the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۹۶ آذر ۲۹, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

گرفتارِ روزِ باد

امروز صبح پیرزنِ جادوگری که دم در ورودی مترو نشسته بود یه دعایی برام کرد. بهم گفت «الاهی گرفتارِ روزِ باد نشی». با خودم فکر کردم منظورِ این جادوگر از روزِ باد چی بود؟ بعد خودم رو توی یه روستای متروک دیدم، زیر یک دیوارِ نیم فروریخته‌ی کاهگلی نشسته بودم و در حالی که سر در گریبان داشتم چون بید در باد بر خود می‌لرزیدم. بعد که رفتم سوار مترو شدم دو نفر مثل همیشه با هم دست به‌گریبان شدند و به هم فحشِ خواهر و مادر دادند. در همین حال یکی از آن میان فریاد می‌زد: «صلوات بکش!». من با خودم فکر کردم «صلوات کشیدن» دیگر چیست، و با تعجب به جادوگری که روبروی‌ام نشسته بود نگاه کردم. شنیده بودیم که به‌جای فاتحه خواندن می‌گفتند فاتحه فرستادن، شنیده بودیم که به‌جای اذان گفتن می‌گفتند اذان دادن، اما صلوات کشیدن دیگر خیلی جدید بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.