گوشهی دیوار
محسن (پسرم) امسال باید کنکور بده. دیدم یک کم بیحوصله شده، گفتم ببرماش پارک یه قدمی بزنه دلاش باز شه. همینجور که داشتیم راه میرفتیم یه دفعه دیدم دستم تو دست محسنه، اما خودم روی شاخهی درخت هستم. قضیه از این قرار بود که پام رفته بود روی یکی از این مینهایی که از زمان جنگ باقی مونده بود و من هم پرت شده بودم هوا. ولی چون محسن دستام رُ خیلی محکم گرفته بود دستم قطع شد. پارک خیلی خلوت بود و تقریبن کسی نبود بیاد کمک کنه. اما شانسمون خونده بود چون همون موقع یه کامیون داشت از کنار پارک رد میشد پر از کارگر. دیگه اونا هم که دیدن ما به کمک احتیاج داریم بنده خداها همه پیاده شدن اومدن کمک. البته رانندهی کامیون یک کم دیرتر اومد چون جای پارک نبود داشت دنبال یه جایی میگشت کامیوناش رُ پارک کنه. آخر سر من از بالای درخت داد زدم آقا همون وسط خیابون پارک کن از اینجا ماشین زیاد رد نمیشه. خلاصه دیگه اومدن کمک کردن و من رُ آوردن پایین.
شب که داشتیم شام میخوریدم مادرم میگفت پسرم اگر میتونی برو فردا ببین میتونی خودت رُ بهعنوان جانباز ثبت کنی یا نه. منم خندیدم گفتم آخه مادر من الکی که نیست! آدم باید توی جنگ جانباز شده باشه. محسن هم گفت اگر بتونی جانبازی بگیری منم قول میدم دانشگاه شریف قبول شم. بهش گفتم تو با این طرز درس خوندنات دانشگاه شابدل عزیم هم قبول شی شانس آوردی. دیگه این بچه از این حرف انقدر ناراحت شد که شاماش رُ برداشت و رفت تو اتاق خودش. البته اتاق خودش که نیست اتاق من و مادربزرگ و مادر و خودشه در واقع ولی ما برای اینکه راحتتر بتونه درس بخونه بهاش میگیم این اتاق خودته. قشنگ کتاباش رُ چیده یه گوشه کنار دیوار، خیلی مرتب. رختخوابها هم یه گوشهی دیوار هستن. میز مطالعه هم وسط اتاقه. تخت مامان بزرگاش هم زیر پنجره گذاشتیم چون وصیت کرده زیر نور بمیره.
وای فوق العاده بود.
پاسخحذفمن چند وقت بود پای کامپیوتر انقدر نخندیده بودم.
آخر سر من از بالای درخت داد زدم آقا همون وسط خیابون پارک کن از اینجا ماشین زیاد رد نمیشه!!!
خدا چقدر خندیدم...
:)
پاسخحذفchan vaghti bood dastanekhoob nakhoonde boodam. affarin.
پاسخحذفمرسی :)
پاسخحذفبرای من نوشته ات پر از استعاره است. با معناست.
پاسخحذفدر پرده حرف زدن هم لذت خودش رُ داره :)
پاسخحذف