the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۷ مهر ۱, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

نیروی ذهن

یکی از آشنایان خواب‌اش ان‌قدر سنگین بود که صبح‌ها حتا با زنگ ساعت هم بیدار نمی‌شد. کسی هم نبود که بیدارش کنه. یه نفر یک کتابی به‌ش معرفی کرد برای کنترل ذهن. کلن مفهوم این کتاب این بود که به هر چیزی که می‌خواهید رخ بده باید روزی چند دقیقه با تمرکز کامل فکر کنید.
خلاصه، این آشنای ما هم برای یکی دو هفته، روزی بیست دقیقه این کار رُ می‌کرد (تقریبن یه همچین کاری می‌کرد): یه جای آروم و خلوت می‌نشست، چشم‌هاش رُ می‌بست. خودش رُ تصور می‌کرد که خوابیده. بعد تصور می‌کرد که صبح شده و مثلن نزدیک ساعت هشته (اگر می‌خواست ساعت هشت بیدار شه). بعد عقربه‌های ساعت رُ با جزییات کامل توی ذهن‌اش تجسم می‌کرد که دارن می‌چرخن و به ساعت هشت نزدیک می‌شن. به‌محض این‌که ساعت هشت می‌شد خودش رُ تصور می‌کرد که از خواب بیدار می‌شه. نتیجه این‌که این بنده خدا که با صدای توپ هم بیدار نمی‌شد بعد از یکی دو هفته تمرین هر روز صبح راس ساعت هشت از خواب می‌پرید!
اما چند تا نکته‌: راس ساعت هشت یعنی درست وقتی که ثانیه‌شمار می‌رسید روی عدد دوازده! نه یک ثانیه زودتر نه یک ثانیه دیرتر! ممکنه بپرسید اگر دو تا ساعت توی اتاق بود که اختلاف زمانی داشتند با کدوم بیدار می‌شد. با همونی که توی ذهن‌اش تصور کرده بود. مهم‌ترین چیز در این روش اینه که همه چیز رُ با جزییات کامل تصور کنید. یعنی اگر پشت ساعت مچی رنگ‌اش یک کم رفته اون رُ هم تصور کنید. اگر رنگ دیوار ساعت دیواری اتاق یک کم ترک خورده اون رُ هم باید ببینید.
نکته‌ی دیگه‌ای که وجود داره طرز بیدار شدن بود. ایشون راس ساعت هشت هر دو چشم‌اش یک دفعه از هم باز می‌شد! انگار که از چیزی ترسید باشه، یه همچین حالتی. خب واقعن یک کم ترس‌ناکه که آدم هر روز درست راس یه ساعت خاصی از خواب بپره. این بنده خدا هم که یک کم ترسیده بود کلن بی‌خیال این روش شد.
نکته‌ی آخر این‌که چرا همچین چیزی اتفاق می‌افته؟ احتمالن باید پای یک شعور درونی و ناخودآگاه در میون باشه که همیشه بیداره و هیچ‌وقت به‌خواب نمی‌ره.

۲ نظر:

  1. حرف من رُ یا اون آشنا رُ؟ کسی نبود که دروغ بگه. قسم می‌خورد تا از خواب بیدار می‌شد به ساعت نگاه می‌کرد. دقیقن سر ساعت بیدار می‌شد

    پاسخحذف

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.