the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۹۰ مرداد ۲۸, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

خواب

بعد از ظهر توی حالتِ خواب و بیداری بودم. خواب بودم ولی بیدار هم بودم. خلسه بودم در واقع. صدای یه دختر بچه‌ی هفت هشت ساله رُ شنیدم که می‌گفت کمک‌ام کن. ترسیدم. خواستم چشم‌هام رُ باز کنم اما نتونستم. یه نفر شروع کرد به کشیدنِ دست‌ام. ترس‌ام بیش‌تر شد؛ چشم‌هام رُ باز کردم. کسی توی اتاق نبود. دوباره چشم‌هام رُ بستم. باز هم همون صدا برگشت. کمک می‌خواست. اون لحظه احساس‌ام این بود که صدا خیلی شبیهِ صدای خواهرمه وقتی کوچیک بود. کی بود که کمک می‌خواست؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.