the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۹۰ مرداد ۲۱, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

بقای آدمی

حسن آقا زنگ‌خورش خیلی زیاد شده اما به هیچ‌کدوم از تلفن‌هاش جواب نمی‌ده. او این روزها به چیزی جز رسیدگی به امور خانواده فکر نمی‌کنه.

امروز در راه یک بچه‌ی سرِ راهی دیدم که به امان خدا رها شده بود. اما من که این روزها بسیار سنگ‌دل شده‌ام بی‌تفاوت از کنارش گذشتم و به راه خودم ادامه دادم تا به یک پارک رسیدم. اون‌جا خانواده‌ای نشسته بود که با دیدنِ من رفت کمی اون‌ورتر نشست. اون خانواده در خود چیزی می‌دید که در من نمی‌دید. به همین دلیل بود که با ظاهر شدنِ و هر لحظه‌ بزرگ‌تر شدنِ تصویرِ قامتِ من بر شبکیه‌ی چشم‌هاشون احساس کردند باید تا جایی که حریمِ امنِ خانواده دوباره براشون معنی پیدا می‌کنه از من فاصله بگیرند. اون‌ها به دلایلی که من موجه نمی‌دونم خودشون رُ برتر از من می‌دونستند. موجه نمی‌دونم چرا که من هم با وزیدنِ بادِ بهار و آغازِ فصلِ جفت‌گیری، توانِ بارور کردنِ هر کسی که اون‌ها دست روش بذارن رُ دارم. اما من بقای آدمی رُ در چیزی که امروز در چشمانِ این دو نفر خوندم نمی‌بینم. بقای آدمی امروز نیاز به تعریفِ دوباره‌ای داره. تعریفی که ظرفیتِ ذاتِ بشر شاید هنوز توانِ شنیدن‌اش رُ نداشته باشه.

ولی من یه روز بالاخره به‌تون می‌گم بقای آدم در چیه! می‌گم به‌تون!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.