the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۹۷ آبان ۳, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

خواب

خواب دیدم توی خونه‌مون یه جایی هست که من تا حالا ندیده بودمش. یه فضای کوچیک بود که توش یه میز کارِ نو گذاشته شد بود. گفتم چه‌قدر خوبه این‌جا، چرا تا حالا ندیده بودم؟ رفتم سمت میز، دیدم سمت راست‌اش بازه و به راه پله‌ها می‌خوره. کف زمین هم موکت سبز بود. نو بود همه چیز. انگار یکی از همسایه‌ها داشته اون‌جا رو بازسازی می‌کرد که مثلن به‌عنوان ورودی ساختمون یا لابی استفاده بشه. از این‌که اون قسمت از خونه به بقیه‌ی ساختمون راه داشت ناراحت بودم. یکی از فامیل‌هامون اون‌جا بود. بهم گفت من اگر جای تو بودم این‌جا رو سریع یه دیوار می‌کشیدم که از بقیه‌ی ساختمون جدا بشه. با خودم فکر کردم اگر این‌جا رو دیوار بکشم و مال ما نباشه چی می‌شه؟ همسایه‌ها چه واکنشی نشون می‌دن؟ بعد یه گشتی توی خونه زدم دیدم خونه‌مون یه هال بزرگ و یه اتاق بزرگ دیگه هم داره (کم‌کم توی خواب متوجه شدم که یه جای دیگه غیر از خونه‌ای که می‌شناسم هستم). رفتم توی حیاط یه نگاهی بندازم. دیدم یه کارگر داره جلوی یکی از درهای ساختمون دیوار می‌کشه. (با خودم فکر کردم با این کار جلوی نور داره گرفته می‌شه). بهش گفتم «کی به تو گفته جلوی این در آجر بچینی؟!» مدیر این ساختمون من‌ام! و با عصبانیت شروع کردم به کندنِ آجرها و پرت کردن‌شون! بعد رفتم سمت جنوبیِ ساختمون. محوطه‌ی بزرگی اون‌جا بود و عده‌ی زیادی داشتند توی چند تا زمین فوتبال گل کوچیک بازی می‌کردند. همه جور آدمی هم بودند، بزرگ و کوچیک. نشستم روی پله‌های ورودی ساختمون و چند دقیقه بازی‌شون رو تماشا کردم. توپِ یکی‌شون اومد سمت‌ام و کنار پام ایستاد اما من محل نگذاشتم و همین‌طور به تماشا ادامه دادم. چند دقیقه که گذشت بلند شدم و رفتم توی ساختمون. توی ورودیِ ساختمون یه جایی ساخته بودند که به‌نظر می‌رسید قراره به‌عنوان بوفه استفاده بشه. داشتم فکر می‌کردم چرا بوفه، چرا این‌جا؟ که مردی از در وارد ساختمون شد. به‌سرعت احساس بدی در من ایجاد شد. مطمئن بودم اون مرد آدم خوبی نیست. با کراهت نگاهش کردم و منتظر موندم ببینم می‌خواد چه کار کنه. انگار صاحب بوفه بود. هر طرف می‌رفت نگاهش می‌کردم و با دقت زیر نظرش داشتم. اون هم در حال بررسی اوضاع بود و گاهی به من نگاه می‌کرد. همین‌طور که نگاهش می‌کردم متوجه نکته‌ی عجیبی شدم. اون مرد رنگ عوض می‌کرد. اما رنگ، رنگِ خودش نبود. رنگِ محیط بود. همه چیز پشت‌اش دیده می‌شد. وقتی متوجه این موضوع شدم ترسیدم و تصمیم گرفتم از اون‌جا برم، اما بهم گفت: «با من بیا!» و راه افتاد. می‌خواستم بهش بگم «تو برو من نمی‌آم» اما زبون‌ام بند اومده بود و نمی‌تونستم حرف بزنم.

محصولِ ۱۳۹۷ شهریور ۲۷, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

درس‌هایی که من یاد گرفتم

سلام دوستان
امروز تصمیم دارم درس‌هایی که یادگرفته‌ام را با شما در میان بگذارم.

اول این‌که یاد گرفته‌ام نباید قاضی باشم و برای دیگران دادگاه برگزار کنم. همیشه شاید اوضاع آن‌گونه که ما فکر می‌کنیم نباشد.

دوم آن‌که یاد گرفتم زود باید بخشید. این را وقتی یاد گرفتم که افرادی اشتباهات من را نتوانستند فراموش کنند و من را نبخشیدند. بعد یادم آمد خودم هم اشتباهات کسانی را فراموش نکرده و نبخشیده بودم. آدم‌ها خاکستری هستند.

سوم آن‌که یاد گرفتم جز عشق راهی وجود ندارد و جز عشق پراکندن چیزی اهمیت ندارد.

محصولِ ۱۳۹۷ شهریور ۱۹, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

نگرانی

بعضی‌ها می‌گویند دلیلِ نگرانی درونِ آدم است، نه بیرون‌اش. مثلن فرض کنید من نگرانم، با اینکه هنوز نشده است، که روزی در ایران قحطی شود. پس به امیدِ رسیدن به خاکی که در آن هیچ‌وقت قحطی نمی‌شود جلای وطن می‌کنم و از ایران می‌روم. اما این کار نگرانیِ مرا از بین نمی‌برد، بلکه تنها نوعِ آن را تغییر می‌دهد. مثلن نگرانیِ جدیدم این می‌شود که مبادا روزی همسایه‌ی سیاه‌پوستم به من تعرض کند؟ پس تصمیم می‌گیرم جایی بروم که همه‌ی همسایگان‌اش سفید باشند، یا این‌که جایی بروم که بتوانم همه‌ی همسایه‌هایش را رنگ کنم. اما خدایا، چرا این نگرانی تمامی ندارد؟ همین‌طور که قلم‌مو را بر روی صورتِ یکی از همسایه‌ها بالا پایین می‌برم و او را سفید می‌کنم، به همسایه‌های باقی‌مانده فکر می‌کنم و این‌که مبادا وسطِ کار رنگ تمام شود...؟

محصولِ ۱۳۹۷ مرداد ۱۱, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

کچلی

- باید برم کچل کنم
- چرا؟
- چون می‌خوام برم یه آموزشگاهی درس بدم، وسطش هم ممکنه برم سربازی. اگر یه روز برم سرِ کلاس شاگردها ببینند کچل کرده‌ام می‌فهمند رفته‌ام سربازی. بهتره از جلسه‌ی اول کچل باشم تا متوجه تغییری در من نشن.
- خب بعد از سربازی که کم‌کم موهات در بیاد چی؟
- مجبورم بعد از این‌که سربازی‌ام تموم شد بگذارم موهام کچل بمونه. که کسی متوجه نشه سربازی‌ام تموم شده.
- خب ممکنه براشون سوال پیش بیاد تو چرا همیشه کچلی؟
- آره. اگر همچین سوالی ازم بپرسند نمی‌دونم چی جواب بدم
به نظرم اگر پرسیدند راست‌اش رو بگو. بهشون بگو برای این کچل کردی که متوجه نشن می‌ری سربازی و برای این‌ خودت رو کچل نگه داشته‌ای که نفمند سربازی‌ات تموم شده

محصولِ ۱۳۹۷ تیر ۲۶, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

آدم‌ها (۱)

من سر راه‌ام هر روز چند تا آدم تکراری می‌بینم
یکی‌شون یه مرد میان‌سالیه که سر چهارراه نشسته، جوراب می‌فروشه و ترازو هم داره. بعضی وقت‌ها که نون سنگک می‌گیرم بهش تعارف می‌کنم ولی فقط می‌گه قربونت برم.
یکی دیگه یه خانم چادریه که سر کوچه می‌شینه و لیف و ناخن‌گیر و از این‌جور خرت و پرت‌ها می‌فروشه. گاهی فکر می‌کنم که این خانمه و اون آقاهه با هم کار می‌کنند، توی یک وزارت‌خونه :)

از این دو نفر که به نظر کارمند دولت می‌رسند بگذریم، می‌رسیم به این‌ها:

یه پسره هست با یک گاری سبزیِ تازه سرِ‌ کوچه پایینی می‌ایسته. همیشه هم زل زده به روبرو و توی فکره.
یه نفر دیگه هست یا لُره یه کُرده. صاحب آبمیوه فروشیه. از این‌هایی که جلوی خودِ آدم آب‌میوه می‌گیرند. هیچ‌وقت توی مغازه وای نمی‌ایسته. همیشه ده متر پایین‌تر ایستاده، دو تا دست‌اش توی جیب‌اشه و داره با یک نفر در مورد یه چیزِ مهم حرف می‌زنه.
یه خورده پایین‌تر یه پیرمردی با موی و ریش سفید هست با عینک ته‌استکانی که ترازو داره. بیش‌ترِ وقت‌ها هم نیست.
پایین‌تر یه مرد میان‌سال هست که همه‌ی موهاش سفید شده. خیلی لاغر و چابکه. یه رنو قدیمی داره که شبا توش می‌خوابه. صبح‌ها هم توی رنو چایی می‌نوشه و صبح‌اش رو آغاز می‌کنه. واکس می‌زنه و بند کفش می‌فروشه. روی درِ ماشین با دست‌خط خودش نوشته: برادر سربازم، واکس‌ات مجانیه، تعارف نکن بیا جلو. یه بار صبح خیلی خواب‌اش می‌اومد همین‌طور که کنار پیاده‌رو ایستاده بود چشم‌هاش روی هم می‌رفت و کج ایستاده بود.
پایین‌تر یه پیرمرد خیلی مسن و لاغر هست شاید ۸۵ سالش باشه. این هم ناخن‌گیر و لیف و قیچی و... می‌فروشه. همیشه یک رهگذر کنارش روی سکوی کنار پیاده‌رو نشسته. بعضی وقت‌ها کسی که کنارش نشسته به پیرمرد نگاه نمی‌کنه. فقط کنار هم نشسته‌اند. گاهی فکر می‌کنم کنارش نشسته تا شارژ بشه و به ۸۰ درصد که رسید پا می‌شه می‌ره. چرا با هم حرف نمی‌زنند؟ بعضی وقت‌ها هم مستقیم روبروش می‌نشینند (انگار که توی توالت ایرانی نشسته باشند) و با شور و حرارت باهاش حرف می‌زنند. با خودم فکر می‌کنم چی می‌گن اینا با هم. مثلن من الان برم کنار این پیرمرده بشینم بهش چی می‌گم دو ساعت؟ شاید یه بار همین‌جوری برم کنارش بشینم ببینم چی می‌شه. شاید شارژ شدم.
پایین‌تر یه نفر هست دونات می‌فروشه. همیشه داد می‌زنه «ست تا هزار، ست تا هزار». قد بلند و لاغره و سبیل جوگندمی داره. امروز داد نمی‌زد. فقط می‌خندید.
یه نفر دیگه هست هر بار یک جا می‌ایسته. کچله و سازِ آذربایجای می‌زنه و به ترکی چیزهایی زمزمه می‌کنه.
جلوی مترو یه پیرزن ۷۰-۸۰ ساله هست که به‌صورت نود درجه از کمر خم شده و آدامس می‌فروشه. هیچ‌کس هم ازش آدامس نمی‌خره فقط پول می‌دن بهش و گاهی برای این‌که ریا نشه یه آدامسی هم از توی جعبه‌اش بر می‌دارند.
بعد دوباره یه جوان کر و لال جلوی درِ مترو هست، که خیلی خوشتیپه. یعنی اگر کر و لال نبود الان بازیگر سینما بود. لیف می‌فروشه. روی مقوایی که همیشه دست‌اشه همیشه نوشته: «من آقا، کر و لالم! ازم خرید کنید». از این عبارت «من آقا!» خیلی خوش‌ام می‌آد. احساسِ زیادی توشه. بعضی وقت‌ها دختر هفت‌هشت ساله‌اش هم باهاشه.
دوباره جلوی مترو یه پیرمرد دیگه هم هست که اونم جوراب می‌فروشه. ولی به جای چهار جفت، سه جفت می‌ده پنج تومن. یه بار یکی بهش گفت چرا سه جفت؟ پاسخ داد که جوراب‌های من با اون چهار جفت پنج‌تومنی‌ها فرق می‌کنه.

بعد کنار دیوار دانشگاه شریف یه پیرمردی هست که آشغال جمع می‌کنه. همیشه یه لباس و گرم‌کن ورزشی زرد یا آبی پوشیده. از یک طناب به‌عنوان کمربند استفاده می‌کنه، و یک چرخ دستی دنبال خودش می‌کشه و گاهی هم هُل می‌ده. عینک آفتابی هم می‌زنه. خوش‌تیپه. تا حالا چهار بار بهش سلام کرده‌ام. همیشه می‌گه «سلام، قربونت برم». با کلاس جواب می‌ده. یه بار سبدش پر از پایان‌نامه بود. تا حالا فرصت نشده، اما یه بار می‌خوام بهش نزدیک بشم و از اوضاع و احوال‌اش بپرسم. ازش بپرسم چرا این خرت و پرت‌ها رو جمع می‌کنه. با خودش کجا می‌بره این‌ها رو؟

اگر شد، بازم هم از آدم‌هایی که می‌بینم می‌نویسم.

محصولِ ۱۳۹۷ تیر ۱۹, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

زندگیِ ریحانی

به گیاهان که نگاه می‌کنم ترسی همراه با امید تمامِ وجودم رو فرا می‌گیره. چه‌طور ممکنه از میلیاردها گیاهی که در این جهان وجود دارند فقط ریحان و چند میوه و سبزیِ دیگه رستگار بشن. پس تکلیفِ بقیه‌شون چی می‌شه؟ خیلی‌هاشون تبدیل به خاک می‌شن، شاید هم دوباره تبدیل به سنگ بشن و به اعماقِ دریاها فرو برن.
انسان هم همین‌طوره. کدوم یکی از ما ریحونه؟ اگر یه دستی ما رو نچینه و خورده نشیم، نکنه تبدیل به خاک بشیم و به اعماق دریاها فرو بریم... من از این سرنوشت می‌ترسم!

محصولِ ۱۳۹۷ تیر ۱, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

خواب

دیشب خواب دیدم که در یک گیر و دارِ عجیب اما کاملن منطقی، با ترکیبِ ناموزونی از لباس‌ها در خیابان جلوی ماشینِ دایی‌ام ظاهر شدم! و در همان لحظه ناگهان یادم افتاد که هفته‌ی پیش برای دایی‌ام یک خواب تعریف کرده بودم و دایی‌ام با تعجب به من گفته بود که خواب‌ات اتفاق افتاده، و بعد او هم برای من تعریف کرده بود که خواب دیده من با یه همچین لباسی جلوی ماشین‌اش ظاهر می‌شم و امروز که خواب‌اش در خواب‌ام به واقعیت پیوست از این موضوع شگفت‌زده بودم. و این رو هم بگم که توی خواب فهمیده بودم که دارم خواب می‌بینم، اما نمی‌دونستم خوابی که دایی‌ام برای تعریف کرده بود رو همون موقع دارم از خودم می‌سازم یا این‌که هفته‌ی پیش واقعن خواب دیده‌ام که دایی‌ام داره برام خواب تعریف می‌کنه یا این‌که هفته‌ی پیش واقعن در بیداری این خواب رو برام تعریف کرده! خلاصه که این اصلِ خواب بود و حاشیه‌اش یک مهمانی بود که توش مادرم هم بود و یکی دیگه از دایی‌هایم هم بود و زمینی حاصل‌خیر بود در کنار رودخونه‌ای که یکی دیگه از دایی‌هام داشت توش ادرار می‌کرد و توی مهمانی هم خاله‌ام را ندیدم اما بچه‌ی شش هفت ماهه‌ای را دیدم که به نظرم آمد خاله‌ام تازه به‌دنیا آورده است.

محصولِ ۱۳۹۷ اردیبهشت ۲۹, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

** زبان امروز **

در زبان فرانسوی

La vache یعنی گاو (ل وش)
qui یعنی کسی که (کی)
rit یعنی می‌خندد (قی)

لَ وش کی قی = گاوی که می‌خندد = گاو خندان

«لَ وش کی قی» یک پنیر فرانسوی است
انگلیسی زبان‌ها چون «ق» ندارند می‌گویند

«لَ وش کی ری» یا به‌طور خلاصه «کی ری»

فارسی‌زبان‌ها چون «ر» ندارند می‌گویند

«لَ وش کی بی» یا به‌طور خلاصه «کی بی»

ریشه‌ی پنیر «کیبی» در ایران هم از همین‌جاست.

مصاحبه

برای این‌که یک نفر رو استخدام کنید اول باید یک سوال از خودتون بپرسید: «شخص مورد نظر برای این شغل چه ویژگی‌ای باید داشته باشه؟». مثلن برای فروشنده و بازاریاب فردی که استخدام می‌کنید باید «خوش‌بین» باشه تا هرچی «نه» شنید باز هم ناامید نشه و به بازاریابی ادامه بده. خب حالا از کجا می‌شه فهمید یک نفر که باهاش مصاحبه می‌کنید ویژگی مورد نظر شما رو داره یا نه؟ قانونی وجود داره که می‌گه «آدم‌ها زیاد عوض نمی‌شوند». این یعنی اگر کسی در گذشته دارای یک ویژگی بوده، به احتمال زیاد الان هم اون ویژگی رو داره. یعنی اگر کسی در گذشته نشانه‌ای از خلاقیت در کارهاش بوده، پس می‌شه نتیجه گرفت الان هم آدم خلاقیه. بهترین سوال برای شروع مصاحبه اینه که از طرف مقابل بخواهیم در مورد گذشته‌ی خودش و تجارب‌اش برای ما صحبت کنه. هر چی بیش‌تر بهتر! تا جایی که می‌شه باید اجازه بدیم طرف از خودش بگه. این کار باعث می‌شه فردِ مورد نظر ادعاهایی رو مطرح کنه که ما بعد بتونیم در مورد این ادعاها ازش سوال بپرسیم. در مصاحبه خوب نیست که در مورد موضوعی که خودمون می‌خواهیم سوال بپرسیم. چون ممکنه طرف مقابل آمادگی لازم برای پاسخ‌گویی در مورد اون موضوع رو نداشته باشه. پس بهتره از خودش بپرسیم که به چه موضوعاتی علاقه داره تا در مورد همان موضوعات ازش سوال بپرسیم و به چالش بکشیم‌اش. بعد از این‌که صحبت‌های فرد تموم شد باید در مورد یکی از موضوعاتی که ادعا کرده به‌طور دقیق ازش سوال بپرسیم و پرسش‌های کی و کجا و چرا و چگونه هر چی بیش‌تر بپرسیم بهتره. اگر طرف مقابل ادعای دروغین کرده باشه در برابر این سوال‌ها عقب‌نشینی می‌کنه یا به تناقض‌گویی می‌افته و گرنه با آرامش جواب سوال‌ها رو می‌ده. یکی از مهم‌ترین سوال‌ها در این قسمت «چرا» هست، چون فرد در پاسخ، دلایل خودش رو مطرح کنه و دلایل، طرز فکرِ اون آدم رو نشون می‌دهند. مثلن ما می‌گیم چرا این دستگاه رو انتخاب کردی؟ و اون می‌گه چون مصرف سوخت کمتری داشت یا آلودگی کم‌تری ایجاد می‌کرد، و می‌فهمیم که مثلن این فرد به محیط زیست اهمیت می‌ده. بهتره نتیجه‌ی مصاحبه در پایانِ جلسه به فرد گفته نشه چون بعدن به هر دلیلی ممکه سازمان بخواد اون فرد رو جذب نکنه یا بکنه.

محصولِ ۱۳۹۷ اردیبهشت ۱۹, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

در آستانه‌ی فروپاشی

امروز دلار به‌صورت رسمی خرید و فروش نمی‌شه و اگر پیدا بشه دست‌کم ۷۰۰۰ تومن قیمت داره. سکه حدود ۲ میلیون تومن داد و ستد می‌شه. امکان حواله‌ی دلار به خارج از کشور وجود نداره و به تولیدکنندگان داخلی که مواد اولیه‌شون رو باید از چین وارد کنند ارزی برای واردات داده نمی‌شه. از سوی دیگه بحران کم‌آبی با بی‌درایتیِ‌ ساکنانِ ایران به بدترین حدِ خودش رسیده به‌گونه‌ای که ذخیره‌ی آب‌های زیرزمینی در بیش‌ترِ دشت‌های ایران رو به پایانه (به‌عنوان مثال دشتِ شهریار هر سال ۳۰ سانتی‌متر نشست می‌کنه)، بیش‌ترِ رودخانه‌ها و دریاچه‌ها خشک شده‌اند، و برای میزانِ ذخیره‌ی آب آشامیدنی در خیلی از شهرهای کویری از جمله اصفهان و یزد زنگ خطر به صدا در اومده. قیمتِ خونه در تهران معیار مشخصی نداره و هر قیمتی ممکنه روی هر ملکی گذاشته بشه. برای نمونه هفته‌ی گذشته خونه‌ای معمولی و ۱۷ ساله در پونک متری ۸ میلیون تومان قیمت‌گذاری شده بود! آذرماهِ گذشته زلزله‌ای خفیف تهران رو لرزوند و مردم کمی خودشون رو خراب کردند و بلافاصله ماشین‌هاشون رو از پارکینگ‌ها در آوردند و رفتند در صف‌های بنزین قرار گرفتند و شب رو در خیابون خوابیدند و فرداش هم در خیابون خوابیدند ولی پس‌فرداش دوباره فراموش کردند و به ساخت و سازهای آبکی خودشون ادامه دادند و پولِ بیش‌تری در جیبِ مهندسی که باید ساختمون رو تایید می‌کرد گذاشتند. امروز امکان نداره کسی کارش در اداره‌های دولتی بدون پرداخت رشوه انجام بشه و دستگاه قضایی که باید پناهگاه مردم برای دادخواهی باشه جزو فاسدترین دستگاه‌های دولتی در ایرانه و بیش‌ترِ قاضی‌ها، وکلا و کارشناسان قضایی با قیمت‌های کم و زیاد خرید و فروش می‌شن. فرزندانِ بیش‌ترِ مقاماتِ ایران خارج از کشور زندگی می‌کنند (به‌عنوان مثال فرزند رییس بانک مرکزی در استرالیا زندگی می‌کنه) و همگی آماده هستند تا در صورت نیاز به‌سرعت کشور رو ترک کنند. اختلاس و دزدی زیاده اما متاسفانه به‌دلیل وجود چاه‌های نفت و گاز در ایران هر چه‌قدر هم دزدی می‌شه باز پول برای چاپیدن هست. مردم هم کم از مسوولین ندارند و هر کس در حد وسع و توان‌اش از جیبِ بقیه سهمِ خودش رو برمی‌داره. امروز ترامپ از توافق هسته‌ای (برجام)‌ خارج شد و گفت تحریم‌ها رو علیه ایران سخت‌تر می‌کنه.
با این اوصاف آیا به نظر آیندگان، شرایطِ امروزِ ایران طبیعی است؟ آیا غیر از اینه که همه چیز به‌طرز معجزه آسایی داره پیش می‌ره و از هم نمی‌پاشه؟

مطلب ویژه

فالون دافا

«فالون دافا»، به «فالون گونگ» نیز معروف است. روشی معنوی است که بخشی از زندگی میلیون‌ها نفر در سراسر جهان شده است. ریشه در مدرسه بودا دارد. ا...

counter.dev

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

Powered By Blogger

Google Reader

Add to Google
با پشتیبانی Blogger.