کسی چه میدونه
امروز یه پیشآمدی برام اتفاق افتاد که به نظرم خیلی بیهوده بود.
حالا ببینید اون پیشامد چی بود:
وارد یه ساختمونی میخواستم بشم. دم در اگر کسی گوشی داشت میگرفتند و شماره میدادند. من هم گوشیام رُ دادم و شماره گرفتم. وقتی برگشتم شمارهام رُ پس دادم و گفتم گوشیام رُ پس بدید. اون هم گفت بگیر این هم گوشیات. اما اون گوشیای که به من نشون داد گوشی من نبود. گفتم این گوشی من نیست! من گوشیی خودما میخوام! گفت بیا توی کشو رُ نگاه کن ببین کدوم گوشیی تو هست. نگاه کردم. هیچکدوم نبود. یه نگاه خشمآلود به کسانی که اونجا بودند کردم. با خودم گفت شاید یکی از همینها برداشته گوشیام رُ. توی دلام بهشون تهمت زدم. یکیشون گفت بذار این دو سه تا گوشیای که هست رُ ببرم بالا نشون بدم. ببینم کدوماش صاحب نداره. رفت. برگشت. یکی از گوشیها صاحب نداشت. اون گوشی خیلی شبیه گوشیی من بود. مارکاش یکی بود. اما مدلاش کمی فرق داشت. حدس زدیم که صاحب این گوشی موقع خروج اشتباهی گوشی من رُ برداشته و رفته. گفت زنگ بزن به گوشیات؛ ببین دست کیه. اما من موقعی که گوشی رُ تحویل داده بودم خاموشاش کرده بودم. پینکد هم داشت، نمیشد روشناش کرد. توی گوشیای که دستمون بود یک کمی بالا پایین کردیم. چند تا شماره بود. به یکیاش زنگ زدیم. دختری که مادرش احتمالن اشتباهی گوشی من رُ برده بود جواب داد. گفت مادرم هنوز خونه نیومده. اومد تماس میگیرم. ارمنی بود. آدرس خونهشون رُ هم داد. خلاصه من رفتم دنبال کارم. تا بعدازظهر. همهاش نگران بودم که نکنه اینها آدمهای ناراستی باشند و گوشیی من رُ بپیچونند. تا اینکه دختر زنگ زد و گفت: «مادرم الان خونه است. به مادرم گفتم گوشیات همراهته؟ گفت آره همراهمه. بهاش گفتم اون گوشیی تو نیست! مال یه نفر دیگه رُ اشتباهی برداشتی!»
راه افتادم رفتم تا خونهشون. خیلی دور بود مسیرش. زنگ زدم. یه خانم مسنی به ارمنی یه چیزی گفت. رفتم بالا. گوشیام رُ آورد. گفت ببخشید. دم در به من این گوشی رُ دادند. من هم فکر کردم مال خودمه. بفرمایید. ببخشید توی زحمت افتادید. بهش گفتم اشکال نداره و پیش میآد و خدانگهدار.
حالا منظور از تعریف این داستان چی بود؟ این بود که من انتظار داشتم یه اتفاقی پشت جابجا شدن این گوشیها وجود داشته باشه و جابجا شدن اینها فقط یه بهونه بوده باشه. مثلن انتظار داشتم که دختر اون خانم خودش گوشی رُ برداره برای من بیاره و من با دیدن اون دختر عاشقاش بشم و زندگیام عوض بشه. یا مثلن انتظار داشتم وقتی گوشی رُ از اون خانم میانسال تحویل میگیرم اون خانم گریهاش بگیره و به من بگه تو همون بچهای هستی که من چند سال پیش سر راه گذاشته بودم و یه خانواده تو رُ پیدا کردند و بزرگات کردند. مادر واقعی تو من هستم! یا خیلی چیزهای دیگهای که انتظار داشتم اتفاق بیافته نیافتاد.
بعد با خودم فکر کردم، آیا هدف از جابجا شدن این گوشیها این بود که یک روز وقت من الکی گرفته بشه؟ بهخاطر هیچ؟
شاید هم پشت پردهی این اتفاق این بوده: امروز من از مسیر دیگهای به خونه برگشتم. شاید اگر از مسیر همیشگی برمیگشتم یه ماشین بهم میزد و میمردم. شاید... کسی چه میدونه