تقدیم به آقای گریگوری پرلمان
» یه نکتهی جالبی که وجود داره اینه که الان که نزدیک بیست و اندی سال از رحلت امام امت میگذره، اما هنوز که هنوزه، هر سال که تصویری از حرم مطهر این بزرگوار میبینم روی گلدستهها و گنبدش داربست زده شده. آخه چرا؟ این ساخت و ساز تا کی باید ادامه داشته باشه؟ پس کی قراره صدای دلنشینِ اذان از گلدستههای حرم مطهر به گوش برسه؟ بسازیدش دیگه. چی کار میکنید؟
» توی تاکسی بودم، راننده از این پیرمردهایی بود که زندگیاش به ثباتِ نسبی رسیده و دیگه جز سلامتی از خدا چیزی نمیخواد. از کنار یکی از پلهای در دست ساخت رد شدیم. پیرمرد با لهجهی ترکی گفت: ماشالا! ببین عجب پلهایی میسازن! دمشون گرم! این ایرانی همونیه که قبل از انقلاب یه سوزن هم نمیتونست بسازه! حالا ببین چیکار داره میکنه!
بهش گفتم: خب الان هم نمیتونه سوزن بسازه. با حالتی شوکه و جوری که نزدیک بود بزنه روی ترمز برگشت و گفت: چی؟!
بله... حالا من نمیدونم توی ایران سوزن ساخته میشه یا نه. ولی فکر نکنم ساختناش همچین کار راحتی هم باشه. نکتهی دوم اینکه تا جایی که من فهمیدهام این چیزها هیچ ربطی به هم ندارند. مثلن ایران ممکنه بطونه ماهواره بفرسته هوا، ولی خب یه پیکان هم نمیتونه تولید کنه. اینها هر دو حقیقت هستند و هیچ ربطی هم به هم ندارند. نمیشه گفت چون موشک هوا میکنیم پس سوزن هم باید بتونیم بسازیم. مثلن من وقتی سربازی میرفتم، یه بار یه نامهای دیدم، توش نوشته بود لطفن از فشنگهای ایرانی توی اسلحهها استفاده نشه چون همهی اسلحهها اینجوری دارند به فنا میرن. یا خیلی چیزهای دیگه که میخواستم برای اون پیرمردِ وطندوست هم توضیح بدم، ولی فرصت نبود و پیرمرد هم جز سلامتی از خدا چیزی نمیخواست!
» تازگیها فرصت کردهام و چند تا از شمارههای مجلهی همشهری داستان رُ خوندهام. معمولن اینجوریه که توی هر شماره چند تا داستان از نویسندههای خارجی داره و چند تا هم از نویسندههای ایرانی. کنارِ هم بودن داستانهای ایرانی و خارجی این فرصت رُ به آدم میده که یه مقایسهای بین این دو داشته باشه. و تفاوتی که از این مقایسه حاصل میشه به نظر من خیلی زیاده. یعنی ممکنه من اگر یه داستان ایرانی بخونم اون داستان بهنظرم قشنگ بیاد. ولی وقتی کنار یک داستان خارجی میذارماش تقریبن تفاوتشون از زمین تا آسمونه. البته به نظر من اینجوری بوده! شاید هم من اشتباه میکنم و سلیقهام مشکل داره. ولی اگر من اشتباه نکرده باشم، دلیلاش رُ باید در این موضوع جستوجو کرد که شاید ما ایرانیها آدمهای خلاقی بار نیومدهایم از اول. به هزاران دلیل.
» شاید این عبارت برای شما هم آشنا باشه: «خدا قهرش میآد!»
معمولن اینجوری گفته میشه که خدا یکیست و امکان نداره چند تا خدا وجود داشته باشه چون بالاخره اون خدایی که از بقیه قدرتمندتره یه دونهست.
حالا من میخوام بگم که درسته که قدرتمندترین خدا یه دونه است، اما دلیل نمیشه که چندین خدا وجود نداشته باشه. ممکنه اینجوری باشه که برای هر کرهای، یه خدا منسوب شده باشه. همونطور که هر خدایی برای بندههاش پیامبر منسوب میکنه، خدای واحد هم برای کرههایی مسکونیاش خدای غیر واحد منسوب میکنه.
حالا وظیفهی ما چیه؟ وظیفهی ما اینه که اصراری نداشته باشیم که خدای واحد رُ بپرستیم. چون الان چه بخواهیم، چه نخواهیم، ممکنه یه خدای غیرواحد برای کرهی زمین در نظر گرفته شده باشه، که وظیفهی ما هم پرستش همین خداست، نه خدایی که مقام بالاتری داره و واحده. خب ما اگر این خدا رُ نپرستیم، قهرش نمیگیره؟ میگیره دیگه. هر کی باشه قهرش میگیره.
» یه آدمی هست به نام گریگوری پرلمان. این آدم کیه؟
توی رشتهی ریاضی، هفت تا مسئلهی حل نشده وجود داره که برای حل کردنِ هر کدومشون، یک میلیون دلار جازهی نقدی گذاشته شده. برای یکی از این هفت مسئله، یک راه حل توسط آقای پرلمان (ریاضیدانِ روسی) مطرح شد که در سال ۲۰۰۶ به اثبات رسید. وقتی که در سال ۲۰۱۰ میخواستند به این آقا جایزهی یک میلیون دلاری رُ اهدا کنند ایشون از پذیرفتنِ جایزه سر باز زد و در مورد علت این کار به خبرنگاران گفت: «من همهی آن چه را که میخواهم، در اختیار دارم!»
یعنی یه همچین آدمهایی روی کرهی زمین زندگی میکنند! آدمهایی که اگر خوب بگردیم شاید فقط توی احادیث و روایات ردی ازشون پیدا کنیم! از اون طرف هم ما ایرانیها یه ضربالمثلی داریم که میگه: مفت باشه کوفت باشه!
» بعد از اینکه اما زمان (ع) ظهور کنه، همهی چیزهای بد از بین میرن. ولی ویروسهای کامپیوتری از بین نمیرن. بلکه تبدیل میشن به ویروسهای مفید. درست مثلِ باکتریهای مفیدی که توی روده زندگی میکنند، یا باکتریهای مفیدی که شیر رُ تبدیل به ماست میکنند. یه همچین حالتی مد نظرم هست.
» همونطور که قبلن هم گفته بودم، افغانیها توی صحبت کردنهاشون معمولن از حالت مجهولِ فعل استفاده میکنند.
مثلن ما میگیم: در را ببند. افغانیها میگن: در را بسته کن. ما میگیم: غذا بپز. افغانیها میگن: غذا پخته کن. ما میگیم: بخند. افغانیها میگن: خنده کن.
اما من یه مثالی پیدا کردهام که ما مثل افغانیها صحبت میکنیم: گریه کن!
چرا میگیم گریه کن؟ چرا نمیگیم «بگرْیْ». شاید چون گفتناش یه کم سخته
توی تاکسی غوغا بود :))
پاسخحذف