راحتی و خوشحالی
راحتی و خوشحالی با هم فرق دارند. بعضی وقتها برای انجام دادنِ یه کاری، چند تا راه وجود داره، که بعضیها سختتره و بعضیها راحتتر. من وقتی میبینم یه نفر داره یه کاری رو بهسختی انجام میده، خب دلام براش میسوزه. میرم بهش میگم برادر ِ من، خواهر ِ من! بیا این کار رو اینجوری انجام بده؛ خیلی راحتتر میشی. اینکه به یه نفر یه راهی نشون بدی که زندگیاش راحتتر بشه احساس ِ خوبی به آدم میده، و شکی هم در انجام دادناش وجود نداره.
ولی در موردِ خوشحالی اینطوری نیست. من اگر ببینم یه نفر سرش رو گذاشته روی سنگ و خوشحال گرفته خوابیده، شاید خیلی به خودم اجازه ندم که برم با یک پیشنهاد تلاش کنم اون شخص رو خوشحالتر کنم! یعنی مثلن برم بهش بگم بیا سرت رو بذار روی این بالش ِ پر ِ قو! اینجوری خوشحالتر میشی! حالا شاید این مثالی که زدم زیاد خوب نبود، ولی یه چیزی توی همین مایهها!
ولی خب تشخیص ِ مرز ِ خوشحالی و راحتی هم خیلی سخته. بعضی وقتها واقعن نمیشه فهمید یه چیزی یه نفر رو خوشحالتر میکنه یا راحتتر؟
دو سه روز پیش از خانمی که یه بچهی دو سه ساله داره، پرسیدم: «بچه داشتن خوبه؟ بدونِ بچه هم میشه زندگی کرد؟» گفت: «بستگی به اولویتها داره. بدونِ بچه هم میشه زندگی کرد. ولی ما تا وقتی بچه نداشتیم نمیدونستیم بچه چهقدر خوبه! بچه آدم رو محدود میکنه، ولی خوبیهاش بیشتر از بدیهاشه».
بچه زندگی رو سختتر میکنه، ولی آدم رو خوشحالتر میکنه! حالا ما اگر یه آدمی رو دیدیم که بچه نداره ولی خوشحاله، حق داریم بریم بهش توصیه کنیم بچهدار بشه تا زندگی ِ بهتری داشته باشه؟
شاید فرقِ خوشحالی و راحتی این باشه که راحتی درجههای مختلف داره. یعنی آدمی که راحته میتونه راحتتر هم بشه. ولی کسی که خوشحاله دیگه نمیتونه خوشحالتر باشه. آدم یا خوشحاله یا خوشحال نیست. کسی که خوشحاله رو باید تنها گذاشت...
خیلی خوب بود ...
پاسخحذف