دیوانهی دوست داشتنی
یه پسری توی محلهی ما زندگی میکنه. قدش خیلی کوتاهه. شاید بگم چیزی در حد یک متر و چهل سانت. اما سناش. اگر بخوایم از قیافهاش سناش رُ حدس بزنیم شاید بشه گفت پونزده یا حداکثر شونزده سال. اما از اونجایی که من سه چهار ساله با همین قیافه میبینماش و هیچ آدمی نمیتونه برای مدت طولانی پانزده یا حداکثر شونزده سال داشته باشه شاید هم الان بیست سالاش باشه. نمیدونم، سناش زیاد مهم نیست اصلن. دیگه اینکه این پسر بهشدت خوشتیپ و دوست داشتنیست وفکر هم میکنم به زبان انگلیسی تسلط کامل داشته باشه. چون تقریبن نیمی از حرفهایی که میزنه با لهجهی غلیظ آمریکایی بیان میشه. و نکتهی آخر هم اینکه بهنظر میرسه دیوونه باشه. چون همیشه با خودش حرف میزنه. اما حرفهایی که با خودش میزنه خیلی خیلی جالبه. آخرین باری که دیدماش دو سه روز پیش بود. یه گوشی دستاش بود و داشت با کسی اونور خط حرف میزد. خودم رُ بهاش نزدیک کردم و جلوش شروع کردم به راه رفتن تا ببینم ایندفعه چی میگه.
اون چهل میلیون دلار رُ چیکار کردی؟
مگه نگفتم بریزش به حسابام تو شیکاگو؟
تموماش کن...
...
Ok I'll call you
یه نکتهی دیگه اینکه این دیالوگها انقدر زیبا و با حس بیان میشن که مطمئن هستم هیچ هنرپیشهای نمیتونه موقع بازی کردن همچین حس طبیعی به خودش بگیره. مخصوصن «تموماش کن...» رُ انقدر قشنگ گفت که میخواستم برگردم و با همین دو تا دستم بغل کنم این دوونهی دوست داشتنی رُ...
اگر چیزی بهنام تناسخ واقعیت داشته باشه، شاید دیوونهها کسایی باشن که یه زندگی بهشون استراحت خورده