سفر بازگشت
خدايا...
ميبيني كه راه را گم كردهام
ميبيني كه ديگر رمقي در پاهايم باقي نمانده است
ميبيني كه در اين شهر گم گشته و مدتهاست كه در جستجوي راهي براي بازگشت، از رفتن بازماندهام
ميبيني كه مدتهاست با چشمان نابينايم، تنها به آسمان مينگرم
فقط به اين اميد كه روزي از همين روزها، راهي كه در زمين بهدنبال آن ميگشتم، از آسمان به رويم باز شود
دور نيست روزي كه تنها نيروي باقي مانده در وجودم را نيز از دست ميدهم
نيرويي كه با آن، نشانههايي ز رهايي را در دستانم نگاه داشتهام
نشانههايي كه اميد بازگشت را، در دلم زنده نگاه داشتهاند
خدايا...
من براي قدم نهادن در مسير بازگشت، تنها به ياري تو نياز دارم،
تنهايم مگذار!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
خیلی ممنون که میخوای یه چیزی بگی، حتا اگر میخوای فحش هم بدی خیلی ممنون