the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۵ بهمن ۲۴, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

لذت تنفر از زندگي

از من مي‌پرسن چرا از زندگي متنفر هستي؟ چرا در آرزوي مرگ هستي؟
بايد جوابي مي‌دادم كه ثابت كنه تنفر از زندگي براي من اعتقاده، نه يك شعار!

» بايد هميشه آرزومند مرگ باشيد (بقره 94)

» كساني كه از مرگ هراسان هستند، فسق و فساد مي‌كنند و هرگز آرزومند مرگ نيستند (بقره 95)

» مردي كه در بيرون خانه مظهر اقتدار و صلابت بود در درون خانه چنان نرم و ساده و مهربان رفتار مي‌كرد كه زنانش بر او گستاخ شده بودند، آشكارا با او مشاجره مي‌كردند و بي پروا سخن مي‌گفتند و از آزارش دريغ نمي‌كردند. يك روز كه به سختي از آنان رنجيده بود بر خلاف سنت معمولي كه مردان زنان را از خانه بيرون مي‌راندند خود از خانه بيرون رفت و در انباري كه يك طرفش را غله ريخته بودند اقامت گزيد. اين انبار بر بلندي قرار داشت و پيامبر تنه‌ي درختي را مي‌گذاشت و از آن بالا مي‌رفت و چون به انبار مي‌رسيد آن را بر مي‌داشت تا كسي مزاحمش نشود.
يك ماه با زنانش قهر كرد و چنان رنجيده بود كه حتي به مسجد نيز نمي‌آمد. مردم سخت اندوهگين و پريشان شده بودند. عمر به نمايندگي از آنان به سراغ وي آمد و اجازه خواست تا با وي سخن بگويد؛ او را اجازه نداد و عمر پيغام داد كه اگر گمان مي‌كني كه من مي‌خواهم درباره‌ي دخترم با تو سخن بگويم، من از او بيزارم و اگر اجازه دهي گردنش را مي‌زنم. آن گاه عمر را اجازه ورود داد؛ عمر مي‌گويد: «وقتي وارد شدم ديدم در گوشه‌ي انبار روي حصيري دراز كشيده است و چون برخاست آثار حصير بر پهلويش نمودار بود؛ من سخت به گريه افتادم» محمد كه عمر را غمگين مي‌بيند با او از لذت پارسايي و بيزاري از دنيا سخن مي‌گويد و او را آرام مي‌كند.

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.