهن من وجود داره، اما مطمئن نیستم بتونم چیزی که توی ذهنام هست رُ راحت بیرون بریزم. تلاش میکنم با کمی پراکندهگویی منظورم رُ بیان کنم.
خب، شما فکر میکنید که یک نفر بهنام «بیل گیتس» چهقدر تلاش کرد تا به یک بیل گیتس تبدیل بشه؟ اگر فقط تلاش برای بیل گیتس شدن کافیه، پس چرا بیشتر از یک بیل گیتس در این دنیا وجود نداره؟
بچهای که در سیستان و بلوچستان و از یک پدر و مادر قاچاقچی بهدنیا میآد با بچهای که در شمال شهر تهران و از پدر و مادری که هر دو استاد دانشگاه هستند بهدنیا میآد فرق میکنه. بچهی اول و دوم اگر روزی تصمیم بگیرند که تمام تلاش خودشون رُ بهکار بگیرند تا به هدفی ارزشمند در زندگی برسند، هدفی که وقتی در آینده سرشون رُ برمیگردونن و بهگذشتهشون نگاه میکنند، باعث افتخار و سربلندی اونها باشه، ممکنه انقدر از هم دور بشن که دیگه هیچوقت بهاین فکر نکنند که شاید چیز دیگهای هم در این زندگی ارزش داشته باشه.
تلاش انسانها هیچوقت تعیین کنندهی مسیر آیندهی زندگی اونها نیست. این تلاش فقط میتونه سرعت حرکت در این مسیر رُ تندتر و گاهی هم، کندتر کنه.
شاید اشکال ما آدمها این باشه که فکر میکنیم قراره انقدر بریم تا به یک جایی برسیم. در صورتی که اگر درست بریم، در هر نقطه از این مسیر به چیزهای تازهای میتونیم برسیم که خیلی مهمتر از اون هدف خیالیایه که فقط در ذهنمون وجود داره و هیچوقت هم نمیشه بهش رسید.
همیشه لازم نیست که با تمام سرعت حرکت کنیم. گاهی پیش میآد که وقتی فکر میکنیم داریم با آخرین سرعت ممکن حرکت میکنیم، اگر دست از دست و پا زدن و تقلای بیهودهمون برداریم، میدونید چی میشه؟ هیچی، میبینیم با اینکه دیگه دست و پا نمیزنیم باز هم داریم به حرکت خودمون ادامه میدیم. خندهمون میگیره :) میفهمیم که از اولاش هم شاید زیاد لازم نبوده که خیلی دست و پا بزنیم. شاید هم نیاز بوده ولی حالا که میدونیم دیگه لازم نیست. بعدش فکرمون آزاد میشه. با خودمون فکر میکنیم حالا که اگر دست و پا نزنیم باز هم همه چیز جریان داره -حالا که باد ما را به هر سو بخواهد خواهد برد- حالا باید چیکار کنیم. حالا میتونیم کمی با آرامش بیشتری به دور و برمون نگاه کنیم. میتونیم اگر از کنار کسی رد شدیم و دیدیم داره غرق میشه دستاش رُ بگیریم و بهاش بگیم پاشو وایستا جانم! این آب که عمقی نداره! تا کی میخوای از ترس غرق شدن فرصت تماشا رُ از دست بدی؟!
امروز یک کلمهی تازه یاد گرفتم که آن را با شما هم در میان میگذارم شاید خوشتان بیاید.
veer یعنی تغییر مسیر دادن.
شاید بد نباشد با نام دو بیماری و چگونگی تلفظ آنها آشنا شویم.
آسم -> asthma -> تلفظ: ازما (راهنمایی: ازما، از شما، از ایشان)
دیابت -> diabetes -> دایه بیتیز (DAIEBITIZ)
یکی از ویژگیهای پسندیدهی طلبههای جوان یا فرقی ندارد پیر آن است که هرگاه به من میرسند سلام میکنند که این پیشدستی کردن در سلام دادنشان همیشه مرا شرمنده کرده است. نمیدانم چرا اینگونه است. شاید یک دلیلاش این باشد که از وقتی فهمیدهاند ناآرام در میان مردم است به همه سلام میکنند.
چند ماه پیش سریالی از سیما پخش میشد بهنام «ترش و شیرین». در یکی از بخشهای این سریال، حال حمید لولایی بد شده بود و رضا عطاران میخواست به او تنفس مصنوعی بدهد. هنگامی که عطاران داشت تنفس مصنوعی میداد لولایی به او گفت «این کار را نکن چندشام میشود». عطاران هم در پاسخ گفت «برو بابا این چیزها هشتاد (شاید هم صد و پنجاه) سال است که در دنیا حل شده است». بیشتر وقتها با دیدن چیزهایی که هنوز برایمان حل نشده باقی ماندهاند و تا هزار سال دیگر هم حل نشده باقی خواهند ماند یاد این دیالوگ میافتم.
این روزها که در حال سپری کردن دههی فرخندهی فجر هستیم فیلمهای قدیمی زیادی پخش میشوند که من هم بهدلیل بیکار بودن مینشینم و همهی آنها را تماشا میکنم. دیالوگی که «مجید مجیدی» در فیلم «بایکوت» بهکارگردانی «محسن مخملباف» بهزبان آورد برایام جالب بود (این جملهها رُ هنگامی که دستگیر شده بود به ساواکیها میگفت که بگه مثلن من زیاد تو خط مبارزه و اینجور چیزها نیستم)
اولاش فکر میکردم من مبارزه میکنم، پس هستم
بعد با خودم گفتم من که معلوم نیست هستم یا نیستم، برای چی مبارزه میکنم؟
آدم برای مبارزه نیاز به فلسفه داره
yet یعنی هنوز. «هنوز» در فارسی و انگلیسی برعکس بهکار میرود.«هنوز» در فارسی و انگلیسی در حالت پرسشی برعکس بهکار میرود.
در فارسی میگوییم: «پدرت هنوز نیامده است؟»
اما در انگلیسی باید گفت: «پدرت هنوز آمده است؟»
پس جملهی زیر غلط است:
تو میدونی آخرش چی میشه؟
مهمه؟
مهمه
رفتن رسیدن است، ساحل بهانهایست
بزن به آب، به ساحل چیکار داری؟
نمیبینی؟ خیلی وقته تو آبام
پس شنا کن... چرا همهش وسوسهی غرق شدن داری؟
تماشا کن، آخرش بالاخره میرسه
شنا کردن کافیه؟ جهتاش مهم نیست؟
تو خوب تماشا کن
روی کره که بچرخی، در هر امتدادی که باشی
باز برمیگردی سر جات، سر جای اولات
پس بهتره سر جامون بمونیم و خودمون رُ خسته نکنیم
برمیگردی سر جات، اما دیگه اون قبلی نیستی، جات هماون جاست اما خودت دیگه اون نیستی
هنوز وقت باقیست، تا چشمهات میبینه تماشا کن
و زیاد هم دست و پا نزن، چون ممکنه مثل خیلیهای دیگه غرق بشی
مگه همه الان دارن تماشا میکنن؟
نه، بعضیها پلکهاشون خیلی وقته خستهاست
افتاده روی هم
یک دزد هم تماشا میکنه؟
یه دزد نمیتونه از دست پلیس فرار نکردن رُ تماشا کنه
تا پلیس از راه میرسه باید فرار کنه، نمیتونه وایسته و پلیس رُ تماشا کنه
اما تا دلات بخواد خونهی مردم رُ از بالای دیوار تماشا کرده
مگه نمیشه به تماشای پلیس نشست؟
میشه اما دیگه دزد نیستی
یا باید فرار کرد، یا باید ایستاد
اگر میخوای بایستی دیگه دزد نیستی
چه اشکالی داره، اول به تماشای پلیس نشستن و بعد هم، به تماشای زندان...
اشکالی نداره اما...
یه دزد پشت میله، محبوس حبس زندان، دیگه یه دزد نیست، زندانیه...
...
اسممون زود عوض میشه
و عوض شدن اسم، فرصت تماشا رُ ازمون میگیره
سعی کن اسم نداشته باشی
زندانی نمیتونه آزادی رُ تماشا کنه...
من هیچ چیزی ندارم
برای از دست دادن
یه جا در یک لحظه، یکی یه چیزی میچسبونه بهت
یه چیزی که یه عمر میگی من حالا یه چیز مهم دارم برای از دست دادن
چیزی برای از دست دادن نداشتن، خودش یه چیزیه، که ممکنه یه روز از دستاش بدی. ممکنه برسه روزی که چیزی داشته باشی و اونوقت، چیزی نداشتن رُ از دست میدی
یه روزی یه اعتقاد معتقدت میکنه و میشینه به مخات
یه جا، مِهر یکی میشینه به دلات و کلک چیزی نداشتن رُ میکنه
من میخوام چیزهایی که ندارم رُ بهدست بیارم، این چیزها خیلی بیشتر از هیچ چیز نداشتن برای من هستند
هیچ چیزی بیشتر از هیچچیز نداشتن نیست
وقتی عدد نیستی، هیچکی نمیتونه بشمردت
اما تا عدد بشی همه میشمرنات
هرچهقدر هم داشته باشی شمردنی میشه
عدد شدن از صفر خلاصات میکنه
اما کابوس شمارا بودن میآد سراغات
همون اسمه که میآد روت
فرصت تماشا رُ ازت میگیره
بهنظر میآد فرصت زیادی برای تماشا دارم
فقط به نظر میآد
تا وقتی که بگن: «وقت تمومه»
بعضی وقتها قبل از اینکه پلکها کاملن باز بشن، همه چیز تموم میشه
اما یه فرضی هم هست
چی؟
که یه جای دیگه یه فیلم برات بگذارن، بگن تماشا نکردی، حالا تماشا کن
یا اینکه اونقدر اون لحظهی آخر رُ طولاش بدن، که تماشاییها رُ ببینی
اینها همهش یه فرضه، شاید هم تماشا میکنیم که وقت بگذره
بعد از اینکه همه چیز رُ دیدی چی میشه؟
تقلای بیپایانات تموم میشه
یه لیوان آب خنک میآرن و میگن: «پاشو، همهاش یه کابوس بود»
بیپایان که تموم نمیشه
این تنها بیپایانیه که تموم میشه
تو هم آروم میگی: «من خوابام میآد... این تنها خوابی بود که دیدناش خستهترم کرد...»
میخوابی
اونقدر میخوابی که فراموش کنی کابوس زندگی نکردنات رُ
انقدر خسته هستیم که باز به خواب میریم؟!
اونقدر خسته که به خواب میریم...
به خوابی که آدم رُ هربار خستهتر میکنه؟
اون که خواب نبود، یه کابوس بود
چه تضمینی وجود داره برای دوباره خوابیدن و کابوس ندیدن؟
هیچ تضمینی
اما یه چیزی هست، اگر فقط یک بار پاشی و بدونی که کابوس بوده
به هر واقعیتی شک میکنی
دیگه کابوس اثرش رُ از دست میده
و حیف که ما یادمون رفته آیا پیش از این هم از کابوسی بیدار شدهایم یا نه
اگر یادمون میاومد، شاید دیگه انقدر کابوس نبود
...
کابوس هم یهجا اثر خودش رُ از دست میده
تا کی باید بیدار شد و باز به خواب رفت؟
تا جایی که باور کنیم کابوس رُ
تا جایی که دیگه لازم نباشه چیزی ببینیم
هر بار که از خواب بیدار میشیم باور میکنیم که همهاش یه کابوس بوده، برای همینه که باز به خودمون جرات میدیم بهخواب بریم، از خستگیی زیاد
...
تو هم نمیدونی آخرش چی میشه، برای همینه که وقتی دیگه جوابی برای سوآلهای من نداری خودت رُ به خواب میزنی
...
من هم خوابام گرفته...
بخواب و فراموش نکن که نباید فریب کابوس رُ بخوری
جرات خوابیدن ندارم
جرات خسته موندن رُ چی؟
شاید اگر یه مدت نخوابیم، اتفاق تازهای بیافته، اتفاقی که هربار با خوابیدن، فرصت تجربهاش رُ از دست میدیم
وقتی همه خوابند، باید زندگی رُ بدزدیم
من اگر هر شب میخوابام، واسهی این نیست که نمیتونم پلکهام رُ باز نگه دارم، انگیزیهی دزدیدناش رُ ندارم
اما یه شب که همه خوابند، میدزدماش
دزدیدن زندگی چه ارزشی داره؟
این رُ باور کن، میتونی باور کنی؟ اصلن باور کردنی هست؟!
چی؟
تا ندزدماش نمیدونم. اما تا وقتی ندزدماش، اونقدر ارزش داره که گاهی با خودم میگم، حتمن یه شب نمیخوابم، حتمن یه شب [میدزدماش]، میدزدماش!
هیچ چیز به اندازهی پایان زندگی باور کردنی نیست
و هیچ چیز هم سختتر از باور پایاناش
سختیاش مهم نیست، اما ندزدیدناش هم کم سخت نیست
هیچ چیز به اندازهی پایان زندگی نمیتونه پایان زندگی رُ باورپذیر کنه
تا ندزدماش نمیتونم پایاناش رُ باور کنم
من میدزدماش به قیمت اینکه از دست تمام پلیسها تا ابد فرار کنم
...
...
«دنیا خوابی است که اگر آن را باور کنی پشیمان میشوی»
حضرت علی(ع)/غررالحکم/۱۳۸۴
«فالون دافا»، به «فالون گونگ» نیز معروف است. روشی معنوی است که بخشی از زندگی میلیونها نفر در سراسر جهان شده است. ریشه در مدرسه بودا دارد. ا...