the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۶ مهر ۱۹, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

سر تعظیم

کلاه‌ام را برمی‌دارم
و با نگاهی به بلندای گذشته‌ی خویش
به آن‌چه تاکنون گذشته است
و با کمال احترام
سر تعظـــیم فرو می‌آورم

محصولِ ۱۳۸۶ مهر ۱۸, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

برای محیط زیست

سلام
روز پانزدهم اکتبر هر سال (بیست و سوم مهرماه) به نام «روز حرکت وبلاگ‌ها» یا Blog Action Day نام‌گذاری شده. هر سال و در این روز وبلاگ‌هایی که به این حرکت می‌پیوندند نوشته‌ای در مورد یک موضوع خاص می‌نویسند تا توجه جامعه را به آن موضوع جلب کنند. خلاصه، امسال قراره اگر کسی دوست داشته باشه، در این روز در مورد «محیط زیست» هر مطلبی که دوست داشت بنویسه. من هم به عنوان کسی که به‌طور کاملن اتفاقی و با کمال میل به این حرکت پیوسته‌ام، در این روز درباره‌ی محیط زیست خواهم نوشت. از شما هم دعوت می‌کنم که اگر وبلاگ‌نویس هستید و به محیط زیست خودتون علاقه دارید در این حرکت شرکت کنید. مهم نیست چه چیزی می‌نویسید، مهم اینه که سهم کوچکی در این حرکت داشته باشید. ساده‌ترین چیزی که می‌تونید بنویسید اینه که بنویسید «خواهش‌مند است زباله‌های خود را زودتر از ساعت ۹ شب بیرون نگذارید».
برای ثبت‌نام به [این‌جا] بروید
و یادتان باشد در مطلبی که می‌نویسید حتمن واژه‌های Blog Action Day را هم بنویسید تا آن‌ها بتوانند آمار درستی از کسانی که در آن روز در این باره مطلب نوشته‌اند داشته باشند.
از خانم‌ها [برزین‌مهر] و [جعفرقلی] هم می‌خواهم که اگر دوست داشتند در این روز چیزی بنویسند و روح مرا شاد کنند.

پیوندهای وابسته:
[پایگاه رسمی]
[توضیح فارسی]
[شرکت کنندگان]

Bloggers Unite - Blog Action Day

محصولِ ۱۳۸۶ مهر ۱۶, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

دعا

ما دعا گوی شما بودیم، حضرت والا
تا این‌که، کلمه‌ی عبورمان را تغییر دادیم
در آن شما را دعا می‌گفتیم، حضرت والا

رانگ





- hey dude, what's wrong?
- hey, what's not? tell me, what's not?!

محصولِ ۱۳۸۶ مهر ۱۵, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

امیراقبال

سال سوم دبیرستان یک معلم عربی داشتیم به اسم امیرقبال که خیلی آدم خوبی بود. اون موقع بچه‌ها می‌گفتند که ایشون توی محله‌شون مداحی می‌کنند ولی من فکر می‌کردم این هم یک شوخیه مثل بقیه‌ی شوخی‌ها. [محسن‌جان] می‌گفت می‌دونی وقتی امیراقبال وارد مجلس مداحی می‌شه حاضرین با چه شعاری ازش استقبال می‌کنند؟ همه یک صدا فریاد می‌زنند:

یا شانس و یا اقبال
آقای امیر اقبال

محسن جان از سال اول دبیرستان عادت داشت هر ماه یک تکه کلام واسه‌ی خودش داشته باشه که بیش‌ترشون رو یادم رفته. اما بعضی‌هاش یادمه. مثلن یه مدت تکه کلام‌اش شده بود «جونــــــم؟» (به مسخره می‌گفت). هرچی به‌ش می‌گفتم با «جونم» جواب‌ام رو می‌داد. سال سوم یه مدت تیکه کلام‌اش شده بود «سر من داد نکش!» یعنی هر چیزی که به‌ش می‌گفتم قبل از این‌که جمله‌م تموم بشه با یه حالت عصبی و باحالی می‌گفت سر من داد نکش! خلاصه این تکه کلام‌ها به من هم سرایت می‌کرد ولی من دقیقن نمی‌دونستم چه زمانی باید ازشون استفاده کنم. یک روز صبح جناب امیراقبال داشتند حاضر غایب می‌کردند و وقتی اسم من رو خوندند من فریاد زدم «سر من داد نکش!». بی‌چاره معلم‌مون همین‌جوری هاج و واج مونده بود که الان باید چی‌کار کنه. دو سه شب پیش شبکه‌ی چهار داشت سخن‌رانی یک مداح رو نشون می‌داد و اون شخص کسی نبود جز آقای امیراقبال. بالاخره باورم شد که امیراقبال مداحی هم می‌کنه. خدا رحمت‌اش کنه (زنده‌س هنوز بابا). هم کلی حال کردم هم کلی یاد دوران دبیرستان افتادم و نوستالوژی و از این جور حرفا. امروز صبح رفته بودم خونه‌ی یکی از این سرهنگ‌ها. یه بچه‌ی توپول موپول داشت عین بچگی‌های خودم! یه سال و خوردی بیش‌تر نداشت ولی همه‌ی دندوناش در اومده بود. خلاصه ان‌قدر هلو بود که هوس کردم من هم برم و به انتظار بنشینم تا فصل جفت‌گیری که فرا رسید دست به بچه‌دار شدن بزنم. یاد فیلم شوکران افتادم، هدیه اومد پیش ابولفضل گفت پدر شدی، باردارم، می‌فهمی؟ باردار! ابولفضل هم گفت مگه نگفتم مواظب باش؟ همین امروز می‌ندازیش، فهمیدی؟ می‌ندازیش! یادش به خیر دبیرستان چه‌قدر با محسن خوش می‌گذشت. می‌خوام برگردم، مهم نیست چه‌قدر هزینه‌ش می‌شه، فقط یه جوری برگردم. اون موقع وقتی نفس می‌کشیدم بوی تعفن اذیت‌ام نمی‌کرد، ولی الان انگار دارم توی چاه توالت نفس می‌کشم. یه وقت فکر نکنید که اون موقع به‌تر بودا، نه جــــــــانم! نــــــه! اون موقع فقط فرق‌اش این بود که حس بویایی‌ام زیاد خوب کار نمی‌کرد. ولی الان خیلی خوب شده، از سگ هم به‌تر بو می‌کشم، همه‌ی بوها رو می‌فهمم، همه‌‌شون رو، می‌فهمید؟ می‌فهمم

محصولِ ۱۳۸۶ مهر ۱۲, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

آته‌نا

امروز آته‌نا مرد. ماجرا از این قرار بود بود که مادرم می‌گفت به بچه‌ی چهار پنج روزه نباید غیر از شیر چیزی داد. اما من امروز صبح بی‌احتیاطی کردم و هنگامی که داشتم صبحانه می‌خوردم یک لقمه نون سنگک هم گذاشتم دهن آته‌نا. همین ‌طور که دخترم داشت تلاش می‌کرد لقمه‌ی نون سنگک رو بده پایین یک لحظه دیدم که نفس کشیدن براش مشکل شده. اول‌اش فکر کردم لقمه توی دهن‌اش گیر کرده اما من لقمه رو ان‌قدر کوچیک گرفته بودم که راحت پایین رفته بود. ولی متاسفانه یک تکه سنگ به نون چسبیده بود که من متوجه‌اش نبودم. همین تکه سنگ بود که راه هوا رو بسته بود. خلاصه من هم که حسابی هول برم داشته بود اولین چیزی که به ذهن‌ام رسید این بود که با دست چند تا بزنم پشت‌اش تا بلکه سنگ پایین بره. طفلی همین‌جور که نفس‌اش گرفته بود بغض کرده بود و به چشم‌های من نگاه می‌کرد، انگار تمام غم‌های دنیا تو دل‌اش جمع شده بود. بعد از این‌که دو سه تا زدم پشت‌اش دیدم رنگ بچه سیاه شد. ماجرا از این قرار بود که تکه سنگ به جای این‌که از مری بره پایین از نای رفت پایین و...

وداعی کردم از دریا و اشک از دیده باریدم
ز دریا آمد این بانگم که مهمانا خداحافظ

با نهایت تاسف و قلبی آکنده از غم و اندوه فراوان درگذشت زودهنگام غنچه‌ی ناشکفته، آته‌نای دل‌بندمان را به اطلاع کلیه‌ی بستگان و آشنایان محترم می‌رسانیم. به همین مناسبت مجلس ختمی روز شنبه پس فردا، از ساعت ۱۶ الی ۱۷:۳۰ در امام‌زاه طاهر کرج برگزار می‌گردد. حضور شما عزیزان موجب شادی روح کوچک‌اش و تسلی خاطر بازماندگان خواهد بود. باشد که قلب‌های ناآرام‌مان اندکی آرام گیرد.

اشتباه

I do not possess any rule
The rules, belong to you
But the day you made the rules
You also made a serious mistake
You forgot to show
To show us the way
The way you want us
To obey the rules

عمر دوباره

مردن مرام ما نیست
عمر دوباره [باید]

محصولِ ۱۳۸۶ مهر ۱۰, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

بیابان‌های گم‌راهی

گریه بر علی از دو حال خارج نیست. یا بر او می‌گرییم که گریستن بر آن‌که راه رستگاری را پیموده و با خدای کعبه یکی شده است بی‌هودگی‌ست؛ و یا بر خود می‌گرییم و بدبختی‌های خود که تنهاتر شده‌ایم؛
در این حال نه یک شب، که تمام سال گریستن نیز ما را کافی نیست؛ مایی که راه را برای همیشه گم کرده‌ایم و هم خوش‌حال که در راه‌ایم، که راه آن نبود و این است که تازه پای در آن نهاده‌ایم و، چه بد مردمانی هستیم! تمام این حرف‌ها را برای خود می‌گویم که گاه -آن گاه که رستگاری را از یاد برده‌ام- بر علی نیز گریسته‌ام؛ و بر خود که راه را از یاد برده و در بیابان‌های گم‌راهی، انگشت بر دهان و سرگردان مانده‌ام

کج‌فهمی

من به شعرهای سعدی علاقه‌ی زیادی دارم. اما گاهی شعرهایی از ایشان می‌بینم که دوست دارم اگر هنوز شیخ زنده بودند دلیل متناقض بودن این اشعار را حتمن از ایشان می‌پرسیدم:

(۱)
نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم
همه بر سر زبانند و تو در میان جانی
(۲)
هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم

شاید هم این شعرها متناقض نیستند و من کمی کج‌فهم هستم.
یک احتمال دیگر هم وجود دارد و آن این است که در شعر اول منظور از «تو»، «دوست» نبوده باشد
یک احتمال دیگر هم وجود دارد و آن این است که منظور شاعر از «حدیث» در شعر اول، همانی نیست که از «حکایت» در شعر دوم

مطلب ویژه

فالون دافا

«فالون دافا»، به «فالون گونگ» نیز معروف است. روشی معنوی است که بخشی از زندگی میلیون‌ها نفر در سراسر جهان شده است. ریشه در مدرسه بودا دارد. ا...

counter.dev

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

Powered By Blogger

Google Reader

Add to Google
با پشتیبانی Blogger.