the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۶ اسفند ۲۹, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

غریبه

آن مرد با اسب آمد. آن مرد با نان آمد. آن مرد در باران آمد. آن مرد در واپسین لحظات مرگ‌اش (زندگی‌اش) بدجوری به من نگاه می‌کرد. انگار در تمام این مدت، من با اسب آمده بودم
انگار من آن نان را در دستان خویش داشتم
انگار من در باران آمده بودم
انگار... من در واپسین لحظات زندگی، بدجوری به او نگاه می‌کردم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.