حكايت
روزي يكي از نان به نرخ روز خورانِ درشت اندامِ كفنپوش را ديدم كه به سمت دانشگاه تهران هَروَله* ميرفت مبادا سخنراني پيش از نماز جماعت را از دست بدهد. همچنان كه ذكر ميگفت در يك دست تسبيح ميچرخاند و به دست ديگرش دختري چهارساله را كه توان دويدن در خود نميديد بر زمين هميكشيد. خانمي هم چادري در فاصلهي صدفرسخي به دنبال مرد ميدويد با خود پنداشتم كه شايد همسرش باشد. در حالْ سجدهي شكر بهجاي آوردم و خداي را سپاس فراوان گفتم كه از جملهي ايشان نيستم.
* نوعي حركت است بين راه رفتن و دويدن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
خیلی ممنون که میخوای یه چیزی بگی، حتا اگر میخوای فحش هم بدی خیلی ممنون