خواب
توی یک جلسهی احضار روح بودم. یه خودکار اونجا بود که با ارادهای که دیده نمیشد روی کاغذ مینوشت. پرسیدم اینجا واسطه کیه؟ یه بچهی چند ماهه اونجا بود. گفتند روح از طریق این بچه داره مینویسه. بعد به من گفتند کاغذ رُ بگیر جلوی خودت روح میخواد برات یه چیزی بنویسه. گرفتم جلوی خودم، کاغذ شروع کرد به قهوهای شدن و بعد از چند ثانیه آتش گرفت.
خلاصه اون مراسم تموم شد. بعدش جاهای مختلفی بودم. هر جا که میرفتم اون بچه هم همراهام بود. به صورتاش که نگاه میکردم همه چیز رُ میدیدم. گذشته و حال و آینده برام آشکار میشد. نه شکی وجود داشت، نه ترسی، نه تردیدی...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
خیلی ممنون که میخوای یه چیزی بگی، حتا اگر میخوای فحش هم بدی خیلی ممنون