عمه مُشتی
- چی میبینی؟
- دارم میرم بالا. خیلی بالا. اون پایین همه چیز کوچیکه. دارم از توی ابرها رد میشم. هوا سرده اینجا.
- خیلی خب آروم باش، حالا ازت میخوام بیای پایین و برگردی به عقب. بری به کودکی.
- ...
- حالا چی میبینی؟
- یه آقایی میبینم لباسِ کار تناشه. لباساش سبزه. کلاه هم سرشه. داره دکمههای روشن خاموش کردنِ کولر رُ به دیوار پیچ میکنه.
- خب. دیگه چی میبینی؟
- یه کولر میبینم. آبی و سفیده. میرم توش. یکی روشناش میکنه. شروع میکنه به چرخیدن. من هم میچرخم.
- ازت میخوام از کولر بیای بیرون. حالا چی میبینی؟
- آقای دکتر من بدونِ هیپنوتیزم هم همه چیز خوب یادمه. اگه بخواهی همینجوری تعریف میکنم برات. کنم؟
- اوم...
- ما بچه بودیم یه عمه داشتیم بهش میگفتیم عمه مُشتی. چون وقتی بچه بود یه بار وقتی داشت بازی میکرد افتاده بود توی تنور. برای همین انگشتهای دستاش جمع شده و مُشت شده بود. خیلی عمهی خوبی بود. همهی کارهاش رُ هم با همین مُشتِ بستهاش انجام میداد. هر وقت هم بهش میگفتیم عمه مُشتی ناراحت نمیشد و لبخند میزد. عمه مُشتی حالا چند ساله که مُرده. یه عمه دیگه هم داشتیم بهش میگفتم عمه سینمایی. چون هیچوقت سینما نمیرفت. با سینما مخالف بود یعنی. بعد یه بار مامانام عمهام رُ گول زد بهش گفت بیا بریم بیرون بگردیم. بعد عمهام که به خودش اومد دید توی سالنِ سینما نشسته و چشم دوخته به پرده. از اون به بعد بود که بهش گفتیم عمه سینمایی. این اولین و آخرین باری بود که عمه سینمایی رفت سینما آقای دکتر.
- میخوای هیپنوتیزمات کنم؟ اینها چیزهایی نیست که اگه به خواب بری یادت میآد.
- اما من خیلی شبها عمه سینماییام رُ توی خواب میبینم.
- عمه سینمایی هم مُرده؟
- نه. زنده است. ولی میآد به خوابام. هر وقت هم که توی خواب میبینماش، انگشتهای یه دستاش جمع شده، مثلِ عمه مُشتی. توی اون یکی دستاش هم بلیتِ سینماست.
- نمیدونی بلیتِ چه فیلمی؟
- نه. آقای دکتر ما وقتی بچه بودیم تفریحاتمون خیلی ساده بود. مثلن میرفتیم دمِ درِ خونه مینشستیم، ماشینهایی که از توی خیابون رد میشدند رُ میشمردیم. اون موقع ماشین زیاد نبود. تک و توک رد میشدند گاهی. یه تفریحِ دیگهمون هم وقتی بود که تازه لولهکشیِ آب شده بود. با بچههای همسایه میرفتیم شیرِ آب رُ باز میکردیم و به جریانِ آب نگاه میکردیم.
- اونی که میآد به خوابات عمه مُشتی نیست؟ شاید با اون بلیتی که توی اون یکی دستاشه یه پیامی برای تو، یا عمه سینمایی داره. چرا فکر میکنی کسی که به خوابات میآد عمه سینماییه؟
- عمه مُشتی هیچوقت سینما نمیرفت آقای دکتر. این زنی که به خوابام میآد بلیت دستاشه.
- پس چرا انگشتهاش مثلِ انگشتهای عمه مُشتی جمع شده اینی که میآد به خوابات؟
- عمه مُشتی رُ عمه سینمایی هُل داد توی تنور آقای دکتر. بابام که بچه بود، فرفره میفروخت بعد از ظهرها. یه بار با پولِ فرفرههایی که فروخته بود رفت دو تا بلیتِ سینما خرید و خوشحال اومد خونه. یکی از بلیتها رُ داد به عمه سینمایی و بهش گفت: «بیا بریم سینما!». عمه سینمایی اون موقع هشت سالاش بود و خیلی دوست داشت برای یک بار هم که شده بره سینما رُ از نزدیک ببینه. اما عمه مُشتی حسودی کرد و بلیت رُ از دستِ عمه سینمایی قاپید و فرار کرد. عمه سینمایی هم دنبالاش کرد و انقدر دنبالِ هم دویدند تا عمه مُشتی افتاد توی تنور. اون روز عمه سینمایی خیلی گریه کرد و از همون روز بود که از سینما رفتن متنفر شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
خیلی ممنون که میخوای یه چیزی بگی، حتا اگر میخوای فحش هم بدی خیلی ممنون