the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۹۷ بهمن ۲۱, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

خواب

دیشب خواب عجیبی دیدم. خواب دیدم تیم ملی فوتبال ایران توی یه مسابقه‌ای برنده شده، شاید هم توی یه جامی قهرمان شده بود، و بعد از قهرمانی با پرچم عربستان توی زمین دور افتخار زدند و شادی کردند. بعضی‌هاشون هم پرچم رو می‌بوسیدند. آخه این هم شد خواب؟ عربستانی‌ها هم خیلی خوشحال بودند. انگار ما و عربستانی‌ها دوباره با هم رفیق شده باشیم، اون‌جوری بود.
چند شب پیش هم خواب رعد و برق دیدم. اول یه برق زد و بعد با یک رعدِ وحشتناک همراه بود. رعدی رو تصور کنید که صداش تموم نمی‌شه و هر لحظه هم بلندتر می‌شه! گوش‌هام رو گرفته بودم و می‌دونستم اگر یک لحظه دستم رو از روی گوش‌هام بردارم کر می‌شم. پنجره‌ها از شدت صدا می‌لرزید و با خودم فکر می‌کردم الانه که ساختمون هم فرو بریزه. خوابِ وحشتناکی بود.

محصولِ ۱۳۹۷ آذر ۱۱, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

تنبلی و استراحت

یه سوالی که مطرح می‌شه اینه که فرق تنبلی و استراحت چیه؟ اگر کسی استراحت کنه تنبله؟ اگر کسی زیاد کار کنه تنبل نیست؟ استراحت اگر از چه‌قدر بیش‌تر بشه معنیِ تنبلی پیدا می‌کنه؟
یه سوالِ دیگه در همین ارتباط اینه که آیا چیزی به اسم «مقصرِ جاهل» داریم؟ یعنی ممکنه یه نفر به خودش آگاهانه ظلم کنه؟ منظورم اینه که آیا ممکنه کسی آگاهانه مسیری رو (از روی تنبلی) انتخاب کنه که می‌دونه به ضررشه؟ من الان هر چی فکر می‌کنم نمی‌تونم بپذیرم چنین چیزی رو، و فکر می‌کنم هر کس هر تصمیمی می‌گیره در جهتِ قدم گذاشتن در بهترین مسیره و حتا اگر کسی از روی تنبلی کاری رو انجام نده دلیل‌اش اینه که فکر می‌کنه انجام ندادنِ اون کار بهتر از انجام دادن‌اشه.

محصولِ ۱۳۹۷ آذر ۴, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

علی آقا

علی از اون اسم‌هاییه که همیشه علی آقا صدا می‌کنند، اما با این حال در بعضی شهرهای ایران آقا علی هم داریم. جالبه بدونید آقا علی یک اسم هم هست.
آقا علی از اون اسم‌هاییه که همیشه آقا علی آقا صدا می‌کنند، اما با این حال در بعضی شهرهای ایران آقا آقا علی هم داریم. جالبه بدونید آقا آقا علی یک اسم هم هست.
آقا آقا علی از اون اسم‌هاییه که همیشه آقا آقا علی آقا صدا می‌کنند، اما با این حال در بعضی شهرهای ایران آقا آقا آقا علی هم داریم. جالبه بدونید آقا آقا آقا علی یک اسم هم هست.
آقا آقا آقا علی از اون اسم‌هاییه که همیشه آقا آقا آقا علی آقا صدا می‌کنند، اما با این حال در بعضی شهرهای ایران آقا آقا آقا آقا علی هم داریم. جالبه بدونید آقا آقا آقا آقا علی یک اسم هم هست.
آقا آقا آقا آقا علی از اون اسم‌هاییه که همیشه آقا آقا آقا آقا علی آقا صدا می‌کنند، اما با این حال در بعضی شهرهای ایران آقا آقا آقا آقا آقا علی هم داریم. جالبه بدونید آقا آقا آقا آقا آقا علی یک اسم هم هست.

محصولِ ۱۳۹۷ آبان ۲۹, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

بهترین شهرت

بهترین حالتِ شُهرت اینه که فقط اونی که باهات عکس می‌گیره بدونه تو کی هستی

تازه من تجربه‌ی این نوع شهرت در عینِ ناشناخته بودن رو هم دارم. یه سال قبل از این‌که می‌خواستم کنکور بدم یه جا کنکور آزمایشی می‌دادم. بعد هر هفته رتبه‌ام جزو ده نفر اول می‌شد. یه بار اونی که کارنامه صادر می‌کرد رو توی آموزشگاه دیدم، وقتی اسم‌ام رو فهمید خیلی جالب بود براش. انگار که یه آدم معروفی رو دیده باشه خوشحال شد.

یا مثلن نویسنده‌ی همین وبلاگ. ممکنه شمایی که الان داری این رو می‌خونی همسایه یا همکار باشی با من، یا دیروز دعوا کرده باشی باهام. ولی اگر بفهمی من ناآرام هستم حتمن خیلی خوشحال می‌شی نه؟ یا خیلی ناراحت می‌شی؟ یا اصلن چیزی نمی‌شی؟ حالا بذارید یه آماری هم بهتون بدم. این وبلاگ در حال حاضر هر پست‌اش حدود ۵ تا بازدید داره. در نتیجه بی‌معنیه که من به‌خاطر این‌که کسی این‌جا رو بخونه به نوشتن ادامه بدم بعد از ۱۳ سال. اما همون‌طور که حتمن شما هم می‌دونید من که برای کسی نمی‌نویسم. فقط برای خودم می‌نویسم و برای این‌که افکارم یه جایی ثبت بشه. بعضی وقت‌ها که برمی‌گردم نوشته‌های قدیمیِ خودم رو می‌خونم جالبه برام که طرز فکرم قبلن چی بوده. قبلن داستان بیش‌تر می‌نوشتم، ولی الان کم‌تر حسِ داستان نوشتن بهم دست می‌ده. الان تقریبن مسئله‌ی حل نشده‌ای توی ذهن‌ام وجود نداره. یعنی ذهن‌ام درگیرِ سوالِ خاصی نیست. بله، مسئله دارم، بلند مسئله هم هستم، اما حل نشدن‌شون برام مهم نیست. یک جورهایی تسلیم شده‌ام و آرزوی خاصی ندارم. فقط مشغول تماشای آدم‌ها و فکر کردن به اوضاع و احوال‌شون هستم و گاهی شباهت‌هایی توشون پیدا می‌کنم. بعد هم این‌که یه زمانی فکر می‌کردم زیاد خلاق هستم، اما بعد که عصرِ ارتباطات شد و آدم‌های بیش‌تری دیدم فهمیدم اگر آدم‌ها رو بر اساس خلاقیت رتبه‌بندی کنند من تقریبن از وسط یه کم عقب‌تر قرار می‌گیرم توی صف. این هم از خودشناسی. دیگه چی؟ فعلن هیچی.

من یک رویا دارم

من یک رویا دارم. در این رویا، جوانیِ آدم‌ها تا ۱۰۰ سالگی طول می‌کشد. در این رویا پدر و مادرها وقتی هنوز موهای‌شان سیاه است و چروکی بر پوست صورت‌شان ننشسته است در پنجاه سالگی، یعنی هنوز در آغازِ جوانی، فرزندشان را به خانه‌ی بخت می‌فرستند. بعد از نوه‌شان مراقبت می‌کنند تا نوه‌شان ۲۵ ساله شود. بعد وقتی پدربزرگ و مادربزرگ ۷۵ سال‌شان است یعنی وقتی در اوج جوانی هستند در عروسی نوه‌شان شرکت می‌کنند و دیگر مجبور نیستند وقتی بچه‌ی نوه‌شان به‌دنیا آمد از او مراقبت کنند، چون حالا دیگر بازنشسته شده‌اند و می‌توانند تا ۱۰۰ سالگی به تفریح و جهان‌گردی بپردازند. بعد، یک روز که پدربزرگِ صد ساله جلوی آینه می‌رود می‌بیند یکی از موهای‌اش سفید شده است. در رویای من پدربزرگ و مادربزرگ و پسر و دختر و نوه‌ها و عروس‌ها و دامادها هر هفته شام خانه‌ی یکی‌شان دعوت هستند و چون همه‌شان جوان‌اند، وقتی در مهمانی‌های‌شان شرکت می‌کنی نمی‌توانی پدر و مادرها را درست از فرزندان تشخیص دهی.

محصولِ ۱۳۹۷ آبان ۲۴, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

وجود

سلام دوستان. امروز می‌خوام در مورد وجود صحبت کنم. بیایید از زاویه‌ی دیگری به وجود نگاه کنیم.
اگر از شما بپرسم «هواپیما وجود داره؟» پاسخ‌تون چیه؟ احتمالن می‌گید بله وجود داره، حتا اگر همین الان هواپیمایی نبینید. چون به هر حال هواپیما دیده‌اید و می‌دونید چیه پس وجود داره. حالا فرض کنید تمام هواپیماهای روی زمین رو از بین ببریم و نابود کنیم. بعد من اگر از شما بپرسم «هواپیما وجود داره؟» پاسخ‌تون چیه؟ آیا هنوز هواپیما وجود داره. احتمالن باز هم پاسخ شما مثبته. چون مهم نیست که هواپیمایی نمی‌بینید و هیچ هواپیمایی هم در کره‌ی زمین وجود نداره، اما دانش ساخت‌اش وجود داره و هر موقع بخواهیم می‌تونیم یکی دیگه بسازیم. حالا فرض کنید دانش ساخت هواپیما هم از بین بره. یعنی تمام دانشمندانی که می‌دونند چه‌طوری می‌شه هواپیما ساخت بمیرند. حالا اگر از شما بپرسم «هواپیما وجود داره؟» پاسخ‌تون چیه؟ احتمالن پاسخ‌تون باز هم مثبته. درسته که هواپیمایی نیست و دانش ساخت‌اش هم از بین رفته، اما شما در ذهن‌تون می‌دونید که اگر بشر تلاش کنه می‌تونه دوباره هواپیما رو بسازه. پس هواپیما وجود داره.
حالا فرض کنید که نسل بشر منقرض بشه و دیگه کسی روی زمین زندگی نکنه. همه‌ی هواپیماهای ساخت بشر هم از بین رفته‌اند. الان دیگه شما نیستید و من هم نیستم که بخوام از شما بپرسم «هواپیما وجود داره؟». در این حالت آیا هواپیما وجود داره؟ به نظرم زبان‌شناس‌ها بهتر می‌تونند به این سوال پاسخ بدن. اما چیزی که به نظرم می‌رسه اینه که هواپیما همیشه وجود داشته و داره و خواهد داشت. وقتی بشر هواپیما ساخت به مفهوم هواپیما عینیت بخشید و وقتی هم که هواپیما دیگه ساخته نشه مفهومش همچنان وجود داره. به این مسئله بیش‌تر از این‌ها می‌شه فکر کرد. اگر پیش آمد باز هم در آینده در موردش می‌نویسم.

محصولِ ۱۳۹۷ آبان ۳, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

خواب

خواب دیدم توی خونه‌مون یه جایی هست که من تا حالا ندیده بودمش. یه فضای کوچیک بود که توش یه میز کارِ نو گذاشته شد بود. گفتم چه‌قدر خوبه این‌جا، چرا تا حالا ندیده بودم؟ رفتم سمت میز، دیدم سمت راست‌اش بازه و به راه پله‌ها می‌خوره. کف زمین هم موکت سبز بود. نو بود همه چیز. انگار یکی از همسایه‌ها داشته اون‌جا رو بازسازی می‌کرد که مثلن به‌عنوان ورودی ساختمون یا لابی استفاده بشه. از این‌که اون قسمت از خونه به بقیه‌ی ساختمون راه داشت ناراحت بودم. یکی از فامیل‌هامون اون‌جا بود. بهم گفت من اگر جای تو بودم این‌جا رو سریع یه دیوار می‌کشیدم که از بقیه‌ی ساختمون جدا بشه. با خودم فکر کردم اگر این‌جا رو دیوار بکشم و مال ما نباشه چی می‌شه؟ همسایه‌ها چه واکنشی نشون می‌دن؟ بعد یه گشتی توی خونه زدم دیدم خونه‌مون یه هال بزرگ و یه اتاق بزرگ دیگه هم داره (کم‌کم توی خواب متوجه شدم که یه جای دیگه غیر از خونه‌ای که می‌شناسم هستم). رفتم توی حیاط یه نگاهی بندازم. دیدم یه کارگر داره جلوی یکی از درهای ساختمون دیوار می‌کشه. (با خودم فکر کردم با این کار جلوی نور داره گرفته می‌شه). بهش گفتم «کی به تو گفته جلوی این در آجر بچینی؟!» مدیر این ساختمون من‌ام! و با عصبانیت شروع کردم به کندنِ آجرها و پرت کردن‌شون! بعد رفتم سمت جنوبیِ ساختمون. محوطه‌ی بزرگی اون‌جا بود و عده‌ی زیادی داشتند توی چند تا زمین فوتبال گل کوچیک بازی می‌کردند. همه جور آدمی هم بودند، بزرگ و کوچیک. نشستم روی پله‌های ورودی ساختمون و چند دقیقه بازی‌شون رو تماشا کردم. توپِ یکی‌شون اومد سمت‌ام و کنار پام ایستاد اما من محل نگذاشتم و همین‌طور به تماشا ادامه دادم. چند دقیقه که گذشت بلند شدم و رفتم توی ساختمون. توی ورودیِ ساختمون یه جایی ساخته بودند که به‌نظر می‌رسید قراره به‌عنوان بوفه استفاده بشه. داشتم فکر می‌کردم چرا بوفه، چرا این‌جا؟ که مردی از در وارد ساختمون شد. به‌سرعت احساس بدی در من ایجاد شد. مطمئن بودم اون مرد آدم خوبی نیست. با کراهت نگاهش کردم و منتظر موندم ببینم می‌خواد چه کار کنه. انگار صاحب بوفه بود. هر طرف می‌رفت نگاهش می‌کردم و با دقت زیر نظرش داشتم. اون هم در حال بررسی اوضاع بود و گاهی به من نگاه می‌کرد. همین‌طور که نگاهش می‌کردم متوجه نکته‌ی عجیبی شدم. اون مرد رنگ عوض می‌کرد. اما رنگ، رنگِ خودش نبود. رنگِ محیط بود. همه چیز پشت‌اش دیده می‌شد. وقتی متوجه این موضوع شدم ترسیدم و تصمیم گرفتم از اون‌جا برم، اما بهم گفت: «با من بیا!» و راه افتاد. می‌خواستم بهش بگم «تو برو من نمی‌آم» اما زبون‌ام بند اومده بود و نمی‌تونستم حرف بزنم.

محصولِ ۱۳۹۷ شهریور ۲۷, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

درس‌هایی که من یاد گرفتم

سلام دوستان
امروز تصمیم دارم درس‌هایی که یادگرفته‌ام را با شما در میان بگذارم.

اول این‌که یاد گرفته‌ام نباید قاضی باشم و برای دیگران دادگاه برگزار کنم. همیشه شاید اوضاع آن‌گونه که ما فکر می‌کنیم نباشد.

دوم آن‌که یاد گرفتم زود باید بخشید. این را وقتی یاد گرفتم که افرادی اشتباهات من را نتوانستند فراموش کنند و من را نبخشیدند. بعد یادم آمد خودم هم اشتباهات کسانی را فراموش نکرده و نبخشیده بودم. آدم‌ها خاکستری هستند.

سوم آن‌که یاد گرفتم جز عشق راهی وجود ندارد و جز عشق پراکندن چیزی اهمیت ندارد.

محصولِ ۱۳۹۷ شهریور ۱۹, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

نگرانی

بعضی‌ها می‌گویند دلیلِ نگرانی درونِ آدم است، نه بیرون‌اش. مثلن فرض کنید من نگرانم، با اینکه هنوز نشده است، که روزی در ایران قحطی شود. پس به امیدِ رسیدن به خاکی که در آن هیچ‌وقت قحطی نمی‌شود جلای وطن می‌کنم و از ایران می‌روم. اما این کار نگرانیِ مرا از بین نمی‌برد، بلکه تنها نوعِ آن را تغییر می‌دهد. مثلن نگرانیِ جدیدم این می‌شود که مبادا روزی همسایه‌ی سیاه‌پوستم به من تعرض کند؟ پس تصمیم می‌گیرم جایی بروم که همه‌ی همسایگان‌اش سفید باشند، یا این‌که جایی بروم که بتوانم همه‌ی همسایه‌هایش را رنگ کنم. اما خدایا، چرا این نگرانی تمامی ندارد؟ همین‌طور که قلم‌مو را بر روی صورتِ یکی از همسایه‌ها بالا پایین می‌برم و او را سفید می‌کنم، به همسایه‌های باقی‌مانده فکر می‌کنم و این‌که مبادا وسطِ کار رنگ تمام شود...؟

محصولِ ۱۳۹۷ مرداد ۱۱, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

کچلی

- باید برم کچل کنم
- چرا؟
- چون می‌خوام برم یه آموزشگاهی درس بدم، وسطش هم ممکنه برم سربازی. اگر یه روز برم سرِ کلاس شاگردها ببینند کچل کرده‌ام می‌فهمند رفته‌ام سربازی. بهتره از جلسه‌ی اول کچل باشم تا متوجه تغییری در من نشن.
- خب بعد از سربازی که کم‌کم موهات در بیاد چی؟
- مجبورم بعد از این‌که سربازی‌ام تموم شد بگذارم موهام کچل بمونه. که کسی متوجه نشه سربازی‌ام تموم شده.
- خب ممکنه براشون سوال پیش بیاد تو چرا همیشه کچلی؟
- آره. اگر همچین سوالی ازم بپرسند نمی‌دونم چی جواب بدم
به نظرم اگر پرسیدند راست‌اش رو بگو. بهشون بگو برای این کچل کردی که متوجه نشن می‌ری سربازی و برای این‌ خودت رو کچل نگه داشته‌ای که نفمند سربازی‌ات تموم شده

مطلب ویژه

فالون دافا

«فالون دافا»، به «فالون گونگ» نیز معروف است. روشی معنوی است که بخشی از زندگی میلیون‌ها نفر در سراسر جهان شده است. ریشه در مدرسه بودا دارد. ا...

counter.dev

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

Powered By Blogger

Google Reader

Add to Google
با پشتیبانی Blogger.