the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۹۱ تیر ۲۳, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

آویزان از ناکجا

وقتی‌ از تهِ تهِ زندگی‌ات چیزی در نمی‌آید، وقتی‌ به خودت می‌آیی می‌بینی‌ آویزانی، آویزان از هیچ، و دست انداخته‌ای بر حوالی ِ پوچی، حتا از به پایان رساندنِ این جمله که آغاز کرده‌ای هم عاجز خواهی‌ بود. شروعی دوباره که شوخی‌ست، ناتوانی‌ حتا از پایانی ساختن، از پایان بخشیدن به این خودِ آویزان. عاجزی از آویزان شدن بر آویزانی‌ات و زدنِ آخرین ضربه بر چهارپایه‌ی لعنتی. وقتی‌ داستان زندگی‌ات را پایانی نمی‌بینی و تا چشم کار می‌کند تکرارِ حلقه‌های آویزانی‌ست، وقتی‌ حتا چگونه مردن‌ات را راهی‌ نمی‌بینی، سینما آغاز می‌شود. آنقدر تماشا می‌کنی‌ تا در نقشی‌ ادامه یابی‌، یا چشمهایت را ببندی و پایان‌ات را بسپاری به‌دستِ او که برایش جرات و جسارتِ از این آویزانی رها شدن، مانده است. چشم بر تمامیِ هراس‌ات می‌بندی و خیال می‌کنی‌ کسی‌ نقش‌ات را به عهده گرفته است، کسی‌ بقیه‌ی این خاکستریِ زندگی‌ات را اجاره کرده است، لبخندی از رضایت خواهی‌ زد و آرزو می‌کنی‌ هیچ‌گاه تماشا تمام نشود، آرزو می‌کنی‌ قبل از تیتراژ پایانی تمام شوی، و دیگر هیچ‌وقت چشمانت نیافتد به این خودِ خودت که به تماشا نشسته بود. به تماشای او که ساعتی‌ زندگی‌ات را اجاره کرده تا به نحو بهتری، که نه، حتی به هر نحوی از آن استفاده کند، زندگی‌‌ای که افتاده است به شمارش نفسهایش ...

قشونِ روس

یکی از آرزوها و درگیری‌های ذهنی ِ من اینه که یه حَرَم ِ دیگه یه جایی به توپ بسته بشه. کلن ترکیبِ واژه‌های حرم و توپ خیلی جذابه به نظرم. برای همین فکر می‌کنم حیفه که این اتفاق فقط یک بار توی تاریخ ِ این مرز و بوم افتاده باشه. با خودم فکر می‌کنم چه قدر خوب می‌شه اگر امسال شوروی به ایران حمله کنه. بعدش به نزدیکی‌های تهران که رسیدند نتونن از دیوارِ دفاعی‌ ِ شمال و شرق و غرب عبور کنند و محبور بشن دور بزنند و از جنوب وارد شهر بشن. همین موقع هست که با مقاومتِ نیروهای مردمی در حرم مطهر امام خمینی مواجه می‌شن و با گلوله‌های توپ به این مکان مقدس و زنان و کودکان ِ بی‌دفاعی که برای زیارت اون‌جا هستند حمله می‌کنند.
اگر این اتفاق بیافته، سال‌ها بعد در کتاب‌های تاریخ فصلی به این نام خواهیم داشت: به توپ بستن حرم مطهر امام خمینی توسط قوای روس و کشته شدنِ شمارِ زیادی از مردم متدین و خداجوی تهران (تیرماهِ ۱۳۹۱).

البته بعد از این‌که تا جنوبِ شهر پیش‌روی کردند مجلسِ وقتِ ایران شرایطِ دولتِ مرکزی رُ می‌پذیره و قشونِ روس از کشور خارج می‌شن.

محصولِ ۱۳۹۱ تیر ۱۸, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

من برعکس‌ام

بعضی از آدم‌ها هستند که وقتی قرص می‌خورند حال‌شون به‌تر می‌شه
ولی من برعکس‌ام
من وقتی داروهام رُ قطع می‌کنم حال‌ام به‌تر می‌شه
حال‌ام به‌تر می‌شه و دنیا به‌م چشمک می‌زنه

پاسخ به پرسش‌های شرعی

من اگه از یه نفر ۱۰۰ تومن طلب داشته باشم (۱۰۰ تا تک تومنی)
مثلن از رضا
ولی رضا ندونه که به من ۱۰۰ تومن بدهکاره
بعدش یه روز، رضا ۱۰۰ تومن به من قرض می‌ده
و پس از مدتی، من این ۱۰۰ تومنی رُ که از رضا قرض گرفتم به‌ش پس می‌دم
آیا در این صورت
رضا هنوز ۱۰۰ تومن به من بدهکاره یا نه دیگه؟

محصولِ ۱۳۹۱ تیر ۱۲, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

آدم و هوا

یکی از باورهای غلطی که در نسلِ سوم ِ بچه‌های انقلاب و همچنین نسل‌های قبل‌ترش وجود داره اینه که پدر و مادرِ اصلی ِ همه‌ی ما انسان‌ها آدم و حوا هستند. اما این باور اشتباهه. همون‌طور که می‌دونید، سال‌ها پیش وقتی طوفانی چهل شب و چهل روز زمین رُ در برگرفت حضرت نوح همراه با خانم‌اش و یک جفت از هر حیوانی سوار بر کشتی‌ای شدند که به فرمانِ خداوند از گزندِ باد و باران در امان بود و بعد از چهل روز خیلی آرام در ساحلِ سلامت بر زمین نشست. اما وقتی طوفان تموم شد چه اتفاقی افتاده بود؟ فرزندِ ناخلفِ نوح به همراهِ بقیه‌ی آدم‌های روی زمین به هلاکت رسیده بودند. از اون به بعد بود که دوباره تولید مثل از سر گرفته شد و باز هم پای بشر به روی زمین باز شد. پس این باورِ غلط رُ که ما فرزندانِ آدم و هوا هستیم همین الان دور بریزید. پدر و مادرِ اصلیِ ما در واقه حضرتِ نوح و خانم‌اش هستند.

تا زنده‌ایم، شرمنده‌ایم

محصولِ ۱۳۹۱ خرداد ۲۵, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

** زبان امروز **

توی فارسی بعضی وقت‌ها می‌گیم «من یکی که» یا «من که». مثلن:

من که نفهمیدم این یارو چی گفت
من یکی که خیلی از این فیلم خوشم اومد
من یکی که دیگه نیستم

که ترجمه‌اش به انگلیسی می‌شه: «I for one»

چند تا نمونه:

I for one have no objection
من (یکی) که اعتراضی ندارم

I for one can't see any problem in that
من (یکی) که مشکلی نمی‌بینم

I for one cannot understand why someone should
من که نمی‌فهمم چرا یه نفر باید ...

محصولِ ۱۳۹۱ خرداد ۲۴, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

کوری و چند داستانِ دیگر

یه جا نوشته بود بر اساس تحقیقاتی که انجام شده افرادی که مادرزاد نابینا هستند توی خواب هیچ تصویری نمی‌بینند (اما بو و مزه و صدا رُ درک می‌کنند)

خب این‌که چرا افرادِ نابینا در خواب تصویری نمی‌بینند می‌تونه دلایل مختلفی داشته باشه که تک‌تکِ اون‌ها رُ با هم بررسی و موشکافی می‌کنیم:

۱- همه‌ی خواب‌هایی که می‌بینیم ساخته‌ی ذهن‌مون هستند، و چون افرادی که مادرزاد نابینا هستند تا به‌حال هیچ تصویری ندیده‌اند، پس ذهن‌شون هم هیچ تصویری نمی‌تونه بسازه و توی خواب هیچ تصویری نمی‌بینند.

۲- افرادی که مادرزاد نابینا هستند اصلن نمی‌دونن تصویر چیه و دیدن یعنی چی. برای همین اگر ازشون در مورد این‌که آیا در خواب چیزی می‌بینند یا نه سوال بشه خب نمی‌تونن جواب بدن. یعنی ممکنه این‌ها توی خواب تصویرهای واضحی هم ببینند، ولی چون نمی‌دونن «دیدن» چیه، به ما هم نمی‌تونن بگن که آیا چیزی می‌بینند در خواب یا نه. این نکته ممکنه در مورد آدم‌هایی که حواس پنج‌گانه‌ی سالمی هم دارند درست باشه. یعنی ممکنه ما چیزهایی فراتر از حواسِ پنج‌گانه در خواب تجربه کنیم. ولی وقتی بیدار می‌شیم نمی‌تونیم این تجربه‌ها رُ توصیف کنیم چون درکِ درستی از اون‌ها نداریم.

۳- همه‌ی کورها دروغ‌گو هستند. یعنی می‌بینند ولی چون دروغ‌گوهای بالفطره هستند وانمود می‌کنند که چیزی نمی‌بینند و عصای سفید در دست می‌گیرند. کسانی که چشم ندارند هم واقعن جایی رُ نمی‌بینند. اما این دلیل نمی‌شه که بگیم دروغ‌گو نیستند. اون‌ها هم اگر با چشم‌های سالم به‌دنیا می‌اومدند دروغ می‌گفتند و عصای سفید دست‌شون می‌گرفتند. در واقه این‌جوری می‌شه گفت که هر کس کورِ مادرزاده دروغ‌گو هم هست اما هر کس که دروغ‌گو باشه الزامن نابینا نیست. این کورهایی هم که عینک سیاه به چشم‌هاشون می‌زنند در واقع چشم‌های ضعیفی دارند و برای این‌که به‌تر ببینند از عینک‌های طبی فوتوکرومیک استفاده می‌کنند که توی نور آفتاب سیاه می‌شه. خوبه که این‌جا اشاره‌ای هم بشه به رابطه‌ی ادبیات و دروغ. همون‌طور که می‌دونید پایه و اساسِ ادبیات رُ دروغ تشکیل می‌ده؛ چرا که ادبیات کاری جز پرداختن به افسانه‌های محلی نداره. پس، از اون‌جایی که ادبیات رابطه‌ی مستقیمی با دروغ داره، می‌شه گفت که آدم‌های دروغ‌گو آدم‌های باادبی هم هستند. و ترس‌ناک‌ترین آدم‌های روی کره‌ی زمین هم افرادِ نابینایی هستند که دکترای ادبیات دارند. نمی‌دونم چه‌طوری باید براتون این ترس رُ توضیح بدم، ولی واقعن ترسناکه که یه دروغ‌گوی بالفطره دکترای ادبیات بگیره. یه کم فکر کنید حتمن می‌فهمید چی می‌گم.


خب دیگه تحلیل‌های ما همین‌جا به پایان رسید. این دیگه به‌عهده‌ی خواننده‌ی هوشیاره که خودش داوری کنه و تحلیلی که بیش‌تر به واقعیت نزیکه رُ برگزینه. در پایان دوست دارم سخنی داشته باشم با پدر و مادرهایی که قصدِ بچه‌دار شدن ندارند. می‌خوام بگم که پدر مادرها واقعن از بچه‌دار شدن نترسند. بچه‌دار شدن واقعن ترس نداره! جدی می‌گم! دیگه ما که از سگ کم‌تر نیستیم. یه ماده سگ هم هفت هشت تا توله‌سگ می‌زاد. چرا؟ چون اولن اصلن به نتیجه‌ی کارش فکر نمی‌کنه. و دومن هم این‌که توکل‌اش به خداست. آن‌که دندان دهد؟ بگید. نان دهد. این از این. پس ترس نداشته باشید. اگر هم هیچ‌جوری نمی‌تونید به ترس‌تون غلبه کنید، سعی کنید یه دلیلی برای بچه‌دار شدن پیدا کنید. نمی‌دونم چه دلیلی، هر چی. فقط یه دلیلی پیدا کنید. راستیاتش من خودم هم اول‌اش از بچه‌دار شدن می‌ترسیدم. ولی به کمک یکی از دوستانِ روانپزشک که خیلی هم کارش خوبه و عضو هیئت علمیه و خیلی دیر به دیر هم وقت می‌ده، تونستم یه دلیلی پیدا کنم و بچه‌دار بشم. دلیلِ من این بود: من واقعن از این‌که یه نفر بعد از مرگ‌ام بشینه بالای قبرم و گریه کنه لذت می‌برم! خیلی خوبه واقعن! که یه نفر باشه بعد از رفتن برای آدم گریه کنه. درسته. می‌دونم که می‌گید آدم بعد از مرگ وجود نداره که بخواد از این گریه‌های یه نفرِ دیگه لذت ببره. آره. ولی همین الان هم که فکرش رُ می‌کنم و می‌بینم که کسی هست که روی سنگ قبرم بشینه و گریه کنه برام لذت بخشه!

محصولِ ۱۳۹۱ خرداد ۱۵, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

سخنی با برادران و خواهران مصری

در خبرها اومده بود که دادگاهی در مصر، برای حُسنی مبارک حبسِ ابد بریده. و مردم مصر هم در اعتراض به این حکم به خیابان‌ها ریخته، فریاد برآورده‌اند که خواهانِ اعدام ِ حُسنی هستند.
حالا من این‌جا عرضی دارم با خواهران و برادرانِ خودم در مصر. عزیزانِ من! ایهاالاخوَه! اگر قرار بود شما برای حُسنی حکم صادر کنید، پس دیگه چه نیازی به برگزاری دادگاه بود؟ اگر قرار باشه با هر حکمی که صادر می‌شه، عده‌ای اردوکشی کنند و خواسته‌های خودشون رُ در کفِ خیابون‌ها مطرح کنند که دیگه سنگ روی سنگ بند نمی‌شه! اگر امروز به خواسته‌ی شما تن داده بشه و حُسنی اعدام بشه، این بدعتی می‌شه که از این به بعد هر چیزی بر خلافِ میل شما بود اردوکشی کنید توی خیابون.
بذارید یه چیزی رُ راحت به‌تون بگم
این کاری که شما دارید می‌کنید چیزی جز هوچی‌گری و شارلاتانیزم فرهنگی نیست! فهمیدین؟

محصولِ ۱۳۹۱ خرداد ۱۳, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

تقدیم به آقای گریگوری پرلمان

» یه نکته‌ی جالبی که وجود داره اینه که الان که نزدیک بیست و اندی سال از رحلت امام امت می‌گذره، اما هنوز که هنوزه، هر سال که تصویری از حرم مطهر این بزرگوار می‌بینم روی گلدسته‌ها و گنبدش داربست زده شده. آخه چرا؟ این ساخت و ساز تا کی باید ادامه داشته باشه؟ پس کی قراره صدای دل‌نشینِ اذان از گلدسته‌های حرم مطهر به گوش برسه؟ بسازیدش دیگه. چی کار می‌کنید؟

» توی تاکسی بودم، راننده از این پیرمردهایی بود که زندگی‌اش به ثباتِ نسبی رسیده و دیگه جز سلامتی از خدا چیزی نمی‌خواد. از کنار یکی از پل‌های در دست ساخت رد شدیم. پیرمرد با لهجه‌ی ترکی گفت: ماشالا! ببین عجب پل‌هایی می‌سازن! دم‌شون گرم! این ایرانی همونیه که قبل از انقلاب یه سوزن هم نمی‌تونست بسازه! حالا ببین چی‌کار داره می‌کنه!
به‌ش گفتم: خب الان هم نمی‌تونه سوزن بسازه. با حالتی شوکه و جوری که نزدیک بود بزنه روی ترمز برگشت و گفت: چی؟!
بله... حالا من نمی‌دونم توی ایران سوزن ساخته می‌شه یا نه. ولی فکر نکنم ساختن‌اش همچین کار راحتی هم باشه. نکته‌ی دوم این‌که تا جایی که من فهمیده‌ام این چیزها هیچ ربطی به هم ندارند. مثلن ایران ممکنه بطونه ماهواره بفرسته هوا، ولی خب یه پیکان هم نمی‌تونه تولید کنه. این‌ها هر دو حقیقت هستند و هیچ ربطی هم به هم ندارند. نمی‌شه گفت چون موشک هوا می‌کنیم پس سوزن هم باید بتونیم بسازیم. مثلن من وقتی سربازی می‌رفتم، یه بار یه نامه‌ای دیدم، توش نوشته بود لطفن از فشنگ‌های ایرانی توی اسلحه‌ها استفاده نشه چون همه‌ی اسلحه‌ها این‌جوری دارند به فنا می‌رن. یا خیلی چیزهای دیگه که می‌خواستم برای اون پیرمردِ وطن‌دوست هم توضیح بدم، ولی فرصت نبود و پیرمرد هم جز سلامتی از خدا چیزی نمی‌خواست!

» تازگی‌ها فرصت کرده‌ام و چند تا از شماره‌های مجله‌ی همشهری داستان رُ خونده‌ام. معمولن این‌جوریه که توی هر شماره چند تا داستان از نویسنده‌های خارجی داره و چند تا هم از نویسنده‌های ایرانی. کنارِ هم بودن داستان‌های ایرانی و خارجی این فرصت رُ به آدم می‌ده که یه مقایسه‌ای بین این دو داشته باشه. و تفاوتی که از این مقایسه حاصل می‌شه به نظر من خیلی زیاده. یعنی ممکنه من اگر یه داستان ایرانی بخونم اون داستان به‌نظرم قشنگ بیاد. ولی وقتی کنار یک داستان خارجی می‌ذارم‌اش تقریبن تفاوت‌شون از زمین تا آسمونه. البته به نظر من این‌جوری بوده! شاید هم من اشتباه می‌کنم و سلیقه‌ام مشکل داره. ولی اگر من اشتباه نکرده باشم، دلیل‌اش رُ باید در این موضوع جست‌وجو کرد که شاید ما ایرانی‌ها آدم‌های خلاقی بار نیومده‌ایم از اول. به هزاران دلیل.

» شاید این عبارت برای شما هم آشنا باشه: «خدا قهرش می‌آد!»
معمولن این‌جوری گفته می‌شه که خدا یکی‌ست و امکان نداره چند تا خدا وجود داشته باشه چون بالاخره اون خدایی که از بقیه قدرت‌مندتره یه دونه‌ست.
حالا من می‌خوام بگم که درسته که قدرت‌مندترین خدا یه دونه است، اما دلیل نمی‌شه که چندین خدا وجود نداشته باشه. ممکنه این‌جوری باشه که برای هر کره‌ای، یه خدا منسوب شده باشه. همون‌طور که هر خدایی برای بنده‌هاش پیامبر منسوب می‌کنه، خدای واحد هم برای کره‌هایی مسکونی‌اش خدای غیر واحد منسوب می‌کنه.
حالا وظیفه‌ی ما چیه؟ وظیفه‌ی ما اینه که اصراری نداشته باشیم که خدای واحد رُ بپرستیم. چون الان چه بخواهیم، چه نخواهیم، ممکنه یه خدای غیرواحد برای کره‌ی زمین در نظر گرفته شده باشه، که وظیفه‌ی ما هم پرستش همین خداست، نه خدایی که مقام بالاتری داره و واحده. خب ما اگر این خدا رُ نپرستیم، قهرش نمی‌گیره؟ می‌گیره دیگه. هر کی باشه قهرش می‌گیره.

» یه آدمی هست به نام گریگوری پرلمان. این آدم کیه؟

توی رشته‌ی ریاضی، هفت تا مسئله‌ی حل نشده وجود داره که برای حل کردنِ هر کدوم‌شون، یک میلیون دلار جازه‌ی نقدی گذاشته شده. برای یکی از این هفت مسئله، یک راه حل توسط آقای پرلمان (ریاضی‌دانِ روسی) مطرح شد که در سال ۲۰۰۶ به اثبات رسید. وقتی که در سال ۲۰۱۰ می‌خواستند به این آقا جایزه‌ی یک میلیون دلاری رُ اهدا کنند ایشون از پذیرفتنِ جایزه سر باز زد و در مورد علت این کار به خبرنگاران گفت: «من همه‌ی آن چه را که می‌خواهم، در اختیار دارم!»


یعنی یه همچین آدم‌هایی روی کره‌ی زمین زندگی می‌کنند! آدم‌هایی که اگر خوب بگردیم شاید فقط توی احادیث و روایات ردی ازشون پیدا کنیم! از اون طرف هم ما ایرانی‌ها یه ضرب‌المثلی داریم که می‌گه: مفت باشه کوفت باشه!

» بعد از این‌که اما زمان (ع) ظهور کنه، همه‌ی چیزهای بد از بین می‌رن. ولی ویروس‌های کامپیوتری از بین نمی‌رن. بلکه تبدیل می‌شن به ویروس‌های مفید. درست مثلِ باکتری‌های مفیدی که توی روده زندگی می‌کنند، یا باکتری‌های مفیدی که شیر رُ تبدیل به ماست می‌کنند. یه همچین حالتی مد نظرم هست.

» همون‌طور که قبلن هم گفته بودم، افغانی‌ها توی صحبت کردن‌هاشون معمولن از حالت مجهولِ فعل استفاده می‌کنند.
مثلن ما می‌گیم: در را ببند. افغانی‌ها می‌گن: در را بسته کن. ما می‌گیم: غذا بپز. افغانی‌ها می‌گن: غذا پخته کن. ما می‌گیم: بخند. افغانی‌ها می‌گن: خنده کن.

اما من یه مثالی پیدا کرده‌ام که ما مثل افغانی‌ها صحبت می‌کنیم: گریه کن!
چرا می‌گیم گریه کن؟ چرا نمی‌گیم «بگرْیْ». شاید چون گفتن‌اش یه کم سخته

مطلب ویژه

فالون دافا

«فالون دافا»، به «فالون گونگ» نیز معروف است. روشی معنوی است که بخشی از زندگی میلیون‌ها نفر در سراسر جهان شده است. ریشه در مدرسه بودا دارد. ا...

counter.dev

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

Powered By Blogger

Google Reader

Add to Google
با پشتیبانی Blogger.