خواب
توی حالت خواب و بیداری بودم. رفتم توی یه پارک. چشمهام جایی رُ نمیدید، ولی میدونستم که توی یه پارک هستم. از همه طرف صدای همهمه میاومد. سه چهار تا پسر که نزدیکتر بودند و صداشون واضحتر بود داشتند در مورد یه رشتهی ورزشی با همدیگه صحبت میکردند. یه توپ نمیدونم از کجا اومد محکم خورد توی گیجگاهم! بدجوری سر و گردنم درد گرفت. خواستم به اطراف نگاه کنم ببینم کی این کار رُ کرد، اما جایی رُ نمیدیدم؛ فقط صدا بود که میشنیدم. حرکت کردم به سمت اون چند تا جوون. هر چی نزدیکتر میشدم واضحتر میفهمیدم چی میگن. چون جایی رُ نمیدیدم کمی ترس داشتم، اما تصمیم گرفتم انقدر جلو برم تا باهاشون برخورد کنم. تقریبن یه متر مونده بود بهشون برسم که کفِ دستِ یه نفر رُ روی سینهام احساس کردم. یه نفر با دست من رُ به عقب فشار میداد و نمیگذاشت به اون چند نفر برسم. داشتم تلاش میکردم که اون دست رُ از خودم جدا کنم که خواب بیدار شدم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
خیلی ممنون که میخوای یه چیزی بگی، حتا اگر میخوای فحش هم بدی خیلی ممنون