the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۹۱ خرداد ۱, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

جاده

یکی از آرزوهای من اینه که وقتی داریم با ماشین توی جاده سفر می‌کنیم، یه سربازِ پلیسِ راه جلوی ماشین‌مون رُ بگیره و بگه: «از این‌جا نمی‌تونید جلوتر برید». و وقتی می‌پرسیم «چرا؟» به جاده‌ای که در پیش داریم نگاه کنه و بگه: «جلوتر کوه ریزش کرده». یا: «جلوتر پل خراب شده». این‌جور وقت‌ها، من اگر راننده باشم به راهِ خودم ادامه می‌دم. و وقتی با اعتراضِ سرنشین‌ها مواجه می‌شم می‌گم: «از کجا معلوم که سرباز راست گفته باشه؟». یکی از سرنشین‌های خودرو که از بقیه داناتره و برای درمانِ بیماری‌اش داره برای چندمین بار به شهر می‌ره برمی‌گرده و می‌گه: «اگر یک درصد هم احتمال داشته باشه که حرفِ این سرباز راست باشه، آیا شرطِ عقل نیست که همین‌جا دور بزنیم و از مسیر دیگه‌ای به راه‌مون ادامه بدیم؟»
شوخی کردم. من آدمی نیستم که بخوام سربه‌سر سرنشین‌ها بذارم و شرطِ عقل‌شون رُ به بازی بگیرم. همون‌جا دور می‌زنم برمی‌گردم. مگه یه آدم چند سال عمر می‌کنه که بخواد به خاطر دروغ‌های یک سرباز چند سال توی جاده‌های کشور سرگردون باشه؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.