آقاي فرتوت
لحظهي باشكوهي كه همه منتظرش بودند فرا ميرسد. مجري مراسم، نام پيرمرد را صدا ميزند و او را فرا ميخواند. مردي فرتوت و كهنسال با موهاي سفيد و بلند و فر خورده و يك پيشاني فراخ، با لبخندي بر لب و خيلي آرام به سمت جايگاه پيش ميرود. تمام حاضرين بلند شدهاند و تشويق ميكنند. برق كت و شلوار صاف و اتو كشيدهي پيرمرد بيش از همه چيز جلب توجه ميكند. آقاي وزير كمي خودش را جمع و جور ميكند ودرحاليكه سعي ميكند صاف بايستد، كلمات مؤدبانهاي را كه بارها تمرين كرده است دوباره در ذهنش مرور ميكند تا فراموشش نشود. حالا پيرمرد روبرويش ايستاده و به او نگاه ميكند. كلمات مؤدبانه همانگونه كه از قبل تمرين شده بودند از ذهن به دهان و از آنجا هم به فضا ميرسند و بعد هم به گوش و ذهن آقاي فرتوت - الگوي فرهنگي جامعه. لوح يادبود و سكهي طلا را دست به دست ميدهند تا در نهايت تقديم شود، اتفاقا همينطور هم ميشود. تنها يك ثانيه پس از اهداي لوح، آقاي وزير درحاليكه با دو دستش صورت خونين خود را محكم گرفته است بر روي زمين افتاده و به خود ميپيچد. صحنهي آهستهي ضربهي ناگهاني كه پيرمرد با زانوي چپ خود به صورت آقاي وزير وارد كرده است از سه زاويهي مختلف بر روي صفحهي نمايش بزرگي كه در سالن تعبيه شده است پخش ميشود. موهاي سفيد و فرخورده و آويزان پيرمرد در هر سه صحنه، همزمان با بالا آمدن زانوي چپش در هوا به رقص در ميآيند، خوب مشخص است. لحظهي باشكوهي كه همه منتظرش بودند پايان مييابد. آقاي وزير تنها براي اين خم شده بود تا بر دستان پيرمرد بوسهاي بزند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
خیلی ممنون که میخوای یه چیزی بگی، حتا اگر میخوای فحش هم بدی خیلی ممنون