the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۹۹ خرداد ۱۱, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

خواب

دو تا خوابِ بد دیدم

یکی پریشب بود. خواب بابابزرگم رو دیدم. بهم گفت ۳۰ مهر آخرِ دنیاست. من همه‌اش گریه می‌کردم، از روی استیصال.

بعد دیشب خواب دیدم خونه‌مون داره خراب می‌شه. انگار لوله‌ها ترکیده بود. از همه‌ی دیوارها آب می‌زد بیرون. خونه داشت خراب می‌شد. توی خواب یادم اومد قبلن هم این خواب رو دیده بودم. همین ساختمون یا ساختمون بغلی‌مون خراب شده بود. خیلی ناراحت بودم. بدترین احساسی رو که بشه تصور کرد داشتم توی خوب تجربه می‌کردم. وقتی از خواب پریدم گفتم خدا رو شکر، همه‌اش یه خواب بود!


محصولِ ۱۳۹۹ اردیبهشت ۱۷, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

روزه نگرفتن

روزه بگیرم یا نه. مطمئنن این سوالیه که خیلی از شماها این روزها از خودتون می‌پرسید و برای تصمیم‌گیری در موردش به راهنمایی نیاز دارید.
خب من خودم هم بنده‌ی کم‌ترین هستم و راهنمایی خاصی نمی‌تونم خدمت‌تون ارایه بدم. فقط یه نکته‌ای که به ذهنم می‌رسه اینه که همیشه کار درست سخت‌تره. در واقع سنتِ الهی همیشه بر این نکته استوار بوده که مومنین با کارهای سخت در بوته‌ی آزمایش قرار بگیرند.
اما یه مشکلی که من دارم اینه که روزه نگرفتن برام سخت‌تر از روزه گرفتنه. چون وقتی روزه نمی‌گیرم همه‌اش ذهنم درگیرِ این موضوعه که شاید اگر روزه می‌گرفتم بهتر بود و اگر روز می‌گرفتم آدم بهتری می‌شدم. اما وقتی روزه می‌گیرم دیگه خیالم راحته چون به این فکر نمی‌کنم که شاید اگر روزه نمی‌گرفتم بهتر بود و آدم بهتری می‌شدم.

محصولِ ۱۳۹۹ اردیبهشت ۱۶, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

نکات کلیدی

» یکی از ویژگی‌های کرونا این بود که به ما نشون داد خیلی از شغل‌های جامعه کاذب هستند. از جمله‌ی این شغل‌ها می‌شه به آرایشگری و نونوایی اشاره کرد. الان همه‌ی مردم خودشون دارن نون می‌پزند. نون بربری می‌پزند به چه خوشمزگی! از نونوایی هم بهتر می‌شه. روش هر چه‌قدر هم بخوان کنجد می‌ریزن. سلمونی هم همین‌طور. من دیروز خودم موهام رو زدم.

» نوشتن خیلی مهمه. من هر چیزی رو که یاد می‌گیرم می‌نویسم. این کار سه اثر داره. اول این‌که مطلب در ذهن بهتر جا می‌افته. دوم این‌که دیگران هم می‌تونن از نوشته‌ی شما یاد بگیرند. سوم این‌که خودتون بعدن می‌تونید مراجعه کنید به نوشته‌های خودتون تا اگر یادتون رفته بود همه چیز سریع یادتون بیاد. شاید باورش براتون سخت باشه ولی من بازی فیفا رو هم برای خودم مستند کرده‌ام. اگر توپ دست دروازه‌بان بود با کدوم دکمه به بازیکن‌ها بگم برید جلو. موقع پرتاب اوت چطوری به یه بازیکن بگم فرار کنه. موقع کرنر زدن چطوری به مهاجم‌ها بگم برن بیرون محوطه بایستند.

شما هم بنویسید. نیازی نیست طولانی باشه. فقط به نکات کلیدی اشاره کنید.


محصولِ ۱۳۹۹ اردیبهشت ۸, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

نوشتن

سلام! من اومدم!
در این روزهای کرونایی هیچ چیزی به اندازه‌ی نوشتن نمی‌تونه حال آدم رو خوب کنه. حالا ممکنه بپرسید اگر راست می‌گم پس چرا خودم نمی‌نویسم؟
سوال خوبی پرسیدید
حالا شما از کجا فهمیدید من نمی‌نویسم؟ اتفاقا خوب هم می‌نویسم.

راستی دقت کردید به جای اتفاقن نوشتم اتفاقا؟ و اگر بنویسم حتی، بعدش دقت می‌کنید که به جای حتا نوشتم حتی؟

یه مدت مد شده بود به‌جای «را» که در زبان محاوره‌ای باید نوشت «رو» من می‌نوشتم «رُ». یک بار یک نفر نظر گذاشته بود وبلاگ خوبی دارم اما حیف که به جای «رو» می‌نویسم «رُ». حقیقتش من آن اوایل که وبلاگ آمده بود یک وبلاگی می‌خوانم که نویسنده‌اش «رو» را می‌نوشت «رُ». فکر کنم اسمش مهدی-اچ-ای بود. من هم چون خیلی از مطالبش خوشم می‌آمد در تقلید از او این کار را می‌کردم. ولی بعد از چند وقت که به خودم آمدم گفتم خوب است که به همان «رو» برگردم. حالا هم با خودم فکر می‌کنم چه خوب است که به «حتی» و «اتفاقا» برگردم. شاید بعضی از شماها با دیدن «رُ» و «حتا» و «اتفاقن» آزرده خاطر شده باشید که از این بابت از شما معذرت‌خواهی می‌کنم.

وقتی این‌جا نمی‌نویسم کجا می‌نویسم؟ در دفتر خاطراتم می‌نویسم. یک دفتر خاطرات دارم که با خودکار بر ورق‌هایش می‌نویسم. فیزیکی بهتر نیست؟ من الان یک دفتر خاطرات دارم از وقتی که دبستان می‌رفتم. شما هم اگر دبستان می‌روید شروع کنید به خاطره نوشتن در یک دفتری، پوست آهویی، برگ درختی، چیزی. بعدا که بزرگ شوید از دیدنش لذت خواهید برد. فکر کنم من تنها وبلاگ‌نویس وبلاگستان فارسی باشم که از قشر دبستانی هم خواننده دارد. مرحبا به من و مرحبا به شما دبستانی‌ها که به‌راستی امیدِ مایید.

گفتم وبلاگستان. هنوز هم کسی وبلاگ می‌نویسه؟ در دورانی که همه به کوتاه‌نویسی و کپی و همرسانی مطالب در توییتر و تلگرام و اینستاگرام عادت کرده‌اند یاد بزرگانِ وبلاگستان فارسی رو گرامی می‌داریم. از جمله وبلاگ حسین درخشان که پدر وبلاگ فارسی بود و از همه مهمتر وبلاگ پسر فهمیده که ماننده ستاره‌ای درخشان مدتی کوتاه در آسمان وبلاگ‌های فارسی درخشید و متاسفانه خیلی زود خاموش شد.

راستی شما هم هنوز وبلاگ می‌نویسید؟ ممکن است در پست بعدی پنج نفر از شما را به بازی شب یلدا دعوت کنم. پس تا اون موقع منتظر بمونید!

و در ضمن این رو هم بگم که هر موقع تصمیم بگیرم دوباره به جای حتی می‌تویسم حتا و به جای تنوین هم از نون استفاده می‌کنم. یعنی روی قولی که امروز دادم زیاد حساب نکنید.

محصولِ ۱۳۹۸ دی ۱۰, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

فراموشی

من آدمِ فراموش‌کاری هستم. وقتی می‌خوام یه چیزی رو هر روز با خودم از خونه بیرون ببرم، آویزونش می‌کنم جلوی در که چشمم بهش بیافته و فراموش نکنم ببرمش. بعد از یه مدت، وقتی می‌خوام از خونه برم بیرون اول اون چیز رو کنار می‌زنم و بعد می‌رم بیرون. برای همین باز فراموش می‌کنم ببرمش. بعد برای این‌که فراموشش نکنم می‌ذارمش یه جای دیگه؛ و موقعی که می‌خوام از خونه خارج بشم با خودم می‌گم: چی بود که جلوی در آویزون بود؟ آهان! الان می‌رم ورش می‌دارم. چند روز به همین صورت می‌گذره تا این‌که یک روز از خودم می‌پرسم: چی بود که جلوی در آویزون بود؟ و هر چی فکر می‌کنم یادم نمی‌آد.

با خدا حرف بزنیم

یکی از مشکلات بشر اینه که درست با خدا حرف نمی‌زنه. در حالی که اولین قدم برای حل مشکلات در هر ارتباطی حرف زدنه. ما اگر حرف نزنیم، طرفِ مقابل از کجا بدونه چی می‌خوایم؟ حرف زدن با خدا هم راه داره، وقتی دعا می‌کنید قشنگ همه چیز رو واضح بیان کنید. خطرناک‌ترین مسئله اینه که وقتی در شرایطی که همه چیز خوبه از خدا تشکر می‌کنید فقط بگید «خدایا شکرت». چرا خطرناک؟ برای این‌که با این کار خدا تصمیم می‌گیره شما رو آزمایش کنه. روزهای سختی براتون در نظر می‌گیره تا ببینه وقتی سختی بکشید باز هم می‌گید «خدایا شکرت»؟ اما چطور می‌شه از این مسئله جلوگیری کرد؟ خیلی راحت: با حرف زدن! با خدا حرف بزنید. بهش بگید: خدایا شکرت، و در ضمن این نکته رو هم از همین الان روشن کنم که الان چون شرایط خوبه دارم ازت تشکر می‌کنم، اگر شرایطم سخت بشه به‌هیچ وجه این کار رو نمی‌کنم». این‌جوری خدا می‌فهمه که شما در شرایط سخت ازش تشکر نمی‌کنید و در نتیجه دستش برای طراحی شرایطی برای آزمایشِ شما در روزهای سخت کاملن بسته می‌شه. خدایا شکرت!

محصولِ ۱۳۹۸ آذر ۲۵, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

سی خواب

شاید باورتون نشه، اما از دو ماه پیش تا حالا من هر شب دارم خواب می‌بینم. هر شب ساعت سه و نیم از خواب بیدار می‌شم، به ساعت نگاه می‌کنم و می‌بینم ساعت سه و نیمه. بعد با خودم می‌گم خب تا الان که خوابی ندیدم، و می‌گیرم می‌خوابم. به محض این‌که می‌خوابم شروع می‌کنم به خواب دیدن تا لحظه‌ای که صبح بیدار می‌شم. یکی دو تا خواب که نمی‌بینم، سی تا می‌بینم! ولی صبح‌ها که از خواب پا می‌شم سه تا از خواب‌ها بیش‌تر یادم نیست.
خوشبختانه با وجود خواب‌های زیادی که می‌بینم و بیشترشان هم کابوس هستند، صبح‌ها که از خواب بیدار می‌شوم خسته نیستم.

محصولِ ۱۳۹۸ آبان ۳, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

تفقد جویان

سی و هفت نکته‌ای که کاش قبل از ... می‌دانستم.

در آوردن کفشها و ورود به مسجدم

به دنیا آوردنِ بچه‌ی سوم‌ام

هوا کردنِ بادبادک کنارِ دریاچه‌ام

روشن کردنِ آتش کنارِ رودخانه‌ام

فرود آمدن بر روی باندِ یخ‌زده با هواپیمای پر از مسافرم

تعارف کردنِ سیگار به همکلاسیِ کلاسِ سوم‌ام

جاری شدنِ خون از وریدِ پاکِ امیر به رگ‌هایم

دزدیدنِ نگاه از چشم‌های مسافری که روبرویم نشسته است‌ام

در آوردنِ دستمال از جیبِ نزدیک‌ترین آدمی که در اطرافم حضور داشت پیش از عطسه‌ی ناگهانی‌ام

تابیدن به دریایِ شبِ زمین‌ام

پرت کردن دمپایی با پایم به سمت کسی که از پشت چشم‌هایم را گرفته بود و گفته بود: من کی‌ام، و بعد از چند حدسِ اشتباه فهمیده بود من را اشتباه گرفته است و فرار کرده بود و قبل از اینکه به در برسد دمپایی به پشتِ کله‌اش خورده بودم

دست کشیدن بر سرِ تفقدجویانی که به دیدارم آمده بودند و چند بار در زده بودند و باز نکرده بودم، برای همین برگشته بودند که بروند اما پیش از آنکه در انتهای کوچه از نظر ناپدید شوند در را باز کرده بودم و گفته بودم: بیایید تصدق‌تان، بیایید تفقدتان کنم، من این‌جایم، فقط حوصله‌ی کسی را نداشتم امروزم‌ام

محصولِ ۱۳۹۸ مرداد ۷, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

خوابِ جنگ

من خوابِ جنگ زیاد می‌بینم. از بچگی همیشه دیده‌ام که هواپیماهای آمریکایی در آسمان ظاهر می‌شن و همه جا رو آتش فرا می‌گیره. همیشه دیده و زیاد دیده‌ام. احتمالن یک دلیل‌اش اینه که کودکیِ من همراه با جنگ و بمبارون بوده. اما در یک ماهِ گذشته دو باری که خوابِ جنگ دیدم از دفعه‌های پیش بدتر بود. خیلی خوابم طولانی بود. تموم نمی‌شد. داستان داشت. سربازهای آمریکایی در شهر بودند و همه جا رو وحشت فرا گرفته بود. من توی این خواب بدترین و خسته‌کننده‌ترین احساساتی که ممکنه بهم دست بده رو تجربه کردم و صبح که از خواب پا شدم نای تکون خوردن نداشتم.
دیشب هم همین خواب رو دیدم، اما کوتاه‌تر بود.

یوروی تقلبی

یکی از دوستام (حشمت الله) رفته بود حساب ارزی باز کنه و ۵۰۰ یورو بریزه توش. توی بانک بهش گفتند ۵۰۰ یورویی ازت قبول نمی‌کنیم، باید خوردش کنی. دوستم پرسید چرا؟ گفتند چون ۵۰۰ یورویی تقلبی توی بازار زیاده. بعد حشمت با دست راستش سرش رو خارونده بود و با خودش فکر کرده بود مگه ۱۰۰ یورویی نمی‌تونه تقلبی باشه؟ خلاصه رفت صرافی و خواهش کرد پنج تا ۱۰۰ یورویی بهش بده. صرافی هم از این‌که بانک همچین حرفی به حشمت زده خیلی تعجب کرد و به او گفت: «من ۱۰۰ یوروییِ تقلبی زیاد دارم، می‌خوای بدم بهت ببری بانک بریزی به حسابت؟» حشمت اما تا حالا توی عمرش خلاف نکرده بود و قبول نکرد. خلاصه حشمت ۵۰۰ یورویی‌ش رو خورد کرد و برد بانک. متصدیِ بانک ۱۰۰ یورویی‌ها رو یکی یکی برداشت و گرفت جلوی اشعه‌ی ماوراء بنفش تا مطمئن بشه تقبلی نیستند. حشمت تعجب کرد. با خودش گفت: «مگه نمی‌شد ۵۰۰ یورویی رو هم جلوی اشعه گرفت؟!»
فردای اون روز وقتی حشمت خان این ماجرا رو برام تعریف کرد براش توضیح دادم که الان دستگاه‌های اشعه‌ی ماوراء بنفشِ تقلبی توی بازار خیلی زیاد شده. این دستگاه‌ها اسکناس‌های ۵۰۰ یورویی جعلی رو اصل نشون می‌دن. اما دستگاه‌های جعلی‌ای که ۱۰۰ یوروییِ جعلی رو واقعی نشون بده هنوز واردِ ایران نشده. برای همین بود که بانک ۵۰۰ یورویی قبول نمی‌کرد.

مطلب ویژه

فالون دافا

«فالون دافا»، به «فالون گونگ» نیز معروف است. روشی معنوی است که بخشی از زندگی میلیون‌ها نفر در سراسر جهان شده است. ریشه در مدرسه بودا دارد. ا...

counter.dev

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

Powered By Blogger

Google Reader

Add to Google
با پشتیبانی Blogger.