the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۹۰ مهر ۲۲, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

خواب

توی حالت خواب و بیداری بودم. رفتم توی یه پارک. چشم‌هام جایی رُ نمی‌دید، ولی می‌دونستم که توی یه پارک هستم. از همه طرف صدای هم‌همه می‌اومد. سه چهار تا پسر که نزدیک‌تر بودند و صداشون واضح‌تر بود داشتند در مورد یه رشته‌ی ورزشی با هم‌دیگه صحبت می‌کردند. یه توپ نمی‌دونم از کجا اومد محکم خورد توی گیج‌گاهم! بدجوری سر و گردنم درد گرفت. خواستم به اطراف نگاه کنم ببینم کی این کار رُ کرد، اما جایی رُ نمی‌دیدم؛ فقط صدا بود که می‌شنیدم. حرکت کردم به سمت اون چند تا جوون. هر چی نزدیک‌تر می‌شدم واضح‌تر می‌فهمیدم چی می‌گن. چون جایی رُ نمی‌دیدم کمی ترس داشتم، اما تصمیم گرفتم ان‌قدر جلو برم تا باهاشون برخورد کنم. تقریبن یه متر مونده بود به‌شون برسم که کفِ دستِ یه نفر رُ روی سینه‌ام احساس کردم. یه نفر با دست من رُ به عقب فشار می‌داد و نمی‌گذاشت به اون چند نفر برسم. داشتم تلاش می‌کردم که اون دست رُ از خودم جدا کنم که خواب بیدار شدم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.