the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۹۳ شهریور ۱۹, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

تصویرِ یک رویا

بچه که بودم، وقتی حوصله‌ام سر می‌رفت یک سکه می‌گذاشتم زیرِ کاغذ و آن‌قدر با مداد روی آن خط می‌کشیدم تا شکلِ سکه ظاهر می‌شد. پیدا شدنِ شکلِ سکه روی کاغذ هیچ‌وقت برای من غیرمنتظره نبود، چون همیشه خودم سکه را آن زیر گذاشته بودم و می‌دانستم چه چیزی انتظارم را می‌کشد. بزرگ‌تر که شدم، یک بار که حوصله‌ام سر رفته بود مداد به دست گرفته بودم و مثلِ قدیم‌ها، اما بی‌هدف روی کاغذ خط می‌کشیدم که چشم‌های‌ات ظاهر شدند. بعد ابروهای‌ات، صورت‌ات، لب‌های‌ات... مثلِ وقت‌هایی که بچه بودیم و بازی می‌کردیم، انگار که پشتِ پرده قایم شده باشی و من پرده را کنار بزنم و وقتی پیدا می‌شوی تو جیغ بزنی و در حالی‌که هر دو بلند می‌خندیم بدویم سمتِ حیاط، کاغذ را بالا زدم و زیرِ آن را نگاه کردم، اما تو آن‌جا نبودی. پس این تصویر از کجا ظاهر شده بود؟ با اشتیاق چند جایِ دیگرِ کاغذ را با نوکِ مداد هاشور زدم و باز هم تو ظاهر شدی، از جایی که نمی‌دانم کجاست. قبل از این‌که تو بیایی، زندگی‌ ِ من مثلِ یک دفترِ کاغذی بود که بعضی وقت‌ها که از خواندنِ نوشته‌های تکراری‌اش خسته می‌شدم، با کاغذهای‌اش قایق می‌ساختم و در آب رها می‌کردم. این کاغذها فقط به همین درد می‌خوردند. که در آب رهای‌شان کنی و از تو دور شوند. از یک جایی به بعد اما، که صفحه‌ها سفید شده بودند و خودم باید ادامه‌ی داستان را می‌نوشتم، تو ظاهر شدی. انگار که کسی از من می‌خواست حالا که نوبتِ من است، ادامه‌ی داستان را با تو بنویسم. من تصمیم گرفته‌ام در صفحه‌های باقی مانده، همه چیز را تا جایی که می‌توانم ریز بنویسیم. آن قدر ریز که هم شبیهِ خط خطی باشد، و هم این‌که داستانِ هر صد سال در یک صفحه جا شود. این‌طوری خیال‌ام راحت است که تا وقتی من زنده هستم، تصویرِ تو هم بر همه‌ی صفحه‌های زندگیِ من نقش بسته است. وقتی به صفحه‌ی آخر برسم، یا وقتی که دیگر من نباشم تا روی آن‌ها خط بکشم، تو هم نیستی. مثلِ خواب‌هایی که گاهی می‌بینم. این خواب‌ها آن‌قدر واقعی و زیبا هستند، که وقتی بیدار می‌شوم هیچ‌وقت با خودم فکر نمی‌کنم که چیزی را از دست داده‌ام. چون اگر بخوابم، باز هم همه چیز دوباره برای من است. دوست دارم آن‌قدر این داستان را با تو بنویسم که قبل از این‌که این دفتر تمام شود، از خستگی روی آن خوب‌ام ببرد. وقتی خواب باشم، آن سوی کاغذ را هم راحت می‌بینم. توی واقعی را می‌بینم که منتظرم هستی تا وقتی برای همیشه به‌خواب می‌روم زندگیِ ابدی‌مان را با هم شروع کنیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.