the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۵ آذر ۴, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

جنگ و كودكي (4)

خبرهايي كه از تهران مي‌رسيد زياد جالب نبود. مي‌گفتند حملات هوايي بيشتر شده و هر شب اتفاق مي‌افته. بالاخره شبي كه بايد سوار هواپيما مي‌شديم و برمي‌گشتيم فرا رسيد. نيمه شب بود كه رسيديم تهران. هواپيماهاي عراقي هم با ما رسيده بودند. برق فرودگاه مهرآباد قطع بود و تمام سالن‌ها تاريك. از بيرون فقط صداي تيراندازي به گوش مي‌رسيد و از داخل هم صداي جيغ و داد ضعيفه‌ها. خيلي ترسيده بودم. تنها كاري كه بايد مي‌كرديم اين بود كه دست هم رو محكم بگيريم تا توي تاريكي گم نشيم. نمي‌دونم چه‌قدر توي فرودگاه بوديم، ولي ان‌قدر طولاني بود كه خوابم برد. وقتي بيدار شدم ديدم توي بغل بابام هستم و داريم وارد خونه مي‌شيم. خوشحال بودم كه به خونه برگشتيم.
اواسط زمستون حملات هوايي به قدري زياد شده بود كه مدارس تعطيل شدند. همه از تهران مي‌رفتند. ما هم يك شب هرچي لازم داشتيم جمع كرديم. سر راه دايي رو ديديم، كليد خونه رو به‌ش داديم و راه افتاديم. رفتيم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.