خواب
دیشب خواب مسخرهای دیدم
داشتم میرفتم. یه خانمی بهم نزدیک شد گفت با من بیا، یه نفر میخواد تو رُ ببینه. گفتم کی میخواد من رُ ببینه؟ گفت یه دختریه. بیا بریم. بهش گفتم ببین خانم! من به هیچ چیزی اعتقاد ندارم! این رُ همین اول میگم که در جریان باشید! وقتی میگم هیچ چیزی یعنی هیچ چیزی! گفت باشه مهم نیست. بیا بریم
نمیدونم چهطوری شد رسیدیم به یه جایی که شبیه یه روستا بود. از چند تا کوچه رد شدیم. خونهها پلکانی ساخته شده بودند. سقفِ یه خونه حیاطِ یه خونهی دیگه بود. رسیدیم به یه خونهای. بهم گفت برو اونجا لب پنجره بشین (از بیرون). رفتم لبهی پنجره نشستم. کنارِ یه پیرزن نشستم. از پنجره توی خونه پیدا بود. دور تا دور آدم نشسته بود. همهشون پیرمرد و پیرزن بودند. جلسه تشکیل داده بودند. به پیرزنی که کنارم نشسته بود گفتم اینجا چهخبره؟ گفت فکر میکنی دختره چه شکلیه؟ گفتم دختره؟! کدوم دختره؟! همینکه داشتم با پیرزنه حرف میزدم دیدم یه نفر پشتِ سَرَمه. نگاه کردم. یه دختری در فاصلهی چند متری ایستاده بود و داشت ورد میخوند. سرش رُ میچرخوند و یه چیزی زمزمه میکرد. تا نگاهاش به نگاهام افتاد به سمت من فوت کرد و فرار کرد! خوابام ادامه داشت ولی تا همینجاش یادمه
آیا این خواب به جادویی که [اینجا] در موردش نوشته بودم ارتباطی داره؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
خیلی ممنون که میخوای یه چیزی بگی، حتا اگر میخوای فحش هم بدی خیلی ممنون