the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۹۳ فروردین ۶, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

سنگ‌های شکسته

چه فرقی بینِ سنگی که امروز شکسته با سنگی که یک میلیون سال پیش شکسته وجود داره؟

هر کدوم از سنگ‌هایی که توی باغچه‌ی خونه‌ی ما هستند میلیون‌ها سال عمر دارند، اما چرا هیچ‌کدوم‌شون قیمتی نیستند؟
چرا یک مجسمه‌ی سنگی که دو هزار سال پیش ساخته شده دارای ارزش زیادیه، اما یک سنگِ معمولی ارزشی نداره؟
شاید یه دلیل‌اش این باشه که هر چیزی که فراوون باشه خودبه‌خود بی‌ارزش می‌شه. سنگی که توی باغچه هست هم اگرچه میلیون‌ها سال پیشینه داره، اما چون فراوونه ارزشی نداره.
خب پس باید کاری کرد که سنگِ توی باغچه متفاوت بشه. مثلن جوری تراشیده بشه که شبیهِ سرِ اسبِ یکی از سربازانِ هخامنشی بشه.
مجسمه‌های سنگی‌ای که شبیهِ آثار باستانی تراشیده شده‌اند توی مغازه‌ها زیاد پیدا می‌شن، اما باز هم به‌اندازه‌ی آثار باستانی ارزشمند نیستند. چرا؟
خب حالا فرض کنید دو هزار سال پیش، یه سفال‌گرِ هخامنشی یک کوزه می‌سازه، و پیش از این‌که کوزه رُ زیرِ خاک چال کنه یه سنگ هم می‌گذاره توی کوزه. دوهزار سال بعد یعنی سال ۱۳۲۱ هجری خورشیدی، کوزه‌ای از زیرِ خاک پیدا می‌شه که یک سنگ هم درون‌اش جای گرفته. کوزه ارزش‌مند به‌نظر می‌رسه، اما آیا سنگِ توش هم ارزشی داره؟
حالا فرض کنید سفال‌گر، پیش از این‌که سنگ رُ داخلِ کوزه بگذاره، کمی تراش‌اش بده و شبیهِ سرِ اسب‌اش کنه. دوهزار سال بعد یعنی سال ۱۳۲۱ هجری خورشیدی، کوزه‌ای از زیرِ خاک پیدا می‌شه که یک سنگ هم که به شکلِ سرِ اسب تراشیده شده درون‌اش جای گرفته. کوزه ارزش‌مند به‌نظر می‌رسه، اما آیا سرِ اسب هم ارزشی داره؟
سنگی که دستِ‌کم دو سه میلیون سال از عمرش می‌گذره، چه فرقی می‌کنه امروز تراشیده شده باشه یا دوهزار سالِ پیش؟

یه سوال دیگه هم دارم. روش‌هایی وجود داره که به‌وسیله‌ی اون‌ها می‌شه طولِ عمر یک سنگ رُ تعیین کرد (از راهِ محاسبه‌ی نیم‌عمر کربن و چیزهای دیگه‌ای که نمی‌دونم). اما آیا روشی هم وجود داره که بشه گفت یه سنگ چه زمانی شکسته شده؟ من اگر سنگی که از وسط نصف شده رُ به یک زمین‌شناس یا باستان‌شناس بدم، اون شخص می‌تونه به من بگه این سنگ چه زمانی از وسط نصف شده؟

محصولِ ۱۳۹۲ اسفند ۲۶, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

فرق انسان و حیوان (۴)

گوسفندها وقتی به جوبِ آب می‌رسند همگی می‌ایستند. اما به‌محضِ این‌که دو سه تا شون از روی جوب بپرند بقیه هم می‌پرند.
آدم‌های پیاده هم وقتی به چراغ قرمز می‌رسند همگی می‌ایستند. اما به‌محضِ این‌که دو سه تا شون پیش از سبز شدن، از چراغ رد بشن بقیه هم رد می‌شن.

اما در این پریدن و رد شدن تفاوتی وجود داره برای کسانی که می‌اندیشند. نپریدنِ گوسفندها از ترسه. ترس از ناشناخته بودنِ پیش‌آمدی که پس از پریدن رخ می‌ده. اما رد نشدنِ آدم‌ها از ترس نیست، از خجالته. خجالت از در میانِ شهری‌ها دهاتی به‌نظر رسیدن. یکی دو تا گوسفند که پریدند ترسِ بقیه‌ی گوسفندها می‌ریزه و می‌پرند. یکی دو تا آدم هم که رد بشن، خجالتِ بقیه‌ی آدم‌ها هم از بین می‌ره و همه رد می‌شن.

محصولِ ۱۳۹۲ اسفند ۱۳, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

لب‌های آقای سیلوِستِر

لب‌های راکی؛ لب‌هایی با شکلِ خاص که همیشه مورد توجهِ من بوده‌اند. برای همین اگر لب‌های کسی شبیهِ لب‌های ایشون بوده بی‌درنگ متوجه شده‌ام. من تا حالا فهمیده‌ام که آقای مهدی پاشازاده و محمد تقوی هم لب‌هایی شبیهِ لب‌های آقای راکی دارند. یکی از بازیگرهای زنِ سینمای ایران هم که اسم‌اش خاطرم نیست لب‌هایی به همین شکل داشتند. چند روز پیش به‌صورت اتفاقی عکسِ یک نفر دیگه رُ هم دیدم که لب‌های این‌چنین داشت. به لبِ این افراد در عکس‌های زیر دقت کنید:







آیا شما کس دیگری که لب‌های این‌چنینی داشته باشه می‌شناسید؟


مرتبط:
خاک‌سپاری
گوشه‌ی ذهن

محصولِ ۱۳۹۲ اسفند ۳, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

آیا هدف تنها زاییدن است؟

سال‌ها پیش در میانِ صحبت‌های مادربزرگ و مادرم شنیدم که مادربزرگ‌ام می‌گفت: «زن وظیفه‌ای جز تولیدِ مثل نداره.» و مادربزرگ عزیزم جز این هم کاری نکرد. مهم‌ترین کاری که تا پیش از زمین‌گیر شدن و از دنیا رفتن انجام داد زاییدن و بزرگ‌کردنِ شیش تا بچه بود. البته او مهربان بود و به بچه‌هاش هم در بزرگ کردنِ بچه‌هایی که زاییده بودند کمک می‌کرد. او با این‌که برای‌اش حتمن سخت بوده، از من و بقیه‌ی نوه‌های‌اش هم وقتی بچه بودیم نگهداری می‌کرد. با این‌که این طرز از زندگی، یعنی اومدن و زاییدن و رفتن برای من آزار دهنده است، اما خوب که فکر می‌کنم می‌بینم من هم تا این لحظه از عمرم کاری مفیدتر از زاییدن انجام نداده‌ام. حتا نزاییده‌ام تا چیزی شبیه به خودم تولید کرده باشم. در واقع مادربزرگ‌ام خیلی خوش‌شانس بود که تونست در همین حد هم مفید باشه و من به روحِ بلندِ او درود می‌فرستم. او برای خودش هدف داشت، و به هدف‌اش هم رسید و با افتخار از دنیا رفت. اما من چی؟ دردِ ترس از نزاییدن همیشه همراه‌امه. وحشتِ از این دنیا رفتن بی‌این‌که چیزی زاییده باشم یا به کسی در زاییدن کمک کرده باشم آزارم می‌ده و کابوسِ روزها و شب‌های منه.

محصولِ ۱۳۹۲ بهمن ۱۱, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

فریبنده زاد و فریبا بمیرد

من فکر می‌کنم علتِ اصلی همه‌ی سختی‌ها و بدبختی‌های بشر اینه که بدون هیچ پرسشی به دانشمندان اطمینان کرده‌ایم و نتیجه‌ی تحقیقاتِ اون‌ها رُ چراغ کرده‌ایم برای روشن کردنِ مسیری که در اون قدم برمی‌داریم. اگر از همون روزِ اول با دیده‌ی تردید به همه چیز نگاه می‌کردیم شاید امروز وضع‌مون این نبود. در این میان وظیفه‌ی کسانی که دانشمند نیستند به خاطر ذهنِ آزادتری که دارند برای هشدار دادن و زیر سوال بردن تحقیقاتِ دانشمندان از بقیه سنگین‌تره.

اجازه بدید یک مثال بزنم از نتیجه‌ی تحقیقاتِ دانشمندان و این‌که چه‌طور می‌شه این تحقیقات رُ زیر سوال بُرد:

«تحقیقات نشان می‌دهد مرگ آگاهی در بعضی از حیوانات وجود دارد و با مطالعه دقیق رفتار آنها می‌توان نتیجه گرفت که لحظات پایان عمر حیوانات برای خودشان و اطرافیانشان قابل درک است.

شامپانزه‌ها شبیه‌ترین موجودات به انسان به لحاظ تکاملی هستند و خصوصیات فیزیکی و روانشناختی مشابه زیادی با انسان‌ها دارند. زیست شناسانی که مدت‌ها محل زندگی شامپانزه‌ها در باغ‌وحش اسکاتلند را زیر نظر گرفتند برای مثال به مرگِ شامپانزه‌ی ماده‌ی پنجا‌ه ساله‌ای در سال ۲۰۰۸ اشاره می‌کنند.

در آخرین ساعات زندگی این شامپانزه، همه اعضای گروه روی سکوی نزدیک او جمع شده و آرام پوست او را نوازش می‌کردند. پس از مرگ این شامپانزه‌ی ماده، همه از او دور شدند و تنها دختر او تمام شب را کنار مادرش باقی ماند. نکته‌ی جالب دیگر این که حتی پس از چند روز و عادی شدن رفتار شامپانزه‌ها، آن ها تا چند روز روی سکویی که شامپانزه پیر آخرین ساعات زندگی‌اش را روی آن گذراند، جست‌وخیز نمی‌کردند.

فیل
تحقیقات زیادی اثبات می‌کند که فیل‌ها نسبت به مرگ آگاهند و در لحظات مرگ با یکدیگر مهربان‌تر می‌شوند و نه تنها خویشاوندان درجه اول بلکه بقیه فیل‌ها نیز نسبت به فیلی که لحظات آخر زندگی را می‌گذراند، توجه ویژه دارند و با حالتی حاکی از ترحم تلاش می‌کنند نیازهای او را رفع کنند. برای نمونه فیلی که در حال مرگ بود، پنج خانواده از فیل‌های دیگر به حالت پرستاری به فیل در حال مرگ سر می‌زدند و به او برای زنده ماندن کمک می‌کردند.

قو:
قوها پرندگان زیبا و از مخلوقات خارق‌العاده خداوند هستند. در افسانه‌های قدیمی آمده که قوی گنگ در طول عمر هیچ صدایی تولید نمی‌کند و تنها در نزدیکی لحظات مرگ، به گوشه‌ای دنج پناه برده و آوازی زیبا به عنوان اختتامیه‌ی عمر خود می‌خواند که با اتمام آواز جانش را از دست می‌دهد. هنوز کسی به درستی نمی‌داند که آیا قوها واقعا آخرین لحظه‌های زندگی خود را تشخیص می‌دهند یا خیر اما افسانه‌ها و تعاریف نمادین در مورد این جانداران زیبا هم‌چنان در فرهنگ‌های مختلف پابرجاست.»

خُب، به نظر من اگر از زاویه درستی به این تحقیقات نگاه کنیم متوجه می‌شیم که همه‌شون ممکنه اشتباه باشند. شاید همه‌ی این چیزهایی که گفته شده برعکس باشه. یعنی شامپانزه از مرگ‌اش خبر نداره، اما وقتی چند تا شامپانزه دورش جمع می‌شن و نوازش‌اش می‌کنند از این نوازش‌ها می‌میره. فیل هم از مرگِ خودش خبر نداره، اما وقتی فیل‌های دیگه باهاش مهربون‌تر می‌شن می‌میره. قو هم از مرگِ خودش خبر نداره، اما وقتی به سرش می‌زنه که بره یه گوشه‌ی دنج و آواز بخونه، به خاطرِ هم‌این آواز خوندن می‌میره.

به نظر من اگر حیواناتِ دانشمند هم در مورد انسان تحقیق کنند نتیجه‌ی تحقیقات‌شون این می‌شه:
انسان‌ها حیواناتی دوپا و از مخلوقات خارق‌العاده‌ی خداوند هستند. در افسانه‌های قدیمی آمده که انسان‌ها در نزدیکی لحظات مرگ، به کنار یک خیابانِ پر رفت و آمد می‌روند و به عنوان اختتامیه‌ی عمرِ خود، با یک ماشین برخورد می‌کنند و با رفتن زیرِ آن جانِ خود را از دست می‌دهند. هنوز کسی به درستی نمی‌داند که آیا انسان‌ها واقعن آخرین لحظه‌های زندگی خود را تشخیص می‌دهند یا نه اما افسانه‌ها و تعاریف نمادین در مورد این جانداران دوپا هم‌چنان در فرهنگ‌های مختلف پابرجاست.
(گروهی دیگر از دانشمندان بر این باورند که انسان‌ها وقتی از مرگِ خود باخبر می‌شوند سرطان می‌گیرند و می‌روند باقی عمر خود را در بیمارستان می‌گذرانند تا بمیرند).

چند وقت پیش یکی از باستان‌شناسانِ فرانسوی که برای مطالعه‌ی قنات‌ها به ایران آمده بود مهمانِ خانه‌ی ما بود. او به من گفت شما ایرانی‌ها واقعن در مهندسی سرآمدِ دنیا هستید. صدها سالِ پیش قنات را طوری از چشمه‌ای در دلِ کوه و زیرِ زمین می‌کندید که آن سرش دقیقن در روستای محل زندگی‌تان در می‌آمده. این کار نیاز به محاسباتِ پیچیده‌ای داشته که ایرانیان صدها سال پیش از عهده‌ی آن برمی‌آمده‌اند. اما من در همان لحظه با نتیجه‌ی تحقیقِ این دانشمند مخالفت کردم. به او گفتم ایرانی‌ها قنات را تا روستای‌شان نمی‌کشیده‌اند. اول یک قنات حفر می‌کرده‌اند، هر جا که از دلِ زمین بیرون می‌آمدند، همان‌جا روستایی می‌ساختند. این کار نیاز به محاسباتِ پیچیده‌ای نداشته.

محصولِ ۱۳۹۲ بهمن ۸, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

بزرگِ تکنوکرات

من تا حالا فقط دو جا دیده بودم که از ضمیرِ جمع به جای مفرد استفاده بشه:

یکی در قرآن از زبانِ خداوند:

«نحن اقرب اليه من حبل الوريد» یعنی «ما از از رگِ گردن به شما نزدیک‌تریم»

یکی هم از زبانِ پادشاهان:

ما امروز بوقلمون میل نداریم

اما امروز یادم افتاد که دانش‌آموزان در مدرسه هم از هم‌این ادبیات استفاده می‌کنند:

- [معلم] کی می‌تونه جوابِ این سوال رُ بده؟
- [یکی از دانش‌آموزان] ما بگیم؟

- شما از کلاس برو بیرون
- ما آقا؟

من فکر می‌کنم این ادبیات توسطِ فرقه‌های فراماسونری و از اواخرِ دهه‌ی بیست در مدرسه‌های ایران رواج داده شده. مروری بر کتاب‌های تاریخی از جمله کتابِ «چپِ نقدگرا در حوزه‌ی قدرت پس از تاریخِ مشروطه» نوشته‌ی دکتر ناصر فرزان (از تئوریسین‌های بزرگِ تکنوکرات) و چندین کتابِ دیگه در همین زمینه حرفِ من رُ به خوبی تایید می‌کنه.

محصولِ ۱۳۹۲ بهمن ۵, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

دردهای قدیس

از دردهایی که یه دفعه ناپدید می‌شن می‌ترسم. درست لحظه‌ای که انتظارش رُ نداری، همه چیز تموم می‌شه؛ درد آروم می‌گیره. انگار که هیچ‌وقت هیچ چیزی در کار نبوده. با خودت فکر می‌کنی مُرده‌ای. بعد که می‌فهمی هنوز همه چیز تموم نشده، فکر می‌کنی شاید یک قدیس باشی. یه قدیس مثلِ مادر ترزا. خودت که درد نمی‌کشی هیچ، دردِ بقیه رُ هم آروم می‌کنی، شفا می‌دی. فکر می‌کنی وقتی بمیری برات یه آرامگاه می‌سازن که هر روز به تعدادِ شفادهنده‌ترین امام‌زاده‌ی شهر بازدید کنند داره. هر کسی از راه می‌رسه ناخودآگاه زانو می‌زنه؛ زانو می‌زنه و از تو طلبِ بخشش و اگر بیمار داشته باشه، شفا می‌کنه. تو هم شفا می‌دی. شفا می‌دی و توی روح و قلبِ آدم‌ها لونه می‌کنی. همه‌جا یک تصویر از شمایلی که بیش‌ترین شباهت رُ به تو داره، روی تاقِ پنجره‌ها، دیوارِ مساجد و گوشه‌ی معابد گذاشته می‌شه. آدم‌ها صبح که از خواب بیدار می‌شن و شب قبل از این‌که به‌خواب برن، با نگاه کردن به عکسِ تو خیال‌شون راحت می‌شه. اون‌قدر راحت که وقتی به‌خواب می‌رن، با این‌که ممکنه خیلی درد داشته باشن، یه لبخند گوشه‌ی لب‌شون می‌شینه، لبخندی که از تصورِ لحظه‌ی دیدار با خدا هم تا به‌حال روی لب‌های کسی ننشسته. قدیس بودن سخته و برای کسی که نمی‌دونه این قداست رُ از کجا آورده سخت‌تر. وقتی به این‌که ممکنه یک قدیس باشم فکر می‌کنم تصویر نامفهومی روی دیوار جلوی چشمان‌ام شکل می‌گیره. تصویرِ مبهمی از یک پیرزن که خنده‌ی احمقانه‌ای بر لب داره.

محصولِ ۱۳۹۲ دی ۲۵, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

گرایش‌های کَه کِشانی

داشتم با خودم فکر کردم که شاید تعدادِ روزنامه‌ها با گرایش‌های مختلف بتونه نشون‌دهنده‌ی گرایشِ فکریِ مردم در جامعه باشه. مثلن چرا هیچ‌وقت شبیهِ روزنامه‌ی کهکشان ده تا روزنامه‌ی دیگه هم چاپ نمی‌شه؟ چون خریدار نداره. همین روزنامه‌ی کهکشان اگر پشتوانه‌ی مالی نداشت شاید یه روز هم دوام پیدا نمی‌کرد. اما به نظرم نتیجه‌گیری‌ام رُ باید کمی محدودتر کنم. یعنی از تعدادِ روزنامه‌ها فقط می‌شه در موردِ گرایشِ فکریِ روزنامه‌خوان‌های جامعه نتیجه‌گیری کرد. خیلی از افرادِ جامعه‌ی ما روزنامه‌خوان نیستند ولی از نظرِ فکری با روزنامه‌های کم‌شمار هم‌اندیش هستند. درواقع خیلی از مخاطبانِ روزنامه‌هایی شبیهِ کهکشان هیچ‌وقت روزنامه نمی‌خونن. و شاید به همین خاطر هم هست که نیازی به انتشارِ چنین روزنامه‌هایی نیست. حقیقتن لزومِ چاپِ این روزنامه‌ها برای من زیاد روشن نیست. هدف از چاپِ روزنامه رسوندنِ یک پیامِ خاص به اقشارِ جامعه و هم‌سو کردنِ اون‌ها با یک فکر و اندیشه است. خب وقتی بیش‌تر افرادِ جامعه با من هم‌اندیش هستند، من چرا باید تلاش کنم با چاپِ روزنامه روی فکر و اندیشه‌ی اون‌ها اثر بگذارم؟ به‌نظرِ من هزینه‌ای که صرفِ چاپِ روزنامه‌هایی شبیهِ کهکشان می‌شه باید صرفِ افزایش فرهنگ و آگاهی ِ مردم در جامعه بشه. اگر این اتفاق بیافته عده‌ی زیادی از مردم سوادِ درست حسابی پیدا می‌کنند و کهکشان‌خون می‌شن. بعدش می‌فهمند که با حرف‌های کهکشان هم‌اندیش هستند. بعدش دیگه کهکشان نمی‌خرند چون موافق‌اند با حرف‌هاش. بعد هم کهکشان تعطیل می‌شه و دیگه چاپ نمی‌شه.

محصولِ ۱۳۹۲ دی ۱۷, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

بُت‌هایی که بُت می‌سازند

بعضی آدم‌ها برای من بُت هستند. ویژگیِ مهمِ این بُت‌ها این است که به هر کس و هر چیزی که رو می‌کنند از آن چیز هم برای من بُت می‌سازند. این بُت‌سازی برای من اما همیشه با حسادت همراه بوده. همیشه نسبت به بُت‌های جدید احساسِ نفرت داشته‌ام! از خودم می‌پرسم، چه چیزی در این بُت بوده که او را شایسته‌ی پرستیده شدن از سوی بُتِ من کرده؟ لعنت به تو ای بُت! لعنت به وجودِ تو که بُت‌ام را به خود مشغول کرده‌ای! تبر برمی‌دارم اما دست‌ام از آن‌هایی که بُتِ من می‌پرستد کوتاه است. ای کاش من بُتِ تو بودم. از من بُتی بساز. به سوی من بیا، مرا نیز شایسته‌ی پرستش ِ خود گردان...

محصولِ ۱۳۹۲ دی ۱۶, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

خواب

یه صدایی توی مغزم شنیدم که فکر کردم همه‌ی موانعِ فیزیکی برداشته شده‌اند. نمی‌فهمیدم یعنی چی ولی امتحان کردم. خواستم از توی دیوار رد بشم، رد شدم و رفتم بیرون. یادم اومد که قبلن چند بار توی خواب پرواز کرده‌ام، گفتم شاید الان هم بتونم. خودم رُ پرت کردم، تا نزدیکی‌های زمین رفتم اما تونستم توی هوا شناور بشم. می‌ترسیدم هر لحظه بخورم زمین. فکر می‌کردم باید بیش‌تر تمرین کنم تا بتونم ارتفاع بگیرم. همه‌اش هم فکر می‌کردم که بیدارم و توی بیداریه که دارم پرواز می‌کنم. برای همین یه کم سخت‌تر از گذشته و با و ترسِ بیش‌تری همراه بود.

مطلب ویژه

فالون دافا

«فالون دافا»، به «فالون گونگ» نیز معروف است. روشی معنوی است که بخشی از زندگی میلیون‌ها نفر در سراسر جهان شده است. ریشه در مدرسه بودا دارد. ا...

counter.dev

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

Powered By Blogger

Google Reader

Add to Google
با پشتیبانی Blogger.