the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۵ تیر ۸, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

آرين

يك كتاب جديد گيرم اومده. نود و دو صفحه بيشتر نيست. صفحه اول كتاب رو كه خوندم فوري بستمش! چون ترسيدم كتاب رو نيم ساعته تموم كنم. خيلي كتاب باحاليه، خـــــــــــيـــــــلي! اصلا يك چيز مي‌گم يك چيز مي‌شنويد! اگر روزي دو سه صفحه ازش بخونم بهتره. اينجوري ديرتر تموم مي‌شه. تازه، وقتي هم تموم شه مي‌تونم ده بار يا بيست بار ديگه هم بخونمش! خوبيه كتاب همينه. حالا براي اينكه زياد تو خماري نمونيد هر چند وقت يك بار يك تيكه از متن كتاب رو براتون اين‌جا مي‌نويسم تا شما هم لذت ببريد:

(1) "آرين وقتي خواب نيست، دوست دارد با يك ليوان شربت نعناع، لب پنجره‌اي بنشيند. كوه را در دوردست تماشا كند. يا توي حياط روي يك صندلي راحتي كنار گوجه‌فرنگي‌هاي كوتوله بنشيند و مجله‌‌اي درباره‌ي زندگي خصوصي مشاهير بخواند. البته مجله‌ها را بيشتر ورق مي‌زند تا بخواند. خيلي از مطالعه خوشش نمي‌آيد. در منزل آقاي لوسين -همان آدم حسود- يك خروار كتاب در آشيانه‌اي خاك مي‌خورد. بايد روزي تك‌تك آن‌ها را تميز كند. او به آقاي لوسين گفته است: "آقاي لوسين، من با يك دستمال مخصوص كتاب‌هاي شما رو صفحه به صفحه مي‌شورم. كتاب‌هاتون رو از شر كلمه‌هايي كه اون‌ها رو پر كرده، خلاص مي‌كنم." اين بار آقاي لوسين نخنديد. آقاي لوسين مرد احمقي نيست. او خوب مي‌داند كه چنين دستمالي وجود ندارد. براي پاك كردن كتاب‌ها كافيست آن‌ها را باز نكنيم. آدم‌ها هم همين‌طور: براي محو كردن‌شان كافي است هرگز با آن‌ها صحبت نكنيم. گيوم وجود خواهد داشت، شكي نيست: چرا كه آرين بي‌وقفه با او حرف مي‌زند. وقتي راه مي‌رود، وقتي غذا مي‌خورد، وقتي شورت‌هاي آقاي گومز را اتو مي‌كند و سربازان سربي آقاي لوسين را تميز مي‌كند. ارتشي از سربازان امپراتوري در ويترين. يك كلكسيونر و يك حسود فرق زيادي با هم ندارند، هردو در هراس از دست دادن يك قطعه‌اند. آيا گيوم حسود مي‌شود؟ بله، اگر بخواهد بله. گيوم هرطور كه دلش بخواهد مي‌شود. او فعلا در شكم گرم و نرم آرين است، شكمي گاهي سنگين و گاهي سبك مثل هوا. آرين به كوه نگاه مي‌كند. هيچ چيز به اندازه‌ي يك كوه شبيه پدر نيست. وقتي گيوم پنج‌ساله شود، آرين او را به ديدار پدرش خواهد برد، آن جا، آن دورها، اما تا آن موقع وقت زياد است."

» قبول داريد كه فقط همين تيكه از كتاب رو مي‌شه هر روز خوند و لذت برد؟!

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.