the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۶ بهمن ۱۱, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

** زبان امروز **

دو تا پادکست (podcast) خوب می‌شناسم که خیلی به‌درد تقویت listening می‌خورند.

یکی‌شون اینه: www.justvocabulary.com که هر بار دوتا کلمه‌ی تازه آموزش می‌ده. واقعن خیلی عالیه و اگر استفاده نکنید از دست‌تون می‌ره. آموزش با لهجه‌ی آمریکایی است و می‌توانید فایل صوتی را داونلود کنید یا آنلاین گوش دهید.

دیگری [merriam-webster] هست که مثل اولی خیلی خوبه و هر روز یک واژه‌ی تازه رُ آموزش می‌ده.

پیش‌نهاد می‌کنم اگر از خوراک‌خوان‌ای مانند GoogleReader استفاده می‌کنید، خوراک این دو سایت را هم به خوراک‌خوان‌تان اضافه کنید تا هروقت چیز تازه‌ای بود در جریان باشید. این هم نشانی خوراک‌شان:

محصولِ ۱۳۸۶ بهمن ۸, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

بازی فرهنگی

[raoros] لطف کرده‌اند و مرا به بازی فراخوانده‌اند. من فکر می‌کنم بچه‌هایی که به‌دنیا می‌آیند هم به‌بازی دعوت شده‌اند اما فرق‌اش با بازی‌های اینترنتی در این است که این‌جا هرکسی پنج‌نفر دیگر را به‌بازی می‌خواند، اما آن‌جا هر دو نفری یک‌نفر را به‌بازی می‌خوانند. فرق دیگرش این است این‌جا هرکس به‌بازی خوانده شود می‌تواند در آن شرکت نکند اما آن‌جا هرکس را بخوانند باید بیاید.

راست‌اش من یک کتاب‌خوان حرفه‌ای نیستم و تنها گاهی اگر کتابی دست‌ام بیاید آن‌را می‌خوانم. دلیل‌اش هم این است که از کودکی در یک خانواده‌ی فرهنگی به‌دنیا نیامده‌ام. محله‌ی ما محله‌ی خوبی نبود و حتا یک کتابخانه هم نداشت. تفریح اصلی من در کودکی سنگ‌پرانی به کلاغ‌هایی بود که گاه و بی‌گاه بر روی درخت بلندی که در حیاط خانه‌مان روییده بود لانه می‌کردند. من چند بار تلاش کردم که این درخت را با تبر قطع کنم اما تنه‌اش آن‌قدر بزرگ بود که هیچ‌گاه از پس‌اش برنیامدم. گاهی که تیر از کمان به آن بالاها نمی‌رسید خودم از درخت بالا می‌رفتم و با کمک یک چوب بلند، لانه را به‌داخل کوچه می‌انداختم. یک بار روبه‌روی خانه‌مان یک کامیون آجر ریخته بودند و داشتند بنّایی می‌کردند. من آن هنگام هشت سال بیش‌تر نداشتم. با کمک یکی از کارگرها چند فرغون آجر آوردم و در حیاط خانه‌مان ریختم. از جیب پدرم هم دویست تومان برداشتم و به آن کارگر ملایری دادم تا به صاحب‌کارش چیزی نگوید. آن شب خیلی بر ما سخت گذشت و مادرم از پدرم به خاطر گم شدن پول‌های‌اش حسابی کتک خورد. فردای آن‌روز شروع کردم به‌ساختن یک چهار دیواری در باغچه‌ی خانه‌مان. بعد از سه روز ساخت‌اش را به‌پایان رساندم و با خوشحالی تمام وسایل‌ام را با خود به‌آنجا بردم و تصمیم گرفتم چند روزی آن‌جا زندگی کنم. می‌خواستم شب‌ها هم اگر بشود غذای‌ام را آن‌جا بخورم. دوست داشتم به چندتا از دوستان‌ام هم بگویم تا بیایند و خانه‌ی تازه‌ام را ببینند. پدرم خیلی در کارهای فنی وارد بود. برای همین از او خواستم تا برای خانه‌ام یک سیم برق بکشد و آن‌را روشن کند. اما پدرم که از سر کار برگشته بود و خیلی خسته بود با کف پای‌اش به خانه کوبید و آن را خراب کرد و گفت برو به اتاق‌ات تا من بیایم. وقتی هم که آمد مرا آن‌قدر با کمربندش زد که تا یک ماه نمی‌توانستم بدون درد بر زمین بنشینم. با‌این‌حال چند کتاب را که دوست دارم بخوانم یا قصد دارم در آینده بخوانم نام می‌برم. ببخشید اگر کتاب‌ها زیاد با هم جور درنمی‌آیند.

۱- قرآن: هنوز وقت نکرده‌ام همه‌اش را بخوانم.
۲- مجموعه داستان‌های تن‌تن: من داستان‌های تن‌تن را بی‌اندازه دوست دارم اما هنوز نتوانسته‌ام تمام‌اش را کامل بخوانم.
۳- تذکرت اولیا: هنوز کامل نخوانده‌ام.
دو تا کتاب هم یکی از دوستان‌ام پیشنهاد کرده است که بخوانم: «چنین کنند بزرگان» و «رگتایم».

آخرین کتابی هم که خواندم «ناتور دشت» (ترجمه‌ی محمد نجفی) بود که فکر نمی‌کنم دیگر از خواندن هیچ کتابی به‌اندازه‌ی این کتاب لذت ببرم.

من افراد زیادی را نمی‌شناسم که هم وبلاگ بنویسند، هم وبلاگ مرا بخوانند، هم حال و حوصله‌ی شرکت در این‌جور بازی‌ها را داشته باشند، هم بدشان نیاید و هم اگر دعوت‌شان کنم در رودربایستی گیر نکنند. ولی برای این‌که بازی را به‌هم نزنم پنج نفر را دعوت می‌کنم که اگر دوست داشتند در این بازی شرکت نمایند، اگرچه ممکن است روح‌شان هم خبردار نشود.

[پرهام]، [حمیدرضا]، [رامن]، آندره بوچه‌لی، دخترخاله‌ام

محصولِ ۱۳۸۶ بهمن ۷, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

** زبان امروز **

فکر می‌کنم یادگیری لهجه‌ی استرالیایی کار آسانی نباشد.

مثلن آن‌ها به October  می‌گویند «اُیک‌توی‌با». یا به number می‌گویند «نویم‌با»
[منبع]

بنابراین کسی که برای نخستین‌بار این چیزها را بشنود ممکن است کمی آزرده شود.

روی سخن من با هم‌وطنان آذری زبان هم هست. راست‌اش من زیاد زبان آذری یاد ندارم اما تا جایی‌که گوش‌ام با این زبان آشنایی دارد فکر می‌کنم که برخی از ترکیبات لهجه‌ی استرالیایی مانند فحش در زبان آذری می‌شوند. بنابراین اگر روزی یک نفر به‌تان گفت «گید دای» (good day) منظورش آرزوی یک روز خوش برای شما بوده است. پس هم‌وطنان آذری‌زبان نباید فکر کنند کسی به آن‌ها ناسزا گفته است.

ممکن است بگویید استرالیایی‌ها خیلی خر هستند که ان‌قدر بد حرف می‌زنند. ولی این حرف اشتباه است. چون اول‌اندش که آن‌ها هم مثل ما human being هستند. دوم‌اندش این‌که اگر آن‌ها خر هستند پس ما هم خر هستیم. وقتی که ما به «پنج تومنی» می‌گوییم «پینش (PAINSH) تومنی» پس ما هم خر هستیم.

محصولِ ۱۳۸۶ بهمن ۴, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

** زبان امروز **

اگر دقت کرده باشید شاید بدانید که لوبیا قرمز خیلی شبیه کلیه‌ی آدمیزاد است. کلیه به انگلیسی می‌شود kidney. لوبیا هم می‌شود bean. لوبیا قرمز می‌شود kidney bean

آرزوی‌های بزرگ

چیزهایی رُ که داریم، در آرزوی به دست آوردن چه چیزهایی فراموش می‌کنیم و از دست می‌دیم؟

محصولِ ۱۳۸۶ دی ۳۰, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

شام غریبان

دیروز بعدازظهر از خونه زدم بیرون. گفتم برم برای بچه‌های امام حسین یه شمعی روشن کنم. به دو سه تا هیات نزدیک خونه‌مون سر زدم اما فقط دخترهایی رُ دیدم که برای پسرها شمع روشن می‌کردند و پسرهایی که برای دخترها. نزدیک خونه‌مون یه پارک خیلی بزرگ و خلوت هست. رفتم باسه‌ی خودم کمی قدم زدم. همه‌جا یخ زده بود و هوا خیلی سرد بود. اما حال داد. چند نفر لبه‌ی حوض پارک شمع روشن کرده بودند. وقتی رفتند رفتم و کنار شمع‌ها نشستم.



سه تا بچه اومدند پیش‌ام که خواهر برادر بودند. یک دختر و دو تا پسر. شمع‌هاشون رُ دادند براشون روشن کردم و گذاشتم کنار بقیه‌ی شمع‌ها. اون دو تا پسر که کوچک‌تر بودند خیلی شیطون بودند و همه‌اش با هم سر شمع‌ها دعوا می‌کردند. یکی‌شون پیش‌دبستانی بود و اون‌یکی اول دبستان. اما خواهرشون که کلاس چهرم بود خیلی بچه‌ی فهمیده‌ای بود و مثل آدم‌های سرد و گرم چشیده‌ی روزگار رفتار می‌کرد! وقتی برادرهاش شمع روشن می‌کردند می‌گفت یادتون نره آرزو کنید. به‌ش گفتم خودت هم آرزویی کردی؟ گفت من همیشه دعا می‌کنم پدر و مادرم سالم باشند و بعدش هم یک صلوات می‌فرستم. بعد گفت من امسال باید می‌رفتم کلاس پنجم اما رفتم کلاس چهارم. گفتم چرا؟ گفت چون یک سال مدرسه نرفتم. گفتم چرا؟!! گفت چون یه جایی بودیم که مدرسه نداشت. علی‌آباد. علی‌آباد شهریار.




محصولِ ۱۳۸۶ دی ۲۸, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

دزدان دریایی کاراییب

خیلی از برنامه‌هایی که من استفاده می‌کنم پولی هستند ولی من پولی برای استفاده از آن‌ها نپرداخته‌ام. البته خوش‌بختانه ویندوزی که بر روی laptop من ریخته شده است از اول روی‌اش بوده و دزدی نیست. اما بیش‌تر برنامه‌هایی که ما ایرانی‌ها استفاده می‌کنیم دزدی هستند چون پولی هستند و ما پول‌شان را نپرداخته‌ایم. شاید یکی از دلایلی که ما به‌راحتی دست به چنین کاری می‌زنیم این باشد که کشور ما عضو سازمان تجارت جهانی نیست که این هم دلیل موجهی برای دزدی نمی‌باشد. نکته‌ای که در مورد نرم‌افزارها، کتاب‌ها و کلّن کالاهای خارجی وجود دارد این است که این کالاها برای خود آن‌ها ارزان هستند اما برای مردم کشوری که اقتصادش مانند پرچم کشورش است و با وزش باد به این ور و آن‌ور می‌رود خیلی گران هستند. مثلن یک کتاب معمولی را در نظر بگیرید. یک کتاب معمولی در کشوری مانند آمریکا قیمتی بین ۲۰ تا ۵۰ دلار دارد. اما پرداخت چنین هزینه‌ای برای یک کتاب برای من ایرانی خیلی گران تمام می‌شود. اما برای یک آمریکایی یا اروپایی که درآمد معمول‌اش در سال، دست‌کم [پنجاه‌هزار] دلار است پرداخت پنجاه دلار برای یک کتاب نمی‌تواند خیلی گران تمام شود. بنابراین ما ایرانی‌ها سه راه بیش‌تر پیش روی‌مان نیست. یا باید هر کتاب یا نرم‌افزاری را که نیاز داریم بخریم که در توان‌مان نیست، یا باید آن را بدزدیم که به‌خوبی در توان‌مان است ولی احتمالن کار خوبی نیست، و راه سوم هم این است که از نرم‌افزارهای متن‌باز استفاده کنیم که رایگان هستند. گزینه‌ای که انتخاب می‌کنیم به خودمان ربط دارد، اما نتیجه‌ی آن بر کل جامعه اثر می‌گذارد.

به‌تر است راه دوری نرویم. یکی از دوستان من که که خیلی به صدای آقای شجریان علاقه دارد و خیلی هم به اخلاق پای‌بند است تمام آلبوم‌های ایشان را از اینترنت داونلود کرده است. وقتی از او می‌پرسم چرا آلبوم‌ها را نمی‌خری می‌گوید چون برای‌ام گران تمام می‌شود.

یک نفر می‌گفت به‌محض این‌که ایران به عضویت سازمان تجارت جهانی درآید، اولین کاری که شرکت مایکروسافت می‌کند این است که پول تمام ویندوزهایی که تا به‌حال توسط ایرانی‌ها دزدیده شده است را خیلی راحت از پول صادرات نفت و گازمان برمی‌دارد. من هم فکر می‌کنم صددرصد چنین اتفاقی خواهد افتاد. بماند که چندین هزار شرکت دیگر هم طلب پول‌شان را خواهند کرد. در آن هنگام فکرش را بکنید که چه ضربه‌ی مهلکی به اقتصاد ایران وارد خواهد شد. من فکر می‌کنم هنگامی که کشورمان به سازمان تجارت جهانی پیوست باید خیلی سریع از خارجی‌ها عذرخواهی کنیم و ضمن این‌که دست‌مان را جلوی صورت‌مان می‌گیریم باید از آن‌ها بخواهیم که ما را ببخشند و به آن‌ها قول بدهیم که دیگر دزدی نمی‌کنیم. شاید با این‌کار آن‌ها ما را ببخشند.

محصولِ ۱۳۸۶ دی ۲۷, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

مزرعه‌ی خیار

الان یکی دو سالی می‌شه که ما هیچ خیاری نخوردیم. تو ده ما بیش‌تر کشاورزها خیار می‌کاشتن. اما هم‌این دو سال پیش بود که علی‌آبادی‌ها خیارها رُ جمع کردند و جاش توتون کاشتن. تا این‌جای کار مشکلی نبود. اما مزرعه‌ی علی‌آبادی‌ها بالا دست بود و آبی هم که به مزارع خیار می‌رسید اول از همه از اون‌جا رد می‌شد. کسایی هم که یک‌کم حلال حروم حالی‌شون بود می‌دونستن خیاری که با آب مزرعه‌ی توتون آبیاری شده باشه خوردن نداره. الان یکی دو ساله که همه‌ی بالادستی‌ها و پایین‌دستیا توتون می‌کارن. هم درآمدش بیش‌تره، هم دیگه مشکل خیار رُ نداره. اما خب مزه‌ی خیار یادمون رفته دیگه، این‌اش خیلی بده. یه چیز بد دیگه‌ای هم که داره اینه که آدم دودی توی ده خیلی زیاد شده. می‌گن علی‌آبادی‌ها می‌خوان برن تو کار کوفتی. فقط هنوز هیچ‌کس نمی‌دونه که توتونی که با آب کوفتی آبیاری شده باشه کشیدن داره یا نه. اگر کشیدن نداشته باشه فک کنم دیگه همه‌مون باید بریم تو کار کوفتی، همه‌مون! اگر این‌جوری بخواد پیش بره شاید کشاورزی رُ رها کنم و... بعدش دیگه نمی‌دونم چی بشه.

** زبان امروز **

کسانی که توی بی‌سیم با هم حرف می‌زنند دو تا کلمه رُ معمولن به‌کار می‌برند:

copy: وقتی چیزی پشت بی‌سیم می‌گویید آخرش اگر بگویید «کاپی» یعنی از طرف مقابل‌تان می‌خواهید که حرفی که زدید را copy کند و یک بار برای‌تان تکرار کند تا مطمئن شوید که درست شنیده است.

roger: راجر هم که یعنی گرفتم. فهمیدم چی گفتی.

محصولِ ۱۳۸۶ دی ۲۵, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

زندگی

جمله‌های پایانی فیلم Jacket:

I was 25 years old the first time I died. It didn't end anything though. Sometimes I think we live through things only to be able to tell them, to bear witness, to say this happened.

It wasn't to someone else. It was to me. And I lived despite it. Sometimes I think we live to beat the odds. And sometimes I agree that life can only begin with the knowledge of death. That it can all end, even when you least want it to.

زندگی تنها وقتی شروع می‌شه که مرگ رُ خوب بشناسیم، و بدونیم که همه چیز چه‌قدر ناگهانی تموم می‌شه، حتا اگر کوچک‌ترین علاقه‌ای به پایان همه چیز نداشته باشیم

"و من باور کردم که زندگی در لحظه‌ی مرگ شروع می‌شه، لحظه‌ای که می‌خوای بین مرگ و زندگی، زندگی رُ انتخاب کنی و مرگ، تو رُ انتخاب می‌کنه" - برزین‌مهر

مطلب ویژه

فالون دافا

«فالون دافا»، به «فالون گونگ» نیز معروف است. روشی معنوی است که بخشی از زندگی میلیون‌ها نفر در سراسر جهان شده است. ریشه در مدرسه بودا دارد. ا...

counter.dev

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

Powered By Blogger

Google Reader

Add to Google
با پشتیبانی Blogger.