آرامش
یکی از دوستانام که در دانمارک زندگی میکنه در بخشی از نامهای که به من نوشته خوبیهای اونجا رُ برشمرده. یکی از خوبیهایی که برای اونجا گفته اینه: «آرامش بسیار زیاد و استرس تقریبا صفر، کلا شیرازه! طرف سگشم مریض میشه شرکت نمیآد»
از این دست جملهها خیلی شنیدهام. توی دانشگاه استادی داشتیم که سالها در انگلیس زندگی کرده بود. یک بار به ما گفت: «اونا تنها مشکلشون اینه که هیچ مشکلی ندارند»
خب اولین اثری که این جملهها روی من دارند اینه که حرصام رُ در میآورند و اعصابام رُ خط خطی میکنند. با خودم فکر میکنم اگر میشه در آرامش زیاد و با استرس تقریبن صفر زندگی کرد پس من اینجا توی ایران چه غلطی میکنم؟ کشوری با آدمهای عصبانی، دروغگو، چاپلوس. همه ناراحت. همه آمادهی حمله. همه به فکرِ اینکه آخرِ شب خرجشون از دخلشون بیشتر نشده باشه (چار پنج سال پیش یه بار سوار تاکسی بودم، راننده بهم گفت بریم بنزین بزنیم؟ گفتم بریم. توی صف گفت اگه الان بنزین بزنم برای شب دیگه خرجی ندارم بدم به زنام). توی پیاده رو همه در حالِ دویدن هستند. همه با عصبانیت به هم تنه میزنند. کسی به کسی لبخند نمیزنه، همه چیز شده پوزخند زدن و داد کشیدن. من دوستانِ زیادی در خارج از کشور دارم و با چیزهایی که از اونها شنیدهام مطمئنام که هیچکدوم از اینهایی که گفتم توی خیلی از کشورها وجود نداره. آدمی که از ایران میره از خیلی جهات از لجنزار خارج شده و دستِ کم پا توی آسفالت گذاشته.
اما موضوع به همین سادگیها هم نیست. من تا حالا خیلی به این موضوع فکر کردهام که آیا «آرامش بسیار زیاد و استرس تقریبا صفر» واقعن در این دنیا وجود داره؟
من فکر میکنم ایران یک لجنزاره، اما رفتن از این لجنزار فقط یک قرصِ مُسَکِنه برای کسانی که میخواهند به آرامش برسند. یادم هست زمانی رُ که هنوز چیزی به نامِ اینترنت وجود نداشت، اما موسسهی همشهری روزنامهاش رُ بر روی اینترانت گذاشته بود. یک بار با رایانه شماره گرفتم و به جایی وصل شدم و با دیدنِ صفحاتِ روزنامه روی صفحهنمایش دچار ذوقِ عجیبی شدم. بعد کمکم اینترنت واردِ ایران شد. نخستین باری که اینترنت دایلآپ خریدم و ساعتِ دوازدهِ شب کانکت شدم و صفحهی اولِ یاهو رُ باز کردم باز هم چشمانام برقی از خوشحالی زد و پا در دنیای تازهای گذاشتم. خیلی از اون موقع که اینترنت دایلآپ داشتیم نمیگذره. از ساعتِ یک تا هشتِ صبح میتونستیم با مودمِ دایلآپ به اینترنت وصل بشیم. برادرم ساعت یک تا یک و نیم دو مینشست پای کامپیوتر، من هم پای تلویزیون دراز میکشیدم تا کارش تموم بشه. بعد میاومد و بهم میگفت: «من کارم تموم شد، اگر میخواهی برو پای اینترنت». من هم میرفتم و تا ساعتِ چهار پنجِ صبح پای اینترنتِ دایلآپ مینشستم و بعد میخوابیدم. اون موقع وقتی فایلی دانلود میکردم در بهترین حالت سرعت 6KB/s بود. شیش! اما خوشحال بودم. گذشت تا کمکم ADSL از راه رسید. با ADSL دیگه همیشه وصل بودم. دیگه بابام نمیاومد توی اتاقام بگه یه دقیقه قطع کن میخوام زنگ بزنم. سرعت هم خیلی بهتر شده بود. میتونستم با سرعتِ 20KB/s دانلود کنم.
حالا از اون موقع چند سالی گذشته و من در بهترین حالت با سرعتِ 200-300KB/s میتونم چیزی دانلود کنم و با اینحال ایران از نظر سرعتِ اینترنت هنوز جزوِ افتضاحترین کشورهاست.
من فکر میکنم هر تحولی که در استفاده از اینترنت برای من رخ داده، مهاجرت از کشوری به کشوری دیگه بوده. وقتی اوضاع بهتر شده، برای مدتی خیلی خوشحال شدهام و بعد کمکم گذشتهی خودم رُ فراموش کردهام. از شدتِ خوشحالیام کم شده، همه چیز برام عادی شده و گاهی هم تبدیل به نارضایتی شده. من وقتی برای استفاده از اینترنتِ دایلآپِ 56K تا نیمه شب بیدار میموندم توی لجنزار زندگی میکردم و حالا که اینترنت ADSL دارم و مجبور نیستم شبها بیدار بمونم، در مقایسه با اون موقع توی دانمارک زندگی میکنم. اما آیا واقعن، الان آرامشِ بیشتری از اون موقع دارم؟
مشکلِ اصلی اینه که انسان فراموشکاره و گذشتهی خودش رُ به راحتی فراموش میکنه. من مطمئن نیستم، اما فکر میکنم زندگی در دانمارک فقط برای کسی که سالها در لجنزار زندگی کرده و ناگهان به مرکزِ «نظم» و «همهچیز سرِ جای خودش بودن» سفر کرده «آرامش بسیار زیاد و استرس تقریبن صفر» داره. بعید میدونم کسی که از کودکی در دانمارک بهدنیا اومده و اونجا بزرگ شده باشه بهدنبالِ آرامش نباشه.
کوتاه اینکه به نظرِ من، آرامش رُ نباید در بیرون جستجو کرد. آرامش هر جا که هست اون بیرون نیست. مردمِ هند نسبت به ما خیلی بدبختتر هستند. شاید اگر به هند سفر کنید ببینید که کسی کنار جوی آبی کثیف نشسته و با کاسهای آب که بر روی سرش میریزه استحمام میکنه و لبخند به لب داره. اینکه توقعِ آدم از زندگی چیه و دنبالِ چی میگرده خیلی مهمه. بزرگی میگفت «یک بار دیدم فقیری کنار جوی آب نشسته بود. یک تکه نانِ خشک زد توی آب و با لذت خورد. بعد جرعهای آب از همون آبِ روان نوشید، کفشهاش رُ گذاشت زیرِ سرش و به خوابِ عمیقی فرو رفت. همهی آرزوی من در زندگی اینه که یک شب بتونم مثلِ اون شخص راحت بخوابم»
در این مورد حرف زیاد میشه زد. فعلن در همین حد بسه.
آرامش
بسامدِ ضربانِ قلبِ من