تعلقِ خاطر
» چند روز پیش زنگ زده بودم یه جا یه کاری رُ پیگیری کنم. بعد اسم و فامیلام رُ که گفتم توی سیستم پیدا نشد. طرف بهم گفت اسم و فامیلام رُ دیکته کنم براش. اسمام رُ گفتم حرف به حرف. وقتی داشتم فامیلام رُ میگفتم، وسطش یه حرفی گفتم که توی فامیلیام وجود نداره… بعضی وقتها در این حد به این دنیا تعلق ندارم!
» یکی دو هفته پیش از شبکهی من و تو یک مصاحبهی قدیمی که زمانِ شاه توی خیابون با مردم انجام شده بود پخش کرد که دیدِ من رُ به دنیا کاملن تغییر داد. یعنی خیلی جالب! اگر بیخبر از همهجا و بدونِ نگاه کردن به تیپ و ظاهرِ مردم به صحبتهاشون گوش میدادید، فکر میکردید مصاحبه همین سه چهار سال پیش زمانِ احمدینژاد گرفته شده. همه بهشدت ناراضی بودند. مردم جلوی میوهفروشی ایستاده بودند و میگفتند با این وضعیت قیمتها دیگه دلیلی نمیبینند میوه بخرند. یکی دیگه میگفت با این شرایط دیگه به هیچ وجه بنزین نمیزنه. یکی دیگه میگفت دیگه برای شب عید آجیل نمیخره. تقریبن همه از گرونی شاکی بودند. در صورتیکه چیزهایی که من و دیگران از پدر و مادرهامون شنیدهایم خیلی با این چیزها فرق میکنه و شنیدنِ این جور مصاحبهها دستِ کم برای من شبیهِ دیدنِ یک جور دوربین مخفی یا یک برنامهی طنز بود. با خودم فکر کردم شاید این ناراضی بودن همیشه همراهِ ما بوده و زیاد ربطی به شرایط نداره. من خودم زمانِ شاه نبودم، اما زمانِ خاتمی رُ درک کردهام. یادمه زمانِ خاتمی همه چیز خوب بود و وضعیتِ اقتصادیِ مردم به طرز چشمگیری بهبود پیدا کرده بود، اما باز هم همه ناراضی بودند و میگفتند «دیدی این هم کاری نکرد؟». الان هم جملههایی که از اون آدمهای ناراضی میشنویم از این جنسه: «یادش به خیر زمانِ خاتمی یادته؟»
حالا کاری به تحلیلِ این مسئله ندارم. این که یک مصاحبهی مستند دیدم که مردمِ زمانِ شاه رُ از الان ناراضیتر نشون میداد خیلی برام جالب بود و خیلی هم آموزنده. اگر ندیدهاید حتمن ببینید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
خیلی ممنون که میخوای یه چیزی بگی، حتا اگر میخوای فحش هم بدی خیلی ممنون