the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۶ اسفند ۱, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

** زبان امروز **

امروز یک کلمه‌ی تازه یاد گرفتم که آن را با شما هم در میان می‌گذارم شاید خوش‌تان بیاید.
veer یعنی تغییر مسیر دادن.

veer: to change direction

مثال:
The wind was veering north
باد به سمت شمال تغییر جهت می‌داد

واژه‌ی «ویراژ» هم که در فارسی به‌کار می‌بریم از veer گرفته شده است. اما من هرچه در واژه‌نامه نگاه کردم نتوانستم کلمه‌ای مانند veerage پیدا کنم. بنابراین واقعن نمی‌دانم ویراژ دادن چگونه از veer ساخته شده است. شاید فرانسه باشد.

محصولِ ۱۳۸۶ بهمن ۳۰, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

دو به توان سه مرگ

کی می‌گه نمی‌شه همه چیز رُ با هم داشت؟
کی می‌گه نمی‌شه همه چیز رُ با هم نداشت؟
کی می‌گه می‌شه همه چیز رُ با هم داشت؟
کی می‌گه می‌شه همه چیز رُ با هم نداشت؟
کی نمی‌گه نمی‌شه همه چیز رُ با هم داشت؟
کی نمی‌گه نمی‌شه همه چیز رُ با هم نداشت؟
کی نمی‌گه می‌شه همه چیز رُ با هم داشت؟
کی نمی‌گه می‌شه همه چیز رُ با هم نداشت؟

دو به توان ده مرگ

شاید شما زیاد به این موضوع توجه نکرده باشید. اما زمانی که ما در آن زندگی می‌کنیم یک فرق اساسی با زمان‌های گذشته دارد. نسل ما آن‌قدر خوش‌شانس بوده است که هم‌زمان با اینترنت به دنیا آمده است. تنها کافی‌ست به هزار سال آینده فکر کنید. هزار سال دیگر، فرزندان ما در دورانی زندگی می‌کنند که هرچه بخواهند از فیلم و عکس و نوشته از اجدادی که هزار سال پیش می‌زیسته‌اند در اختیار دارند. خوب نیست؟ مثلن فکرش را بکنید که در سال ۲۳۸۶ هجری خورشیدی یک نفر در اینترنتی که نمی‌دانیم در آن زمان به چه شکل در آمده است به دنبال نام «...» می‌گردد و به سخنان او در دانشگاه ... گوش می‌دهد. یا مثلن به مصاحبه‌ی او گوش می‌دهد که پیش از انتخابات گفته بود: «واقعن شما فکر کرده‌اید که الان مشکل ما چی؟». شاید هم تا آن زمان زبان فارسی از بین رفته باشد و این سخنان نیاز به ترجمه داشته باشد. یا مثلن فرض کنید الان که از زیر خاک چیزهای قدیمی پیدا می‌کنیم، ولی هزار سال دیگر از توی اینترنت چیزهای مختلف پیدا می‌شود. مثلن یک وبلاگ پیدا می‌شود منسوب به آقای استاد اسدی (همان مدافعی که یک گل شیرجه‌ای خیلی قشنگ در بازی با ژاپن به خودمان زد و داور آفساید گرفت)، غافل از این‌که ایشان هیچ‌وقت وبلاگ نمی‌نوشته‌اند. کلّن خیلی جالب می‌شود. حیف که هزار سال دیگر به احتمال زیاد زنده نیستیم.

محصولِ ۱۳۸۶ بهمن ۲۷, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

** زبان امروز **

شاید بد نباشد با نام دو بیماری و چگونگی تلفظ آن‌ها آشنا شویم.

آسم -> asthma -> تلفظ: ازما (راهنمایی: ازما، از شما، از ایشان)
دیابت -> diabetes -> دایه بیتیز (DAIEBITIZ)

I can feel something inside me say
I really don't think you are strong enough now

دو جمله‌ی آخر بی‌ربط بود

محصولِ ۱۳۸۶ بهمن ۲۶, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

سلام

یکی از ویژگی‌های پسندیده‌ی طلبه‌های جوان یا فرقی ندارد پیر آن است که هرگاه به من می‌رسند سلام می‌کنند که این پیش‌دستی کردن در سلام دادن‌شان همیشه مرا شرمنده کرده است. نمی‌دانم چرا این‌گونه است. شاید یک دلیل‌اش این باشد که از وقتی فهمیده‌اند ناآرام در میان مردم است به همه سلام می‌کنند.

محصولِ ۱۳۸۶ بهمن ۲۴, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

ترش و شیرین

چند ماه پیش سریالی از سیما پخش می‌شد به‌نام «ترش و شیرین». در یکی از بخش‌های این سریال، حال حمید لولایی بد شده بود و رضا عطاران می‌خواست به او تنفس مصنوعی بدهد. هنگامی که عطاران داشت تنفس مصنوعی می‌داد لولایی به او گفت «این کار را نکن چندش‌ام می‌شود». عطاران هم در پاسخ گفت «برو بابا این چیزها هشتاد (شاید هم صد و پنجاه) سال است که در دنیا حل شده است». بیش‌تر وقت‌ها با دیدن چیزهایی که هنوز برای‌مان حل نشده باقی مانده‌اند و تا هزار سال دیگر هم حل نشده باقی خواهند ماند یاد این دیالوگ می‌افتم.

محصولِ ۱۳۸۶ بهمن ۲۰, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

مبارزه می‌کنم، پس هستم

این روزها که در حال سپری کردن دهه‌ی فرخنده‌ی فجر هستیم فیلم‌های قدیمی زیادی پخش می‌شوند که من هم به‌دلیل بیکار بودن می‌نشینم و همه‌ی آن‌ها را تماشا می‌کنم. دیالوگی که «مجید مجیدی» در فیلم «بایکوت» به‌کارگردانی «محسن مخملباف» به‌زبان آورد برای‌ام جالب بود (این جمله‌ها رُ هنگامی که دستگیر شده بود به ساواکی‌ها می‌گفت که بگه مثلن من زیاد تو خط مبارزه و این‌جور چیزها نیستم)

اول‌اش فکر می‌کردم من مبارزه می‌کنم، پس هستم
بعد با خودم گفتم من که معلوم نیست هستم یا نیستم، برای چی مبارزه می‌کنم؟
آدم برای مبارزه نیاز به فلسفه داره

محصولِ ۱۳۸۶ بهمن ۱۸, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

** زبان امروز **

yet یعنی هنوز.
«هنوز» در فارسی و انگلیسی برعکس به‌کار می‌رود.
«هنوز» در فارسی و انگلیسی در حالت پرسشی برعکس به‌کار می‌رود.
در فارسی می‌گوییم: «پدرت هنوز نیامده است؟»
اما در انگلیسی باید گفت: «پدرت هنوز آمده است؟»

پس جمله‌ی زیر غلط است:

Hasn't your father come yet?
باید گفت:
Has your father come yet?

محصولِ ۱۳۸۶ بهمن ۱۶, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

پایان زندگی


تو می‌دونی آخرش چی می‌شه؟

مهمه؟

مهمه

رفتن رسیدن است، ساحل بهانه‌ای‌ست
بزن به آب، به ساحل چی‌کار داری؟

نمی‌بینی؟ خیلی وقته تو آب‌ام

پس شنا کن... چرا همه‌ش وسوسه‌ی غرق شدن داری؟
تماشا کن، آخرش بالاخره می‌رسه

شنا کردن کافیه؟ جهت‌اش مهم نیست؟

تو خوب تماشا کن
روی کره که بچرخی، در هر امتدادی که باشی
باز برمی‌گردی سر جات، سر جای اول‌ات

پس به‌تره سر جامون بمونیم و خودمون رُ خسته نکنیم

برمی‌گردی سر جات، اما دیگه اون قبلی نیستی، جات هم‌اون جاست اما خودت دیگه اون نیستی
هنوز وقت باقی‌ست، تا چشم‌هات می‌بینه تماشا کن
و زیاد هم دست و پا نزن، چون ممکنه مثل خیلی‌های دیگه غرق بشی

مگه همه الان دارن تماشا می‌کنن؟

نه، بعضی‌ها پلک‌هاشون خیلی وقته خسته‌است
افتاده روی هم

یک دزد هم تماشا می‌کنه؟

یه دزد نمی‌تونه از دست پلیس فرار نکردن رُ تماشا کنه
تا پلیس از راه می‌رسه باید فرار کنه، نمی‌تونه وایسته و پلیس رُ تماشا کنه
اما تا دل‌ات بخواد خونه‌ی مردم رُ از بالای دیوار تماشا کرده

مگه نمی‌شه به تماشای پلیس نشست؟

می‌شه اما دیگه دزد نیستی
یا باید فرار کرد، یا باید ایستاد
اگر می‌خوای بایستی دیگه دزد نیستی

چه اشکالی داره، اول به تماشای پلیس نشستن و بعد هم، به تماشای زندان...

اشکالی نداره اما...
یه دزد پشت میله، محبوس حبس زندان، دیگه یه دزد نیست، زندانیه...
...
اسم‌مون زود عوض می‌شه
و عوض شدن اسم، فرصت تماشا رُ ازمون می‌گیره
سعی کن اسم نداشته باشی
زندانی نمی‌تونه آزادی رُ تماشا کنه...

من هیچ چیزی ندارم
برای از دست دادن

یه جا در یک لحظه، یکی یه چیزی می‌چسبونه به‌ت
یه چیزی که یه عمر می‌گی من حالا یه چیز مهم دارم برای از دست دادن
چیزی برای از دست دادن نداشتن، خودش یه چیزیه، که ممکنه یه روز از دست‌اش بدی. ممکنه برسه روزی که چیزی داشته باشی و اون‌وقت، چیزی نداشتن رُ از دست می‌دی
یه روزی یه اعتقاد معتقدت می‌کنه و می‌شینه به مخ‌ات
یه جا، مِهر یکی می‌شینه به دل‌ات و کلک چیزی نداشتن رُ می‌کنه

من می‌خوام چیزهایی که ندارم رُ به‌دست بیارم، این چیزها خیلی بیش‌تر از هیچ چیز نداشتن برای من هستند

هیچ چیزی بیش‌تر از هیچ‌چیز نداشتن نیست
وقتی عدد نیستی، هیچ‌کی نمی‌تونه بشمردت
اما تا عدد بشی همه می‌شمرن‌ات
هرچه‌قدر هم داشته باشی شمردنی می‌شه
عدد شدن از صفر خلاص‌ات می‌کنه
اما کابوس شمارا بودن می‌آد سراغ‌ات
همون اسمه که می‌آد روت
فرصت تماشا رُ ازت می‌گیره

به‌نظر می‌آد فرصت زیادی برای تماشا دارم

فقط به نظر می‌آد

تا وقتی که بگن: «وقت تمومه»

بعضی وقت‌ها قبل از این‌که پلک‌ها کاملن باز بشن، همه چیز تموم می‌شه
اما یه فرضی هم هست

چی؟

که یه جای دیگه یه فیلم برات بگذارن، بگن تماشا نکردی، حالا تماشا کن
یا این‌که اون‌قدر اون لحظه‌ی آخر رُ طول‌اش بدن، که تماشایی‌ها رُ ببینی
این‌ها همه‌ش یه فرضه، شاید هم تماشا می‌کنیم که وقت بگذره

بعد از این‌که همه چیز رُ دیدی چی می‌شه؟

تقلای بی‌پایان‌ات تموم می‌شه
یه لیوان آب خنک می‌آرن و می‌گن: «پاشو، همه‌اش یه کابوس بود»

بی‌پایان که تموم نمی‌شه

این تنها بی‌پایانیه که تموم می‌شه
تو هم آروم می‌گی: «من خواب‌ام می‌آد... این تنها خوابی بود که دیدن‌اش خسته‌ترم کرد...»
می‌خوابی
اون‌قدر می‌خوابی که فراموش کنی کابوس زندگی نکردن‌ات رُ

ان‌قدر خسته هستیم که باز به خواب می‌ریم؟!

اون‌قدر خسته که به خواب می‌ریم...

به خوابی که آدم رُ هربار خسته‌تر می‌کنه؟

اون که خواب نبود، یه کابوس بود

چه تضمینی وجود داره برای دوباره خوابیدن و کابوس ندیدن؟

هیچ تضمینی
اما یه چیزی هست، اگر فقط یک بار پاشی و بدونی که کابوس بوده
به هر واقعیتی شک می‌کنی
دیگه کابوس اثرش رُ از دست می‌ده
و حیف که ما یادمون رفته آیا پیش از این هم از کابوسی بیدار شده‌ایم یا نه
اگر یادمون می‌اومد، شاید دیگه ان‌قدر کابوس نبود
...
کابوس هم یه‌جا اثر خودش رُ از دست می‌ده

تا کی باید بیدار شد و باز به خواب رفت؟

تا جایی که باور کنیم کابوس رُ
تا جایی که دیگه لازم نباشه چیزی ببینیم

هر بار که از خواب بیدار می‌شیم باور می‌کنیم که همه‌اش یه کابوس بوده، برای همینه که باز به خودمون جرات می‌دیم به‌خواب بریم، از خستگی‌ی زیاد

...

تو هم نمی‌دونی آخرش چی می‌شه، برای همینه که وقتی دیگه جوابی برای سوآل‌های من نداری خودت رُ به خواب می‌زنی
...
من هم خواب‌ام گرفته...

بخواب و فراموش نکن که نباید فریب کابوس رُ بخوری

جرات خوابیدن ندارم

جرات خسته موندن رُ چی؟

شاید اگر یه مدت نخوابیم، اتفاق تازه‌ای بیافته، اتفاقی که هربار با خوابیدن، فرصت تجربه‌اش رُ از دست می‌دیم

وقتی همه خوابند، باید زندگی رُ بدزدیم
من اگر هر شب می‌خواب‌ام، واسه‌ی این نیست که نمی‌تونم پلک‌هام رُ باز نگه دارم، انگیزیه‌ی دزدیدن‌اش رُ ندارم
اما یه شب که همه خوابند، می‌دزدم‌اش

دزدیدن زندگی چه ارزشی داره؟

این رُ باور کن، می‌تونی باور کنی؟ اصلن باور کردنی هست؟!

چی؟

تا ندزدم‌اش نمی‌دونم. اما تا وقتی ندزدم‌اش، اون‌قدر ارزش داره که گاهی با خودم می‌گم، حتمن یه شب نمی‌خوابم، حتمن یه شب [می‌دزدم‌اش]، می‌دزدم‌اش!

هیچ چیز به اندازه‌ی پایان زندگی باور کردنی نیست
و هیچ چیز هم سخت‌تر از باور پایان‌اش

سختی‌اش مهم نیست، اما ندزدیدن‌اش هم کم سخت نیست
هیچ چیز به اندازه‌ی پایان زندگی نمی‌تونه پایان زندگی رُ باورپذیر کنه
تا ندزدم‌اش نمی‌تونم پایان‌اش رُ باور کنم
من می‌دزدم‌اش به قیمت این‌که از دست تمام پلیس‌ها تا ابد فرار کنم
...
...

«دنیا خوابی است که اگر آن را باور کنی پشیمان می‌شوی»
حضرت علی(ع)/غررالحکم/۱۳۸۴

محصولِ ۱۳۸۶ بهمن ۱۳, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

زندگی


My Little Darling
Life is
Like being waiting in a subway station in Iran
You know you have to get the next train
But you never know when it comes
You never know where it gets

مطلب ویژه

فالون دافا

«فالون دافا»، به «فالون گونگ» نیز معروف است. روشی معنوی است که بخشی از زندگی میلیون‌ها نفر در سراسر جهان شده است. ریشه در مدرسه بودا دارد. ا...

counter.dev

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

Powered By Blogger

Google Reader

Add to Google
با پشتیبانی Blogger.