the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۴۰۳ مرداد ۹, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

خواب

یکی از خواب‌هایی که زیاد می‌بینم اینه که از زیر پوستم یه چیزی در می‌آرم. دیشب خواب دیدم یه جای پام برجسته و قرمز بود. دست زدم بهش، دیدم یه چیزی توی پامه. دو طرفش رو فشار دادم، نوکِ یه شیشه‌ی شکسته از پام زد بیرون. با دست گرفتمش و کشیدمش بیرون. یه شیشه‌ی شکسته‌ی ده سانتی پوستِ پام رو شکافت و از توی گوشت اومد بیرون. چند نفر هم دور و برم بودم. توی خواب یادم اومد که این صحنه رو قبلن هم توی خواب دیده‌ام؛ دقیقن همین صحنه رو! براشون تعریف کردم. همه تعجب کرده بودند.

محصولِ ۱۴۰۳ مرداد ۶, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

سواحل ماسه‌ای (۲)

خرمای صادراتی ایران

حتما شما هم این جمله رو روی جعبه‌ی خرماهایی که داخل ایران فروخته می‌شن دیده‌اید. آیا تا حالا از خودتون پرسیده‌اید که این جمله و جملات مشابه روی محصولاتِ دیگه چه معنی‌ای داره؟

این جمله یعنی این‌که ایرانی‌ها به خودشون می‌گن: از اون خرماهایی که بهترین کیفیت رو دارند و به کشور چشم آبی‌ها صادر می‌کنیم به شما هم داریم می‌دیم. یعنی در واقع ایرانی داره سر خودش به خاطر چیزی که مال خودشه منت می‌ذاره! از این دردناک‌تر، احمقانه‌تر و حقارت‌آمیزتر چیزی داریم؟ چی شد که ایرانی به این‌جا رسید؟

محصولِ ۱۴۰۳ تیر ۲۶, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

عبا و پدر

وبلاگ اندیشه‌های کوچک ناآرام رو به‌روز کردم

https://naaraam.wordpress.com

به تاریخ دو مطلب آخر نگاه کنید. عبا و پدر. چه‌قدره؟
۱۶ سال!

محصولِ ۱۴۰۳ تیر ۲۰, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

** زبان امروز **

برای مغرور دو تا کلمه وجود داره.

اولین کلمه proud است و معنی مثبت داره؛ یعنی کسی که سرشار از غروره و اشک در چشم‌هاش حلقه زده!

اما برای اینکه بگیم فلان شخص آدمه مغروریه، باید از کلمه arrogant استفاده کنیم. مثلا وقتی بخواهیم بگیم امباپه آدم مغروریه. یا مثلا گریزمان آدم مغروریه.

محصولِ ۱۴۰۳ تیر ۵, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

سواحل ماسه‌ای (۱)

یکی از بدبختی‌های ما ایرانی‌ها اینه که ترکیه رو از خودمون بالاتر می‌بینیم.
خودِ ترک‌ها از ترکیه فرار می‌کنند می‌رن کشورهای دیگه، بعد ما می‌ریم توی ترکیه ملک و املاک می‌خریم.
بدبخت نیستیم؟
ترکیه چی داره؟ وقتی مردم می‌رن استانبول چی کار می‌کنند؟ می‌رن میدان تقسیم، راستِ خیابون استقلال رو می‌گیرند می‌رن تا پایین‌اش. یه ساندویچ دونر می‌خرند با چهار تا لباس و شلوار. دیگه چی داره ترکیه؟ هیچی.
این همه ایرانی‌ها از آنتالیا تعریف می‌کنند، خداییش تاحالا یه بار شده پاشید برید آنتالیا ببینید چه خبره؟ به‌خاطر ساحلش ازش تعریف می‌کنید دیگه درسته؟ من رفتم یه بار. واقعا ساحلش تعریف چندانی نداره. اگر برای دید زدنِ مردم می‌رید، که خودِ ترک‌ها با حجاب کامل می‌رن توی آب شنا می‌کنند. اگر برای نوع ساحلش به‌به و چه‌چه می‌کنید، که ساحل آنتالیا شنی نیست، ماسه‌ایه. ساحل ماسه‌ای زیر آفتاب ان‌قدر داغ می‌شه که نمی‌شه روش راه رفت. یعنی اگر مقایسه‌ هم بکنیم سواحل جنوب ایران از نظر شنی بودن و شفافیت آب یک سر و گردن از بقیه سواحل دنیا جلوترند. اگر برای مشروب خوردن و کثافت‌کاری با آنتالیا حال می‌کنید، که توی ایران هم می‌تونید این کارها رو بکنید. آنتالیا چرا؟ به خاطر چال و چوله‌ی آسفالت و کثیف بودن خیابوناش؟ به خاطر سگ‌های ولگردش؟ به خاطر چیش؟

حالا ترکیه فقط یک مثاله. چرا ما بقیه جاهای دنیا رو از خودمون بالاتر می‌دونیم؟ چطور می‌شه این جهل رو درمان کرد؟

محصولِ ۱۴۰۳ فروردین ۴, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

نقد فیلم (شکار ۱۳۶۶)

چند روز پیش فرصت کردم و فیلم شکار رو تا انتها دیدم. به‌همین منظور تصمیم گرفتم نقدی بر این فیلم بنویسم. این اولین باره که برای یک فیلم آشکارا نقد می‌نویسم، بنابراین ممکنه کاستی‌هایی داشته باشه که به بزرگی خودتون می‌بخشید.

در این فیلم پرویز پرستویی نقش احمد رو بازی می‌کنه که یک راننده کامیونه و داره گوشت می‌بره تهران. زنش هم پابه‌ماهه و هر لحظه ممکنه بزایه.


از اون طرف آقا مصطفی با بازی خسرو شکیبایی نقش یک تروریست اهل شیراز رو بازی می‌کنه که می‌زنه مجسمه شاه رو منفجر می‌کنه و به زور انقدر کنه بازی در می‌آره تا موفق می‌شه سوار کامیون احمد بشه و فرار کنه. کم‌کم احمد از مصطفی خوشش می‌آد و این‌جور به مخاطب القا می‌شه که مصطفی با اینکه تروریسته ولی آدم خوبیه چون یه کتاب حافظ توی کیفش داره.


قبل از این ماجرا ساواکی‌ها اول به احمد شک می‌کنند و دستگیرش می‌کنند ولی بعد از اینکه می‌فهمند یوله ولش می‌کنند بره. (یول = شاسکول)
کسی که مامور می‌شه مصطفی رو دستگیر کنه کسی نیست جز دکتر رضایی با بازی عنایت بخشی. آخر فیلم دکتر رضایی با هلیکوپتر راه می‌افته توی بیابون دنبال این دو نفر. از قضا کامیون این‌ها هم توی شن گیر می‌کنه و مصطفی ول می‌کنه می‌ره؛ و قبل از رفتن به احمد می‌گه اگر گرفتنت بگو من با تهدید مجبورت کردم سوارم کنی.


خلاصه دکتر رضایی با هلیکوپتر می‌رسه بالا سر کامیون و می‌شینه. ولی می‌بینن فقط احمد هست و از مصطفی خبری نیست. دکتر رضایی از احمد می‌پرسه مصطفی کجاست؟ این‌جاست که دیالوگ طلایی فیلم از زبون احمد جاری می‌شه:‌ «من نمی‌فهمم شماها چی می‌گین. ولی می‌دونم که، اون یه مرد بود!» دکتر رضایی هم بعد از این‌که چند قدم از احمد دور می‌شه وای می‌سته و می‌گه: «خوبه… پس ما دنبال یه مرد هستیم!»

دکتر رضایی از احمد می‌پرسه حالا از کدوم طرف رفت؟ احمد هم راستش رو می‌گه و می‌گه این ور.


فیلم پایان خوشی داره. دکتر رضایی یه خورده دیگه که پرواز می‌کنه می‌رسه به مصطفی و بهش شلیک می‌کنه و سوژه رو به آرزوی دیرینه‌اش یعنی شهادت می‌رسونه.

از دیگر عوامل این فیلم می‌شه به آقایان علی پروین (مامور ژاندارمری) و حسن روشن (بازداشتی) اشاره کرد. اما من هرچی فیلم رو مرور کردم نفهمیدم کجای فیلم بازی کرده بودند.
نکته‌ی دیگه این‌که مسئول برق این فیلم آقای کریم جهانبخش سفیدکمر نبود. معلوم نیست این فرد از چه سالی مسئولیت برق فیلم‌ها رو به‌عهده گرفته.

یکی از سوتی‌های این فیلم در مورد قرآنیه که نمایش داده می‌شه، قرآن مربوط به دوران کودکیه مصطفی می‌شه، اما روش آرم جمهوری اسلامیه:


نکته‌ی جالب اینه که جای نقش مثبت و منفی در این فیلم به مرور زمان عوض شده. یعنی ممکنه اگر امروز این فیلم در سینماهای ایران به نمایش در بیاد تماشاچیان در برخی صحنه‌ها برای دکتر رضایی دست بزنند. عجیبه نه؟

در پایان باید یادی کنیم از موسیقی متن بی‌نظیر این فیلم، اثر استاد بابک بیات، که با روح و روانِ آدم بازی می‌کنه! چه‌قدر حیفه که چنین استعداد بی‌نظیری در سن ۶۰ سالگی از دنیا رفته. واقعا صد حیف و صد افسوس! از جمله آثار هنری ایشون می‌شه به آهنگسازی برای ترانه‌ی خواننده‌هایی چون عارف، شاملو، داریوش، ابی، گوگوش، ستار، لیلا فروهر، معین، محمد اصفهانی و خیلی‌های دیگه، و ساخت موسیقی متن برای بیش از ۷۵ فیلم نام برد.

قابل شما

تازگی‌ها متوجه شده‌ام که ما توی فارسی می‌تونیم خیلی جاها به جای صدای «ق» بگیم «ع» بدون اینکه کسی متوجهِ این تغییر بشه. مثلا به جای «قابل شما رو نداره» می‌تونیم بگیم «عابل شما رو نداره»، بدون این‌که کسی متوجه بشه. یا می‌شه گفت: «من عبلن همچین فکری نمی‌کردم»، یا «بیا یه عولی به هم بدیم!»، یا «عیافه رو نگا!»، یا «عربان شما!»، یا «عیر از شما، کس دیگه‌ای هم از این موضوع اطلاع داره؟».

محصولِ ۱۴۰۲ آبان ۹, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

فالون دافا

«فالون دافا»، به «فالون گونگ» نیز معروف است. روشی معنوی است که بخشی از زندگی میلیون‌ها نفر در سراسر جهان شده است. ریشه در مدرسه بودا دارد. از دو مؤلفه اصلی تشکیل شده است: تزکیه و خودسازی از طریق مطالعه آموزه‌ها و نیز حرکات تمرینی آرام و مدیتیشن.

از طریق انضباط و تمرین منظم در روش فالون دافا امکان رشد معنوی فرد فراهم می‌شود. تعالیمش آموزندگانش را ترغیب می‌کند همزمان با زیستن بر اساس ویژگی‌های بنیادین کیهان: «حقیقت، نیکخواهی و بردباری،» وابستگی‌های زیان‌بخش را رها کنند.

افرادی که فالون دافا را تمرین می‌کنند اغلب پی می‌برند که این روش زندگی‌شان را متحول کرده است. بسیاری از آنها تغییرات مثبت و شگرفی را دروضعیت سلامتی خود تجربه می‌کنند؛ همچنین انرژی تازه، روشنی ذهن و کاهش استرس. مهم‌تر اینکه: بسیاری احساس می‌کنند در فالون دافا مسیر معنوی بسیار ارزشمندی را یافته‌اند.

آقای لی هنگجی، معلم (یا طبق سنت آسیایی، «استاد») فالون دافا، این روش را در ابتدا در چین آموزش دادند. این روش اکنون در بیش از ۸۰ کشور جهان تمرین می‌شود. آموزه‌های آقای لی به بیش از ۴۰ زبان ترجمه شده است.

آموزه‌های اصلی فالون دافا در کتاب جوآن فالون قرار دارد. این کتاب به‌صورت رایگان برای خواندن به‌صورت برخط در دسترس است. این کتاب را می‌توانید در کتابفروشی‌ها نیز بیابید.

فالون دافا به‌صورت رایگان آموزش داده می‌شود و برای همگان آزاد است.

محصولِ ۱۴۰۲ شهریور ۶, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

مبلغ ناچیز

من یه خونه توی مشهد خریدم و نذر کردم که به‌صورت رایگان در اختیار زائرین محترم امام رضا قرار بدم. همچنین نظر کردم که ثواب انجام این کار رو هم تقدیم همون زائری بکنم که در منزل ساکن می‌شه. یعنی به زائر می‌گم بیا، این کلیدِ خونه، ثوابش هم برای خودت! حالا اتفاقی که می‌افته چیه؟ یه خونه به زائر می‌رسه و یک مقدار هم ثواب. آیا به خاطر این مقدار ثوابی که از طرف من به زائر رسیده، به من ثواب نمی‌رسه؟ معلومه که می‌رسه! اما من چی کار می‌کنم؟ این ثواب دومی رو هم تقدیم زائر محترمی می‌کنم که اومده مشهد زیارت. آیا از تقدیم این دومین ثواب به زائر، یک ثواب به من نمی‌رسه؟ من اون سومی رو هم تقدیم می‌کنم یه زائر محترم. در واقع اون موقعی که کلید رو دادم به زائر و بهش گفتم بیا، این کلیدِ خونه، ثوابش هم برای خودت! منظورم همه‌ی ثواب‌ها بود نه فقط اولی! اتفاقی که می‌افته چیه؟ اتفاقی که می‌افته اینه که زائر ان‌قدر ثواب جمع می‌کنه که جاش می‌شه بالاترین درجه‌ی بهشت. خوشا به سعادتش!
حالا من از شما می‌پرسم، آیا اگر من برای این خدمتی که به زائر کردم، یه مبلغ ناچیزی به ازای هر شب ازش پول بگیرم، آیا این کارم بی‌انصافیه؟

محصولِ ۱۴۰۲ مرداد ۹, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

جایزه

من چند تا خاطره با نوشابه دارم تا یادم نرفته براتون تعریف کنم.
اولی‌ش موقعی بود که سوم راهنمایی بودم. امتحان ثلث سوم داده بودیم با دوستم داشتیم می‌رفتیم خونه. کنار یه پارکی بودیم، نوشابه گرفتیم وایستادیم جلوی سوپری با کیک خوردیم. این پسره که باهاش نوشابه خوردم اولین روز سال تحصیلی میز اول نشسته بود، منم وسط کلاس نشسته بودم. ناظم‌مون اومد توی کلاس، به من اشاره کرد گفت بیا کنار این بشین. مثلن ایده‌اش این بود که من بچه‌ی آروم و زرنگی بودم برم کنار این که شر و درس نخون بود که همدیگه رو خنثی کنیم. یه بار نمی‌دونم چه کرمی ریخت، منم برای اینکه انتقام بگیریم با نوک خودکارم زارت گذاشتم وسط کف دستش که روی میز بود! البته اون موقع روابط جور دیگه‌ای بود. دوستی‌ها با این چیزا به هم نمی‌خورد.
خاطره‌ی دوم سال اول دبیرستان بودیم، با سه تا دیگه از دوستام توی چهارراه ولیعصر رفتیم توی یه پاساژی نوشابه خوردیم. همین‌طور که نوشابه می‌خوردیم من یه چیزی در مورد تیم استقلال گفتم که چون غیرمنتظره بود یه نفر خنده‌اش گرفت نوشابه رفت تو دماغش!
خاطره‌ی سومی که یادمه همون موقع که دبیرستان بودم یه بار بابام با ماشین اومد دنبالم، دو تا از دوستاش هم باهاش بودند. همین‌طور که داشتیم می‌رفتیم چون هوا خیلی گرم بود زدیم کنار از یه سوپری چهارتا نوشابه گرفتیم قورت قورت با هم خوردیم. قدیما این‌جوری بود دیگه وقتی هوا گرم می‌شد مردم نوشابه می‌خوردن تا رفع تشنگی بشه. یه بارم توی دانشگاه استادم منو با ماشینش تا یه جایی رسوند. هوا خیلی گرم بود و کولر پراید هم جوابگو نبود. به ناچار یه جا که سوپری دیدیم استاد زد کنار و رفت دو تا نوشابه خرید و آورد توی ماشین با هم خوردیم. فکر کنم اون موقع خیلی حال کردم که با استادم نوشابه خوردم!

همین دیگه، این بود خاطرات من با نوشابه. راستی شما چه خاطراتی با نوشابه دارید؟

بابابزرگم هم هر موقع دلش درد می‌کرد من می‌پریدم از سر خیابون یه نوشابه براش می‌گرفتم. تا می‌خورد یه آروغ مشتی می‌زد حالش خوب می‌شد.
یه بار هم توی در نوشابه نوشته بود «جایزه». بردم سوپری گفتم این‌جا نوشته جایزه داره. اونا هم بهم خندیدند گفتند جایزه رو که از ما نباید بگیری باید بری از کارخونه بگیری. منم دست از پا درازتر با دره برگشتم خونه. آخرشم نرفتم کارخونه چون اولن نه می‌دونستم کارخونه کجاست نه اگر هم می‌دونستم کجاست نمی‌دونستم چطوری باید تا اونجا برم. اصلن فرض کنیم تا کارخونه هم می‌رفتم. از کجا معلوم اونا بهم جایزه می‌دادند؟ شاید می‌گفتند همون دری که دستته جایزه‌اته، برو اینجا وای نستا بچه برو بذار به کارمون برسیم!

مطلب ویژه

فالون دافا

«فالون دافا»، به «فالون گونگ» نیز معروف است. روشی معنوی است که بخشی از زندگی میلیون‌ها نفر در سراسر جهان شده است. ریشه در مدرسه بودا دارد. ا...

counter.dev

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

Powered By Blogger

Google Reader

Add to Google
با پشتیبانی Blogger.