the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۸ مهر ۱, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

کارهای ثواب دار

- ازم بخرید ثواب داره
- چنده خانم؟
- سه تاش پونصد، شیش تا هزار
- نه تاش چه‌قدر می‌شه؟
- هزار و پونصد
- دوازده تا چی؟
- دو هزار
- پونزده تا؟
- دو هزار و پونصد
- هیجده؟
- قابل نداره
- خیلی ممنون
- سه هزار
- بیست و یک؟
- سه هزار و پونصد
- و در نهایت بیست و چهار؟
- چهار هزار

محصولِ ۱۳۸۸ شهریور ۲۸, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

زندگی

همه‌اش در چند ثانیه اتفاق افتاد
اون‌ها به من نگاه می‌کردند که زندگی رُ بُرده بودم
با همه‌ی دار و ندارش

محصولِ ۱۳۸۸ شهریور ۲۶, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

ایمان نخواهم آورد این بار

نذاشتم! نذاشتم معجزه کنه!
این‌بار، مردم به دلیل محکم‌تری احتیاج داشتند

محصولِ ۱۳۸۸ شهریور ۲۳, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

فلانی

دیشب ادموند بزیک اومد به خوابم.
گفت فلانی من این‌جا وضعم خیلی خرابه یه دعایی برامون بکن.
صبح زنگ زدم خونه‌شون
به‌ش گفتم فلانی من دیشب یه همچین خوابی دیدم...

محصولِ ۱۳۸۸ شهریور ۲۰, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

دیدار عزیزان به قیامت

جمله‌ی زیر رُ توی سردر فرندفید یکی از آدم‌هایی که از ایران رفته [دیدم]:

از وطن که زدم بیرون، هر روز این فکر بی‌انتها‌یِ دلهره‌آورِ زیر پوستِ‌ همه‌ی تشویشهایم با من است و لانه کرده که دیدار با کدام‌یک از عزیزان می‌شود به قیامت؟

رونوشت به کسانی که از ایران رفته و می‌روند

محصولِ ۱۳۸۸ شهریور ۱۹, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

دنیا، دار مکافات

یه جمله‌ای هست که می‌گه

what goes around comes around

یعنی از هر دستی بدی از همون دست هم می‌گیری؟

البته شاید ترجمه‌ی بالا غلط باشه ولی زیاد مهم نیست چون غلط بودن‌اش باعث نمی‌شه منظورم رُ نتونم خوب بیان کنم

خیلی‌ها (از جمله خودم) اعتقاد دارند که دنیا دار مکافاته. یعنی بیش‌تر کارهایی که می‌کنیم نتیجه‌اش توی همین دنیا به‌مون می‌رسه. اگر یه روز افتادیم و دست‌مون شکست، شاید به این خاطر باشه که یه روز مثلن از چراغ قرمز رد شده‌ایم و حق یک راننده‌ای رُ پایمال کرده‌ایم. یا اگر یه روز توی عراق کنارمون بمبی منفجر می‌شه و گوش‌مون سوت می‌کشه و کمی سردرد می‌گیریم، شاید به این دلیل باشه که یه روز یه دروغی به یه نفر گفتیم که باعث آسیب رسیدن به اون شخص شده.

حالا من می‌خوام از یه دید دیگه به این قضیه نگاه کنیم. من فکر می‌کنم خیلی وقت‌ها چیزهایی که داریم و از دست نمی‌دیم، همین از دست ندادن‌شون یه جور به‌دست آوردنه.

مثلن فرض کنید شما به یه نفر یه پولی قرض می‌دید، با این نیت که این خوبی شما باعث بشه یه روز یه اتفاق خوبی توی زندگی‌تون بیافته. هفت هشت سال می‌گذره اما هیچ اتفاق جالبی توی زندگی‌تون نمی‌افته (البته از دید خودتون). اما شاید همین که دو تا چشم‌تون سالمه و توی این هفت هشت سال کور نشده، به خاطر همون پولیه که اون روز قرض دادید. یعنی شاید قرار بوده از هر دو چشم کور بشید، یا از یه پا فلج بشید، اما این اتفاق‌ها نیافتاده. ولی ما چون همیشه چشم‌مون سالم بوده و پامون هم فلج نبوده، همیشه منتظر یه اتفاق خوب هستیم در جواب کار خوبی که یه روزی کرده بودیم. در حالی که این اتفاق خوب خیلی وقته افتاده و ما بی‌خبریم.

نور

نوری که در عکس زیر می‌بینید من رُ دیوونه می‌کنه. تصویر نور همیشه تاثیر عمیقی روی من می‌گذاره. البته نه هر نوری (مثلن نوری که از لای برگ‌های درخت تابیده باشه شاید این‌جوری نباشه). ولی بیش‌تر نورها همین‌جور هستند.

کاملن احساس‌اش می‌کنم، یه حسی به‌م می‌ده که نمی‌تونم توصیف کنم. فقط می‌تونم بگم این حس خوبه، خیلی خوب!


عکس‌های زیر هم تقریبن همین‌جور هستند. هر کدوم با احساسی متفاوت، اما خیلی خیلی خوب


محصولِ ۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

ریلکس باش

سال دوم دبیرستان تابستون یه جا کلاس شیمی می‌رفتم. یه معلم جوون باحال داشتیم.

اون موقع سر کلاس یه نصیحتی به ما می‌کرد که من نمی‌فهمیدم منظورش چیه؟

می‌گفت زندگی رُ سخت نگیرید، اگر سخت بگیرید زندگی هم به شما سخت می‌گیره. من همیشه بی‌خیال سختی‌ها هستم. همین چند وقت پیش از کلاس اومدم بیرون، دیدم ماشین‌ام نیست. دزد برده بود! عین خیالم نبود. گفتم ماشین رُ دزد برده دیگه. خب حالا چی‌کار کنم مثلن؟ بعد از چند روز ماشین پیدا شد (یه همچین چیزی تعریف کرد)

خیلی برام جالبه که من توی اون سن نمی‌فهمیدم سختی زندگی یعنی چی؟ واقعن نمی‌فهمیدم چون هیچ سختی نکشیده بودم تا اون موقع (اگرچه اعتراف می‌کنم تا الان هم سختی زیادی نکشیده‌ام به اون صورت! خدا رُ هم شاکر نیستم از این بابت چون قبلن گفتم به‌تون دلیل‌اش رُ)

فقط منظور این‌که یه چیزهایی رُ آدم یه زمانی نمی‌فهمه، بعدن می‌فهمه. جالبه برام که اون موقع نمی‌فهمیدم سختی زندگی یعنی چی.

معلم شیمی‌مون اگر چه ممکن بود مشکلات زیادی داشته باشه اما ریلکس بود و به کسی استرس وارد نمی‌کرد اگر ناراحت بود.
همه مشکلات دارند. بهتره مشکلات‌مون رُ پیش خودمون نگه داریم و زیاد دنبال شریک غم نگردیم

محصولِ ۱۳۸۸ شهریور ۱۶, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

بچه‌های آسمان

صداقت و پاکی بچه‌ها همیشه من رُ به وجد می‌آره. شاید بعضی از حرف‌هایی که بچه‌ها می‌زنند به‌نظر برسه که فقط مخصوص توی فیلم‌هاست، ولی من می‌خوام دو نمونه از چیزهایی رُ که خودم دیده‌ام براتون تعریف کنم.

امروز از کنار یه مجتمع مسکونی رد می‌شدم که دورش نرده داشت. یه بچه‌ای هم (حداکثر پنج ساله) داشت جلوم راه می‌رفت. یه پیرمردی هم از روبرو می‌اومد. وقتی بچه و پیرمرد به هم رسیدند پسره پرسید:

آقا، اینجا زندانه؟

سوال‌اش خیلی خیلی برام جالب بود! واقعن یه لحظه از درون شاد شدم! ببینید یه بچه چقدر روراست فکر می‌کنه، هرجا نرده ببینه نتیجه می‌گیره که اون‌جا زندانه! حالا ببینید پیرمرده چه جواب چرتی داد: نه پسرم این‌جا یه پارکه...

حالا یکی دیگه تعریف می‌کنم این یکی دیگه واقعن وحشت‌ناکه! پسردایی‌ام وقتی یه کم بچه‌تر از الان بود (فکر کنم چهار سال‌اش بود) داشت با یه خط کش بازی می‌کرد. یه دفعه به‌صورت اتفاقی خط کش شکست و دو تیکه شد. می‌دونید چی گفت؟

آخ جون دو تا شد!

طرز فکر کردن و نتیجه‌گیری بچه‌ها واقعن جالبه

محصولِ ۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

نادیدنی‌ها

چند روز پیش داشتم به پنجره نگاه می‌کردم (مات‌ام برده بود) یه دفعه یه نفر با سرعت از پشت شیشه رد شد. با سرعت منظورم اینه که دوید و رد شد. اما من نفهمیدم کی بود. چون سریع رد شد نفهمیدم کی بود.

بعد همین‌جور که به روبرو خیره بودم با خودم گفتم یعنی می‌شد یه جوری بشه که من می‌فهمیدم اینی که رد شد کی بود؟ اگر می‌تونستم صحنه آهسته‌ی رد شدن اون آدم از جلوی پنجره رُ ببینم حتمن می‌شناختم‌اش. یا این‌که یه کار دیگه هم می‌شد کرد. ذهن انسان در هر ثانیه ۲۴ تصویر می‌بینه. بیش‌تر نمی‌بینه. شاید اگر ذهن من این توانایی رُ داشت که مثلن ۱۰۰ فریم در ثانیه پردازش کنه، شاید اون موقع می‌تونستم بفهمم کی بود که رد شد از جلوی پنجره.
دنیا برای مگس همون‌جوری می‌گذره که من می‌خوام. فکر کنم مگس تعداد فریم‌های بیش‌تری در ثانیه می‌بینه. برای همین رد شدن اون آدم از جلوی پنجره حتمن مثل صحنه آهسته بوده. حتمن! وقتی ما می‌خواهیم یک مگس بکشیم هم همین‌طوره. مگس یه دست می‌بینه که داره به صورت صحنه آهسته فرود می‌آد روی کله‌اش! باسه همین خیلی راحت فرار می‌کنه.
برعکس مگس، حلزون. بدبخت بیچاره. همه چیز براش خیلی سریع می‌گذره. یعنی فکر کنم حلزون همه چیز رُ یک فریم در ثانیه می‌بینه! یعنی اصلن هیچ‌وقت متوجه رد شدن اون آدم از جلوی پنجره نمی‌شه یه حلزون. بی‌چاره.

یک دقیقه که ممکنه برای ما کمی زیاد باشه برای حلزون خیلی سریع می‌گذره. شاید در حد یک ثانیه. یعنی تصوری که یک حلزون از یک دقیقه داره همون تصوریه که انسان از یک ثانیه داره. برعکس. تصوری که ما از یک دقیقه داریم مگس از یک ثانیه داره. یعنی یک ثانیه ممکنه برای مگس خیلی طولانی و مثل یک دقیقه برای ما باشه.

من فکر می‌کنم تفاوت تعداد تصویری که انسان و مگس و حلزون در ثانیه می‌بینند به تفاوت سرعت ضربان قلب اون‌ها مربوط می‌شه. ضربان قلب مگس خیلی سریع و مال حلزون خیل کند می‌زنه.

شاید اگر ضربان قلب من کمی بالاتر بود، چهره‌ی شخصی که باسرعت از روبروی پنجره رد شد رُ خیلی راحت شناسایی می‌کردم.
آیا ممکنه همون‌طور که حلزون متوجه رد شدن هیچ‌کس از جلوی پنجره نشد، ما هم متوجه خیلی از اتفاقاتی که در اطراف‌مون می‌افته نباشیم؟ مثلن در مورد روح. ممکنه ارواح، یا اجنه، در اطراف ما در رفت و آمد باشند ولی ما متوجه اون‌ها نباشیم؟ آیا اگر ضربان قلب انسان کمی بیش‌تر بود ممکن بود نادیدنی‌ها رُ ببینه. آیا مگس می‌تونه یه روز راه رُ به انسان نشون بده؟

نکته‌ی آخری که می‌خوام بگم و عرایض خودم رُ به پایان برسونم: هنوز خیلی زوده که در مورد بی‌چاره بودن حلزون قضاوت کنیم. شاید اگر یه روز با مگس ارتباط برقرار کنیم، بفهمیم که ای وای... راه همونیه که حلزون داره می‌ره

مطلب ویژه

فالون دافا

«فالون دافا»، به «فالون گونگ» نیز معروف است. روشی معنوی است که بخشی از زندگی میلیون‌ها نفر در سراسر جهان شده است. ریشه در مدرسه بودا دارد. ا...

counter.dev

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

Powered By Blogger

Google Reader

Add to Google
با پشتیبانی Blogger.