the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۹۳ شهریور ۵, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

فرهنگ، فرش ماشینی و چند داستانِ دیگر

» یکی از تفریحات‌ام این روزها شده نوشیدنِ سرکه‌ی سیب. خیلی خوبه. یه ذره می‌ریزم تهِ استکان و سر می‌کشم. سرم داغ می‌شه.

» امروز یکی از شاگردها سرِ کلاس ازم پرسید: «استاد؟ فرقِ فرش ماشینی با فرش دست‌باف چیه که فرش دست‌باف گرون‌تره؟»
من که این سوال رو بی‌ارتباط با موضوع درس می‌دونستم بدون این‌که برگردم به نوشتن روی تخته ادامه دادم. اما چند لحظه بعد برگشتم و گفتم: «نمی‌دونم، شاید چون توی بافتن‌اش انسان دخالت داره، فرشِ دست‌باف روح داره، اما ماشینی بی‌روحه». کمی منتظر موندم تا ببینم کسی که سوال پرسیده خودش رُ نشون می‌ده یا نه. اما همه فقط نگاه می‌کردند. گفتم: «شاید اگر بافتِ فرشِ دست‌باف ممنوع بشه، فرش ماشینی هم به‌اندازه‌ی فرشِ دست‌باف ارزش پیدا کنه»

» راستی، من برای مایعات به‌جای خوردن می‌گم «نوشیدن». شما چه‌طور؟ نوشیدن خیلی مظلوم واقع شده توی زبان فارسی. شما هم از این به بعد به‌جای «آب خوردم» بگید «آب نوشیدم». یا اگر مهمون داشتید، ازش بپرسید نوشیدنی چی میل داری؟ و اگر گفت سرکه‌ی سیب، بی‌درنگ مقداری سرکه‌ی سیب بریزید تهِ استکان و بدید دست‌اش و به قیافه‌اش نگاه کنید وقتی که سر کشیدن تموم می‌شه.

» به نظرِ من یکی از بدشانسی‌هایی که یه نفر ممکنه بیاره اینه که توی جنگِ ایران و عراق بر اثر تصادف بمیره. یعنی مثلن شب باشه، بعد یه ماشینِ ایرانی و یه ماشین عراقی توی یکی از جاده‌های مرزی از روبرو بخورند به هم. خیلی بد می‌شه دیگه. آدم به‌جای این‌که تیر بخوره شهید شه تصادف می‌کنه شهید می‌شه. به نظرم تیر خوردن باید مقامِ بالاتری داشته باشه.

» به‌نظر شما با زور می‌شه یه فرهنگ رُ توی جامعه جا انداخت؟ به‌نظر من این کار فقط در مورد چیزهایی شدنیه که انجام دادن‌اش برای توده‌ی جامعه کارِ سختی نباشه. مثلن در موردِ بستنِ کمربند موقع رانندگی. تا چند سال پیش هیچ‌کس توی ایران کمربند نمی‌بست. اما یه مدت در این مورد سخت‌گیری شد و الان دیگه تقریبن همه می‌بندند حتا اگر پلیسی در کار نباشه. اما در مورد بعضی چیزها با زور نشده فرهنگ جا بیافته. مثلن سی و پنج ساله که حکومتِ ایران تلاش می‌کنه حجاب رُ با زور تبدیل به یک فرهنگ کنه، اما موفق نشده. اگر از فردا این زور و اجبار برداشته بشه بیش‌ترِ خانم‌ها بدون حجاب در جامعه حاضر می‌شن.

» یه چیزِ دیگه‌ای که این روزها ذهن‌ام رُ مشغول کرده اینه که آیا خوشی‌ای بالاتر از لذت بردن وجود داره؟ یعنی آدم یا هر موجودِ دیگه‌ای، ممکنه بدونِ این‌که از چیزی لذت ببره دچارِ سرخوشی بشه؟ و این‌که «لذت» چیه؟ اگر «لذت» فقط از پاسخ دادن به نیازها حاصل می‌شه، آیا ممکنه یک موجود، بدونِ این‌که به یکی از نیازهاش پاسخ داده بشه از چیزی لذت ببره؟ و سوال بعدی این‌که: اگر «لذت» از پاسخ دادن به نیازها حاصل می‌شه، آیا ممکنه موجودی وجود داشته باشه که به «لذت بردن» نیاز نداشته باشه؟ یعنی در واقع سوالِ اصلی اینه که انسان در مسیرِ تکامل باید نیازهای خودش رُ یکی یکی از دست بده و بی‌نیازتر بشه یا باید سرشار از نیازهایی بشه که به همه‌شون پاسخ داده شده؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

مطلب ویژه

فالون دافا

«فالون دافا»، به «فالون گونگ» نیز معروف است. روشی معنوی است که بخشی از زندگی میلیون‌ها نفر در سراسر جهان شده است. ریشه در مدرسه بودا دارد. ا...

Google Analytics

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

Powered By Blogger

Google Reader

Add to Google
با پشتیبانی Blogger.