قضیهی سائو سائو
سلام دوستان. امیدوارم تا این لحظه از ماه رمضان به شما خوش گذشته باشه و مورد رحمت خداوند قرار گرفته باشید.
من چند روز پیش میخواستم بعد از اذان مغرب به یکی از آشفروشیهای معروف بروم و آنجا کمی آش بخورم. اما با خودم فکر کردم چون در ماه رمضان هستیم ممکن است عدهی زیادی از مردم بعد از افطار به همان آشفروشی بیایند و شلوغ بشود. پس بهتر است بگذارم بعد از ماه رمضان بروم. اما بعد با خودم فکر کردم ممکن است عدهی زیادی با خود فکر کنند آشفروشی باید بهدلیل ماه رمضان شلوغ باشد و مانند من از تصمیم خود برای خوردن آش منصرف شوند و به همین دلیل آشفروشی در این ماه خلوت شود. پس فکر کردم که بروم! اما باز فکر کردم ممکن است به همین دلیل که همه فکر میکنند کسی نمیآید همه بیایند، و باز شلوغ شود! و این داستان تا بینهایت ادامه دارد.
یکی از دوستان اسم این پدیده را قضیهی سائو سائو گذاشته است. در کارتون افسانهی سه برادر (که وقتی بچه بودیم نشون میداد) سه تا برادر بودند به نامهای لیوبی، گوان یو و جانگ فی که با سائو سائو در جنگ بودند. یک بار لیوبی توی یک دره کمین کرده بود و منتظر بود تا سائو سائو از راه برسه. دره بعد از یک دو راهی قرار داشت و لیوبی در یکی از درهها کمین کرده بود. مشاورِ لیوبی که اسماش اژدهای خفته بود به لیوبی گفت توی یکی از درهها آتش روشن کن و خودت هم همونجا کنار آتش منتظر بمون تا سائو سائو از راه برسه. لیوبی گفت: اما سائو سائو وقتی ببینه یه طرف آتش روشن شده از طرف دیگه میره. اژدهای خفته گفت: نه! سائو سائو میدونه که تو آدم باهوشی هستی و فکر میکنه که تو در یک سمت آتش روشن میکنی و به سمت دیگه میری و کمین میکنی! به همین دلیل به سمت آتش میآد تا از دست تو فرار کنه!
میبینید؟ در قضیهی سائو سائو هم این داستان تا ابد ادامه داره.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
خیلی ممنون که میخوای یه چیزی بگی، حتا اگر میخوای فحش هم بدی خیلی ممنون